Montag, 31. Dezember 2007

بدون شرح

شعر فراموش شده ای از فروغ فرخ زاد























شعر فراموش شده ای از فروغ فرخ زاد که در کتابهایش نیست

بادها چون به خروش آیند

عطرها دیر نمی پاینداشگ ها لذت امروزند

یادها شادی فردایند


اگر آن خنده ی مهر آلود

بر لبم شعله ی آهی شد

سفر عمر چو پیش آمد

بهره مند توشه ی راهی شد


عشق اگر غم به دلم میداد

یا خود از بند غمم می زست

گره ای بود که در قلبم

اسمان را به زمین می بست


عشق اگر زهر دورویی را

با می هستی من آمیخت

برگ لرزان امیدم را

بر سر شاخه ی شعر آویخت


عشق اگر شعله ی دزدی بود

که تنم در تب آن میسوخت

سوزنی بود که بر لبهام

لب سوزان تو را می دوخت


گر چه امروز تو را دیگر

با من آن عشق نهانی نیست

باز در خلوت من زان یاد

نیست شامی که نشانی نیست


دائم از عشق تو بگسستن

بر من خسته روا باشد

لیک در مذهب من دانی؟

گله از دوست خطا باشد


چنگ چون تار ز هم بگسست

کس بر آن پنجه نمی ساید

گنه از شدت طوفان هاست

عطر اگر دیر نمی پاید!

من فروتن بوده‌ام




























من فروتن بوده‌ام
و به فروتنی، از عمق ِ خواب‌های ِ پریشان ِ خاک‌ساری‌ی ِ خویش
تمامی‌ی ِ عظمت ِ عاشقانه‌ی ِ انسانی را سروده‌ام تا نسیمی
برآید. نسیمی برآید و ابرهای ِ قطرانی را پاره‌پاره کند. و من
به‌سان ِ دریائی از صافی‌ی ِ آسمان پُرشوم ــ از آسمان و مرتع و
مردم پُرشوم.
تا از طراوت ِ برفی‌ی ِ آفتاب ِ عشقی که بر افق‌ام می‌نشیند، یک‌چند در
سکوت و آرامش ِ بازنیافته‌ی ِ خویش از سکوت ِ خوش‌آواز ِ
«آرامش» سرشار شوم ــ
چرا که من، دیرگاهی‌ست جز این قالب ِ خالی که به دندان ِ طولانی‌ی ِ
لحظه‌ها خائیده شده است نبوده‌ام; جز منی که از وحشت ِ خلاء ِ
خویش فریاد کشیده است نبوده‌ام...

ماه فکر می کند که زیباست

برای هر کس ٬ ماه شکلی از رویاهاست.

برای گرسنه ٬ قرص نانی...

برای عاشق٬ چهره زیبایی...

برای دیگری٬ چراغی که تاریکی را روشن می کند...

اما ماه تنها سیاره ایست که شبها را پرسه می زند

و رویاهای هر کس را در خویش دارد...

ماه فکر می کند که زیباست!!!!

بی تاب


















شاید فردا نباشم.... چرا امروزم را از دست بدهم... واقعا باور نمیکنی عزیزم عمر کوتاه ست...اگر فردا نیامدم... چطور می خواهی بفهمی من دیگر هوای تو را استنشاق نمیکنم و برای همیشه آفتاب و مهتاب را نمی بینم؟؟؟
فراموش نکن ...یادت باشد... عمر به تار مویی بند است ...اگر فردا نبودم...دلت برای امروز می سوزد که یادت رفت با من سر کنی... و اگر تو فردا نباشی؟!!!!

چرا من ،تو ،ما و او مدام فکر میکنیم اگر امشب سر بر بالین بگذاریم فردا بیدار می شویم؟!!.... یادمان میرود شاید هیچ وقت به خانه نرسیم...

و اگر بازی تمام شد... چطور می خواهی با دلت کنار بیایی ...چطور می خواهی صدایش را خفه کنی... تو که با خود رو راست نبوده ای... تو که همه فرصت ها را از دست داده ای...

قدر بودن را بدان ،شاید امروز پایان دفتر زندگیت باشد .... و طوری تصمیم بگیر که اگر همین لحظه همه چیز تمام شد دلت بی تاب چیزی یا کسی نباشد ...

هرچند که سخت است

مرگ و زندگی

مرگ از زندگی پرسید : " این چه حكمتی است كه باعث می شود تو شیرین و من تلخ جلوه كنم ؟! " زندگی لبخندی زد و گفت : " دروغ هایی كه در من نهفته است و حقیقت هایی كه تو در وجودت داری !!

جذابیت


























جذابیت چیزی سوای زیبای است. شخصی می تواند زیبا اشد ولی هرگز جذاب نباشد و همچنین می تواند جذاب باشد ولی زیبا نباشد طرز سلوک آدمی انتخاب لباسها , حالت های روانی و ....در این امر, مو است.اگر می خواهید فردی موفق و نافذ در قلب ها باشید و از موفقیت لذت ببرید] نخست باید با خودتان ارتباط صحیح برقرار کنید. زیرا معنی و مفهوم رویداد های زندگی را خودتان تایین می کنید. وقتی تمیز و مرتب باشید این هماهنگی شما را جذاب می کند. آن چه مهم است تمیز و مرتب بودن در عین سادگی است. افرادی که به آراستگی خود توجه ندارند از جذابیت و نفوذ خود بر دیگران می کاهند.بیشتر افراد برای آن که جذاب باشند شلوغ می کنند و مدام حرف می زنند و این بزرگترین اشتباه برای جذاب بودن است. دوستی حرف زیبایی می زد و می گفت:نگفتن صلاح است, کم گفتن طلا است , پر گفتن بلا است

سکوت تاثیر روانی فوق العاده ای دارد و شما را با شخصیت تر و عاقل تر و قابل اعتماد تر معرفی می کند که برای ایجاد صمیمیت و تداوم آن زمینه مساعدی است.ولی سکوت نباید ناشی از خجالت و عدم اعتماد به نفس باشد. در این صورت از جذابیت می کاهد. وقتی نرم و با لطافت و متانت صحبت کنید نخستین گام برای جذاب بودن را برداشته اید. داد و فریاد را نیندازید. ادم های عصبی و خشن برای صمیمیت, نا مناسب هستند و هرگز جذاب نخواهد بود. مودب باشید, افراد بی ادب که ظاهری آراسته دارند هرگز مورد علاقه دیگران نخواهند بود.اگر صبح ناراحت و کسل از خواب بیدار شده اید به جای آرامی بروید و به آهستگی با خود تکرار کنید: من خوشحالم, می می خواهم شاد و جذاب باشم. یا در هنگام برخاستن از خواب به راز و نیاز با پروردگارتان بپردازید و در ادامه بگویید : امروز سلامتی , موفقیت شادی زیبایی جذابیت و صمیمیت به من تعلق دارد و آن گاه در طلب این خواسته ها گام بردارید.همیشه تبسم کنید ولی شوخی زیادی از جذابیت می کاهد. در تبسم , سنگینی و متانت است و جذابیت ولی در خنده و شوخی بی مورد سبکی و کاهش جذابیت.قاطع باشید و هدفهای تان را مشخص کنید افراد مصمم و پر تلاش, چون همیشه دارای برنامه ریزی منظمی هستند, دارای جذابیت زیادی می باشند.آن ها با اعتماد به نفس به اینجاد روابط صمیمانه خود ادامه می دهند.هدیه دادن فوران و انفجار صمیمیت است. به ویژه اگر طرف مقابل انتظار این هدیه را نداشته باشد و هرگز اهمیتی ندارد که هدیه چه نوع یا جنسی باشد. مهم اهمیت دادن به طرف مقابل است.مواظب صحبت ها و افکارتان باشید زیرا ذهن نیمه هوشیارتان هر اعتقادی را که به زبان بیاورید, در خود حفظ می کند و آن را می پذیرد با صحبت های شیرین و دلچسب روحیه خود را تقویت و شاد کنید و از واژه های نمی توانم و نمی شود و ..... هرگز استفاده نکنید و به این فکر باشید که می خواهید روز خوبی را در کنار خانواده و دوستان با شادی بگذرانید

وصيت نامه داريوش كبير


















اينك كه من از دنيا مي روم، بيست و پنج كشور جز امپراتوري ايران است و در تمامي اين كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان درآن كشورها داراي احترام هستند و مردم آن كشورها نيز در ايران داراي احترامند، جانشين من خشايارشا بايد مثل من در حفظ اين كشورها كوشا باشد و راه نگهداري اين كشورها اين است كه در امور داخلي آن ها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد .

اكنون كه من از اين دنيا مي روم تو دوازده كرور دريك زر در خزانه داري و اين زر يكي از اركان قدرت تو مي باشد، زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلكه به ثروت نيز هست. البته به خاطر داشته باش تو بايد به اين حزانه بيفزايي نه اين كه از آن بكاهي، من نمي گويم كه در مواقع ضروري از آن برداشت نكن، زيرا قاعده اين زر در خزانه آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند، اما در اولين فرصت آن چه برداشتي به خزانه بر گردان .

مادرت آتوسا ( دختر كورش كبير ) بر گردن من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم كن .

ده سال است كه من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف كشور هستم و من روش ساختن اين انبارها را كه از سنگ ساخته مي شود و به شكل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تخليه مي شود حشرات در آن به وجود نمي آيد و غله در اين انبارها چندين سال مي ماند بدون اين كه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه بدهي تا اين كه همواره آذوغه دو ياسه سال كشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از اين كه غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبارها براي تامين كسري خوار و بار استفاده كن و غله جديد را بعد از اين كه بوجاري شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو براي آذوقه در اين مملكت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشك سالي شود .

هرگز دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو كافيست، چون اگر دوستان و نديمان خود را به كار هاي مملكتي بگماري و آنان به مردم ظلم كنند و استفاده نا مشروع نمايند نخواهي توانست آنها را مجازات كني چون با تو دوست اند و تو ناچاري رعايت دوستي نمايي.

كانالي كه من مي حواستم بين رود نيل و درياي سرخ به وجود آورم ( كانال سوئز ) به اتمام نرسيد و تمام كردن اين كانال از نظر بازرگاني و جنگي خيلي اهميت دارد، تو بايد آن كانال را به اتمام رساني و عوارض عبور كشتي ها از آن كانال نبايد آن قدر سنگين باشد كه ناخدايان كشتي ها ترجيح بدهند كه از آن عبور نكنند .

اكنون من سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اين كه در اين قلمرو ، نظم و امنيت برقرار كند، ولي فرصت نكردم سپاهي به طرف يونان بفرستم و تو بايد اين كار را به انجام برساني، با يك ارتش قدرتمند به يونان حمله كن و به يونانيان بفهمان كه پادشاه ايران قادر است مرتكبين فجايع را تنبيه كند .

توصيه ديگر من به تو اين است كه هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوي آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران. هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط مكن و براي اين كه عمال ديوان بر مردم مسلط نشوند، قانون ماليات را وضع كردم كه تماس عمال ديوان با مردم را خيلي كم كرده است و اگر اين قانون را حفظ نمايي عمال حكومت زياد با مردم تماس نخواهند داشت .

افسران و سربازان ارتش را راضي نگاه دار و با آنها بدرفتاري نكن، اگر با آنها بد رفتاري نمايي آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل كنند ، اما در ميدان جنگ تلافي خواهند كرد ولو به قيمت كشته شدن خودشان باشد و تلافي آن ها اين طور خواهد بود كه دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا اين كه وسيله شكست خوردن تو را فراهم كنند .

امر آموزش را كه من شروع كردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اين كه فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بيشتر شود تو با اطمينان بيشتري حكومت خواهي كرد .

همواره حامي كيش يزدان پرستي باش، اما هيچ قومي را مجبور نكن كه از كيش تو پيروي نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسي بايد آزاد باشد تا از هر كيشي كه ميل دارد پيروي كند .

بعد از اين كه من زندگي را بدرود گفتم ، بدن من را بشوي و آنگاه كفني را كه من خود فراهم كردم بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مكن تا هر زماني كه مي تواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي من را آنجا ببيني و بفهمي كه من پدرت پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت مي كردم مردم و تو نيز خواهيد مرد زيرا كه سرنوشت آدمي اين است كه بميرد، خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد ، خواه يك خاركن و هيچ كس در اين جهان باقي نخواهد ماند، اگر تو هر زمان كه فرصت بدست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت مرا ببيني، غرور و خودخواهي بر تو غلبه نخواهد كرد، اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي، بگو قبر مرا مسدود كنند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اين كه بتواند تابوت حاوي جسدت را ببيند.

زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعي و هم قاضي نشو، اگر از كسي ادعايي داري موافقت كن يك قاضي بي طرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار دهد و راي صادر كند، زيرا كسي كه مدعيست اگر قضاوت كند ظلم خواهد كرد.

هرگز از آباد كردن دست برندار زيرا كه اگر از آبادكردن دست برداري كشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت، زيرا قائده اينست كه وقتي كشوري آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود، در آباد كردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازي را در درجه اول قرار بده .

عفو و دوستي را فراموش مكن و بدان بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولي عفو بايد فقط موقعي باشد كه كسي نسبت به تو خطايي كرده باشد و اگر به ديگري خطايي كرده باشد و تو عفو كني ظلم كرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي .

بيش از اين چيزي نمي گويم، اين اظهارات را با حضور كساني كه غير از تو اينجا حاضراند كردم تا اين كه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را كرده ام و اينك برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس مي كنم مرگم نزديك شده است

موزه ملي ايران




















موزه ملي ايران با قدمتي حدود 60 سال ، نه تنها بزرگترين موزه باستان شناسي و تاريخ ايران است بلکه از نظر حجم، تنوع و کيفيت آثار جزء يکي از چند موزه بزرگ جهان نيز محسوب مي شود. اين موزه در فرهنگ موزه داري ايران به عنوان موزه مادر محسوب و با هدف نگاهداري و پژوهش در آثار گذشتگان ، معرفي و نمايش و انتقال آنها به آيندگان، ايجاد و تقويت تفاهم ميان اقوام و ملل، شناخت و نمايش سهم آنها در فرهنگ و تمدن جهاني، کمک و تلاش در بهبود و افزايش ميزان دانش عمومي مردم، به ويژه دانش آموزان، دانشجويان و پژوهشگران بر پا شده است . و شامل دو موزه در دو ساختمان مجزا به نامهاي موزه ايران باستان با تاريخ تاسيس 1316 و موزه دوره اسلا با تاريخ تاسيس 1375 مي باشد. ظاهرا" براي اولين بار پيشنهاد ايجاد مکاني به نام موزه توسط مرحوم مرتضي قلي هدايت ملقب به صنيع الدوله عنوان شد. او در فکر ايجاد موزه و اداره اي به نام اداره عتيقات براي ساماندهي به وضع کاوشهاي تجاري بود اما به اين مقصود نرسيد.

موزه سعد آباد



















سعدآباد

در پهنه پر طراوت كوهپايه هاي توچال و دره سرسبز دربند, بخش دل انگيزي از شمال شهر تهران شكل مي گيرد كه مجموعه سعدآباد با يك ميليون و صد هزارمترمربع وسعت دراين گستره غنوده است.

سعدآباد كه از شمال با كوههاي البرز,از مشرق با گلابدره, از مغرب با ولنجك و از جنوب با تجريش همسايگي دارد, در زمان قاجار, محل استقرار و سكونت تابستاني شاهان اين سلسله بوده است.پس از كودتاي 1299, در وسعتي تازه و الحاق باغ هاي مختلف, به اقامتگاه تابستاني رضاخان اختصاص يافته,كاخ و كوشك هايي به مناسبت و ضرورت هاي گوناگون در جاي جاي اين پهنهء برتافته از درختان كهن و سپيدار و سرو, به فاصله اي از بازمانده بناهاي قاجار سر برآورده كه طي ساليان به چهارده كاخ كوچك و بزرگ, هركدام به سبك و شيوه اي در معماري رسيده است.

رضا رفيع در خاطرات خود مي نويسد:" من سعدآباد را از ابوالفتح سردار اعظم- پسر بانو عظمي خواهر ظلل السلطان به مبلغ چهارصد هزارتومان با مهر حاج آقا نورا… و كلباسي براي رضاخان سردار سپه خريداري كردم.

سعدآباد كه من آن موقع خريداري كردم به اين بزرگي نبود و وسعت آن هشت هزار متر كنار رودخانه با عمارت حاليه ملكه مادر بود.

البته بعد از خريداري سعدآباد از سردار اعظم, تپه علي خان والي را از پدر سرتيپ والي به مبلغ هفت هزار تومان خريداري نمودم و اين تپه همان تپه اي است كه كاخ شهوند را رضا خان بر روي آن بنا كرد و مادر شاهپور عبدالرضا(عصمت دولتشاهي)در آن كاخ مي نشست.

از باغ هايي كه اراضي آنها داخل اراضي سعدآباد شد,باغ آقامحمد جواد گنجه اي است كه جزء جعفرآباد بود, از باغ امام جمعه هم مقدار زيادي داخل باغ سعدآباد شد و خانه هاي جنوبي سعدآباد كه مربوط به دوره قاجار بود از نصيرالدوله خريداري گرديد و در زمان پهلوي اول به عنوان سربازخانه سعدآباد مورد استفاده قرار مي گرفت.سپس باغ هاي ديگري در اطراف سعدآباد از جمله باغ هاي سالار جنگ, سپهبد امان ا… ميرزا, مستوفي الممالك,شكرا… قوام الدوله, همدم السلطنه خواهر مستوفي و محمود بدر(به فتح باء و كسر دال)خريداري و جزو سعدآباد گرديد.رضاشاه درآن زمان در ميان درختان چنار سعدآباد چادري مي زد و گاهي هم زير آن پذيرايي مي كرد.

در زمان پهلوي اول, سراسر باغ سعدآباد از رودخانهء دربند مشروب مي شد.رضاشاه آب رودخانهء دربند را خريداري كرد و به آبياري اين باغ اختصاص داد ولي پهلوي دوم دوازده ساعت از آب رودخانه را به رعايا بخشيد

و چون آب اين رودخانه براي آبياري سعدآباد كافي نبود از دوازده رشته قنات هاي قديمي و جديدالاحداث استفاده گرديد.

قناتهاي باغ سعدآباد

1- هراش آب (به فتح هاء).
2- قنات قوام الدوله.
3- قنات كاخ سنگي
4- قـــــات جعــــفرآبـــاد.
5- قـــنات آب نـما.
6- قنات كاخ سفيد.
7 و8-قنات هاي دفتر مخصوص
.9- قنات جواديه.
10- قنات گلخانه
11 - قنات كاخ شمس.
12- قنات خوابگاه

درهاي باغ سعدآباد

1- در نظاميه كه رضاشاه بيشتر از اين در وارد سعدآباد مي شد.

2- در زعفرانيه

3- در خيابان دربند كه محمدرضا شاه بيشتر از اين در وارد كاخ مي شد.

4- در ميدان دربند
5و6- دو در در جعفرآباد

7- در رودخانه

8- در كاخ سفيد

كاخ هاي سعدآباد

هيجده كاخ كوچك و بزرگ از دوره هاي قاجاريه و پهلوي در سعدآباد وجود دارند كه چون در نظر است در شماره هاي آينده اين نشريه , درباره هر يك از آنها به صورت مشروح , مطالبي آورده شود در اين شماره فقط به ذكر نام آنها بسنده مي كنيم .

1- كاخ احمدشاهي (در اختيار بسيج خواهران) .
2- كاخ شهوند (كاخ موزه سبز فعلي) .
3- كاخ سفيد (كاخ موزه ملت).
4- كاخ اختصاصي (موزه تاريخ طبيعي سابق در حال حاضر در اختيـار نهاد رياســت جمهوري) .
5- كاخ اسود (سياه) موزه هنرهاي زيبا فعلي .
6- كاخ شمس (موزه مردم شناسي) .
7- كاخ اشرف (موزه ظروف و صنایع دستی) .
8- كاخ غلامرضا (ساختمان تبصره 36) .
9- كاخ ملكه مادر (ســــاختمان جمهوري) .
10- كاخ احمدرضا (در اختيار نهاد) .
11- ساختمان عبدالرضا (امور اداري سعدآباد) .
12- كاخ بهمن پهلوي پسر غلامرضا (ساختمان یونسکو) .
13- كاخ شهرام پسر اشرف (موزه نظامي)
14- كاخ فريده ديبا (موزه آفرینشهای هنری) .
15- كاخ قديم وليعهد رضا پهلوي (موزه بهزاد).
16- کاخ جدید وليعهد رضا پهلوي (موزه دفینه سابق و در اختیار نهاد)
17- كاخ فرحناز و عليرضا فرزندان محمدرضا شاه( موزه خط و كتابت ميرعماد).
18- كاخ ليلا (موزه آبكار)
علاوه بر كاخ هاي مذكور و چندين ساختمان قديمي ديگر , تاسيسات و امكانات ديگري همچون : سالن هاي مرغداري و گاوداري , موزستان و گلخانه هاي گوناگون , استخرهاي مختلف , چشمه سارها , زمين هاي تنيس و سالن بولينگ , سينما و آمفي تئاتر روباز در اين مجموعه 110 هكتاري وجود دارند.

مجموعه کاخ گلستان،








مجموعه کاخ گلستان، یادگاری به جای مانده از ارگ تاریخی تهران محل اقامت شاهان سلسله قاجار و از زیباترین و کهنترین بناهای پایتخت دویست ساله ایران می باشد. این بنا روزگاری همانند نگینی در میان این ارگ می درخشید .

سابقه تاریخی ارگ سلطنتی که محدوده مکانی تاریخی آن را در شمال خیابان و میدان امام خمینی (سپه) در سمت غرب خیابان خیام ،در شرق خیابان ناصر خسرو و در جنوب خیابان پانزده خرداد و میدان ارگ تشکیل می دهد، به روزگار صفویه باز می گردد .

شاه طهماسب اول صفوی (930-984) نخستین پادشاهی بود که در سفرهای خود به قصد زیارت مقبره حضرت عبدالعظیم دستور داد بارویی به طول یک فرسخ به دور قصبه تهران احداث شود. پس از او شاه عباس صفوی در قسمت شمالی حصار طهماسبی چهار باغ و چنارستانی احداث نمود که بعدها دیوار بلندی گرد آن بنا کرده و عمارات مقر سلطنتی را در داخل آن ساخته، ارگ نامیدند .

در اواخر عهد صفوی تهران گاهی مقر موقت در بار شاهان صفوی قرار می گرفت و حتی شاه سلیمان (1077-1105) کاخی در این شهر برای خود بنا نهاد. ولی امروز اثری از بناهای دوره صفوی باقی نمانده است .

کهنترین بناهای موجود در مجموعه گلستان، ایوان تخت مرمر و خلوت کریمخانی متعلق به دوران کریمخان زند است. وی در نبرد های خود بر ضد محمد حسن خان قاجار در سال 1172 تهران را مرکز اردوکشی خود قرار داد و پس از پیروزی در این جنگ در دیوانخانه قدیم تهران که در زمان شاه سلیمان ساخته شده بود بار عام داد و با عنوان وکیل الرعایا حکومت ایران را در دست گرفت .

به فرمان او در تابستان همان سال حصار ارگ مجددا احیاء شد و یک دست حرمخانه و خلوتخانه و عمارت دارالحکومه در داخل آن بنا گردید و در تابستان سال بعد (1173) که اردوی خود را به چمن سلطانیه (زنجان) منتقل نمود. دستور داد یک دست عمارت خاصه و دیوانخانه بزرگ به سبک ساسانی و باغی در جنب آن بنا نمایند .

پس از مرگ کریمخان زند در 1193 آغا محمد خان قاجار در 1200 تهران را به پایتختی برگزید، ولی به دلیل لشکر کشیهای دائمی کمتر در مقر حکومت خود به سر می برد، و برای عمارت و آبادانی چندان فرصت نداشت . تا آنکه فتحعلی شاه در سال 1211 بر تخت سلطنت ایران جلوس کرد، از آن زمان به بعد با گسترش دستگاه اداری و تشریفات سلطنتی بناهای متعددی در داخل ارگ تهران عمدتا در زمان فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه قاجار احداث شد .

در دوران رضا شاه پهلوی، بخشهای بزرگی از ارگ تهران، از جمله حصار دور آن، سردر باب عالی، ساختمان دفتر استیفا، نگارخانه، تکیه دولت، نارنجستان، باغ گلشن و ساختمانهای اندرونی تخریب شد. محل سکونت شاه به سعدآباد وسپس در دوران محمد رضا شاه پهلوی به نیاوران منتقل و مجموعه گلستان به محل پذیرایی از میهمانان خارجی تبدیل گردید.پس از انقلاب مجموعه گلستان همچون اغلب عمارات سلطنتی دیگر بصورت موزه در آمد تا همگان بتوانند از آن دیدن کرده و از تماشای زیباییهای حاصل فکر و دست هنرمندان و صنعتگران ایرانی بهره برند .

بخشهای مختلف این مجموعه در حال حاضر عبارت است از:

ایوان تخت مرمر، خلوت کریمخانی، اتاق موزه (تالار سلام) و حوضخانه آن، تالار آینه ، تالار عاج یا سفره خانه ،تالاربرلیان یا سفره خانه،تالاربرلیان یا تشریفات، ساختمان کتابخانه، عمارت شمس العماره، عمارت بادگیر و حوضخانه وسیع آن، تالار الماس، کاخ ابیض، چادر خانه

از عجایب هفت گانه چه میدانید؟




از عجایب هفت گانه چه میدانید؟

اين هفت بناي باستاني از آن جهت براي مردم بسيار عجيب به نظر مي رسند که انسانهاي قديم آنهارا با کمک ابزارهاي بسيار ابتدايي بنا نهاده اند وکاري ما فوق دانش روزگار خود انجام داده اند.

اهرام مصر
ساختن اهرام در سرزمين مصر به فرمان فرعونها از سه هزار سال قبل ازميلاد مسيح آغاز شد (حدود ۵۰۰۰ سال قبل) وآخرين آنها در سال ۱۸۰۰ قبل ازميلاد به پايان رسيد. هر فرعون براي خود هرمي مي ساخت تا آرامگاه ابدي او باشد (تا به اعتقاد مصريان زماني که روح به بدن پادشاه برميگردد بتواند در بدن اوکه موميايي مي شد جاي بگيرد وفرعون د وباره بتواند زندگي را ازسر بگيرد).به همين علت ، معمولا بدن موميايي شده فرعون را در تابوتي که به شکل صورت او ساخته شده بود قرار مي داد ند ودر کنارش مجموعه اي ازلوازم زند گي - خوراک - پوشاک و حتي کشتي اختصاصي اش را دفن مي کردند. هر هرم طي دهها سال و توسط صد ها هزار برده ساخته مي شد. قديمي ترين هرم مصر در ناحيه ساکارا قرار دارد وبزرگترين و کامل تر ين هرم که جزو عجايب هفتگانه به شمار مي رود هرم خئوپس است که که در نزديکي جيزه است. اين هرم در حد ود ۱۳ جريب زمين مساحت دارد و ارتفاع اصلي آن ۱۴۸ متر بوده که به مرور زمان به ۱۳۸ متر کاهش پيد ا کرده است.

باغهاي معلق بابل
گفنه مي شود که اين باغها توسط بخت النصر ساخته شد. وي بعد از ويران کردن معبد سليمان در محل بيت المقدس کنوني در سال ۶۰۰ قبل از ميلاد، اين باغهاي معاق را براي ملکه خو د که د ختر هوخشتر پادشاه قدرتمند ماد بود بنا کر د. اين باغ 5 طبقه داشت و هر طبقه با ۱۵ متر فاصله بر روي طبقه زيرين ساخته شده بود . در هر طبقه گلها وگياهان فراواني را کاشته بودند وشايد از آن جايي که شاخ وبرگ درختان به سمت طبقه هاي زيرين آويزان مي شده آن را باغهاي معلق گفته اند .(البته بايد اضافه کرد کشور بابل در منطقه عراق کنوني واقع بود. )

مجسمه زئوس
مجسمه زئوس در سال ۴۳۵ قبل از ميلا د در شهر المپيا ساخته شد.( شهري که بازيهاي المپيک از آنجا آغاز شد) اين مجسمه که شاهکاري از هنر و دانش بشري بود به نشانه احترام وپرستش زئوس که به اعتقاد يونانيان خداي خدايان بود بر پا شده بود. جنس مجسمه از سنگ مرمر خالص بود وبراي تزئئن بخش هاي گوناگون آن از طلا وعاج استفاده کرده بودند . بلنداي اين مجسمه به ۱۳ متر مي رسيد.

اين شاهکار هنري بر اثر جنگهاي گوناگون به کلي از بين رفت.

معبد ديانا
اين معبد در سال ۵۵۰ قبل از ميلا د مسيح در ناحيه افه سوس در ترکيه کنوني ساخته شد. ساخت اين معبد آنقد ر مهم بود که مردم شهرهاي گوناگون با فرستادن هدايايي در ساخت آ ن شرکت کرد ند و پس از تکميل، از تمامي نقاط براي زيارت آن مي آمد ند. طول و عرض معبد ۱۳۰ در ۶۹ متر بود و ۲۷ ستون از مرمر خالص سقف آن را نگه مي داشت که هر کدام از اين ستون ها حدود ۱۹ متر ارتفاع داشتند؛ ولي در سال ۳۶۵ بعد از ميلاد اروس توستن فقط به خاطر کسب شهرت وقد رت اين بنا را به آتش کشيد؛ اما بعد مدتي آنرا تعمير کردند و تالار جديدي براي آن ساختند .

سرانجام اين معبد به فرمان نرون به کلي ويران شد.

مجسمه آپولو
گفته مي شود که مجسمه آپولوکه يکي از خدايان يونان قديم بوده است درنزد يکي آسياي صغير و در مدخل خليج رودس برپا شده بود اين مجسمه از جنس برنز و به ارتفاع ۳۰ متر ساخته شده بود. نصب اين مجسمه بر روي زمين از شاهکارهاي معماري محسوب مي شده و مخصوصا حالت ايستاده آپولو در حالي که پاهاي خودرا باز کرده ، بسيار جالب بوده است.

اما مجسمه در سال ۲۲۴ قبل از ميلاد مسيح بر اثر يک زلزله شديد سرنگون شد و تا سالياني دراز به همان ترتيب بر روي زمين باقي ماند. پس از مدتي مردم براي استفاده از فلز برنز بدن مجسمه تکه هاي آن را جدا کردند تا آنکه بالاخره چيزي از آن باقي نماند.

آرامگاه ماسولوس
در سال ۳۵۲ قبل از ميلاد هنگاميکه ماسولوس پادشاه کاريس در ترکيه کنوني درگذ شت ، آرامگاه باشکوهي از مرمر خالص براي اودر شهر هاليکارناس بنا کرد ند. اين ساختمان چهار گوش ، داراي محيطي به ميزان ۱۴۰ و ارتفاعي بيش از 40 متر بود؛ سقفي هرمي داشت و بر روي تعدادي ستون استوار شده بود . بر بالاي آن مجسمه کالسکه پيروزي با چهار اسب که شاه وملکه بر آن سوار بودند ديده مي شد.

اين اثر بارها توسط اعراب و بربر ها مورد حمله قرار گرفت تا اينکه به سبب زلزله شديدي از بين رفت اما در قرن نوزده ميلادي بخشهايي ازآن کشف گرديد که هم اکنون در موزه بريتانيا نگهداري مي شود.

فانوس درياي اسکندريه
شايد قابل استفاده ترين اين بناهاي هفتگانه چراغ دريايي بود که در بندر اسکندريه مصر برپا شده بود اين بنا ۲۰۰سال پيش از ميلاد مسيح توسط يکي از فراعنه وبراي تقديم به يکي از خدايان ساخته شده بود. اين ساختمان که بر بالاي آن ، کوهي از آتش برپا مي شد وظيفه راهنمايي کشتي ها را داشت و در حقيقت اولين چراغ دريايي جهان بوده است. اين فانوس دريايي تا ۶۰۰ سال به خوبي انجام وظيفه کرد تا آنکه سر انجام بر اثر زلزله اي کاملا از بين رفت.

لینک

گل






















گل رز
* رز سرخ: عشق بی ریا-زیبایی-شجاعت-احترام-تبریك
"دوستت دارم"


* رز سفید: پاكی-معصومیت-راز-سكوت-فروتنی-احترام
"عشق من به تو عمیق و خالصانه است"


* رز صورتی: قدردانی- "متشكرم" وقار-ستایش-همدلی-لطافت-شادكامی
"باورم كن" - "تو خیلی دوست داشتنی هستی"


* رز زرد: شادمانی-رفاقت-شوق-حسادت-آغاز دوباره
"فراموشم نكن" - "معذرت میخواهم"


* رز بنفش: عشق در نگاه اول.
* رز نارنجی: اشتیاق-شیفتگی-آرزو.
* غنچه رز: نماد پاكی و زیبایی-جوانی-عشق نوپا.
* یك شاخه گل رز: سادگی-سپاسگزاری-عشق تازه.
* یك شاخه گل رز سرخ: "دوستت دارم".
* رزسفید عروس: عشق مبارك و فرخنده.
* رز قرمز سیر: سوگواری.
* رز سیاه: مرگ.
* تركیبی از رز سفید و سرخ: اتحاد-سازش
* رز كاملا شكفته: "من متعهد به تو هستم"-"هنوز دوستت داردم"
* دسته گل رز: قدردانی.
* دسته گل رز كوچك: "من به یاد تو هستم"

داوودی: حقیقت

"تو دوست فوق العاده ای هستی"

نیلوفر آبی: حقیقت.

نرگس: غرور - خود بینی.


بنفشه: اندیشه های ناگفته- سفر- "سفر بخیر" -

پاكدامنی-فروتنی.


سوسن سفید: دوشیزگی - پاكی.


اقاقیا: عشق پاك - عشق پنهانی.


بگونیا: هشدار.


كاكتوس: پایداری - استقامت.


- كاملیا صورتی: "در آرزوی تو هستم"
- كاملیا قرمز: "عشق تو همچون آتشی در قلب من است"
- كاملیا سفید: "تو در خور پرستشی"

میخك: شیفتگی - عشق زن - ستایش - "بله"

قاصدك: وفاداری - خوشبختی - صداقت

پیام آور عشق.


فراموشم نكن: خاطرات گذشته - عشق ناب.


پیچك: عشق - صداقت - وفاداری.


نسترن: آرزو - همدلی - "دوستم داشته باش".


لادن: پیروزی - غلبه - فتح.


لاله: عاشق تمام عیار - "باورم كن"


اركید: عشق - زیبایی.


نرگس زرد: احترام - جوانمردی - " تا زمانی كه تو در
كنار من هستی خورشید بر من خواهد تابید"


اطلسی: شرم - ازدواج فرخنده.

پامچال: "بدون تو قادر به زندگی كردن نمیباشم"


یاسمن: شادی - شیرینی - دلپذیری - وقار.

رزماری: یادآوری - خاطرات - یادگاری.


آلاله: پروت - زرق و برق.


آفتاب گردان: ستایش - غرور - پرستش.



مریم: لذت.


گلایل: ستایش - صداقت - "به من فرصت بده"


زنبق: اندوه - تاسف.


آنتوریوم: عاشق.
مرغ بهشتی: شكوه - عظمت

پرواز






















پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.

پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم

انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممكن بود

پرنده گفت : راستی ، چرا پر زدن را كنار گذاشتی ؟

انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید

پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است . انسان دیگر نخندید . انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی كه نمی دانست چیست . شاید یك آبی دور ، یك اوج دوست داشتنی

پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم كه پر زدن از یادشان رفته است . درست است كه پرواز برای یك پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نكند فراموشش می شود .

پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال كرد تا این كه چشمش به یك آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد

آن وقت خدا بر شانه های كوچك انسان دست گذاشت و گفت : یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی

راستی عزیزم ، بال هایت را كجا گذاشتی ؟

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس كرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست

هشدار

پان پراگ ، ماده مخدری است كه جدیدا در غالب آدامس وارد ایران شده است .
پان پراگ، راجا، تایتانیك، ناس خارجی، پان پاكستان، پان عربی، ویتامین، ملوان زبل، پان اسفناج وگوتكا.
هنوز داستان مصیبت و بدبختیهای اكستازی كه هزاران معتاد مفنگی روی دست خانواده ها گذاشت، به آخر نرسیده بود كه چند ماه قبل، سر و كله یك مخدر توهم زای دیگر در بازار ایران و خصوصا در مناطق شرقی پیدا شد؛ مخدری كه این بار در بسته های شكیل با عكسهای هنرپیشههای خوشتیپ هندی و پاكستانی به عنوان آدامس، پاستیل و پودرهایی با طعم نعنا و خوشبوكننده دهان وارد شده است .
این آدامسهای مخدر را خیلی راحت میشود مثل سیگار از مغازه ها خرید؛ به طوری كه خانواده هایی كه تفاوت اكس و استامینوفن را ازهم نمیفهمیدند، عمرا بفهمند آدامسها و خوشبوكننده های پان چیست و تا به خودشان بیایند، آنچه نباید بشود، اتفاق میافتد .
خطر اساسی این است كه این بار طعمه ها، بچه های خردسالی هستند كه 2 آدامس بادكنكی را به زور میچپانند توی دهانشان و آن را تق و تق میتركانند. لطفا یكی این آژیر خطر را به صدا دربیاورد .
اكس، قرص شادی، فراری، میتسوبیشی، گشنیز، happy ، صلیب، تویوتا، سان، یا - با ( Ya-ba ) ، ع، Speed ،عشق و آتش و...؛ سر و كله اكس و تركیبات آمفتامین كه توی بساط موادفروشهای شمال شهری ایران پیدا شد، هیچ آژیر خطری به صدا درنیامد. اكس با همه مخدرهای دیگر تفاوتی از زمین تا آسمان داشت؛ قرصی در بسته های شیك و خوشرنگ با اسامی توپ... قرصهایی كه بین جوانها پخش شده و آدم را خفن میبرد به هپروت؛ منقل و دود و بوی گند و كثافت هم نداشت، بنابراین لابد مثل تریاك، هروئین، كوكائین و ... ترسناك نبود .
اما تفاوت اساسی آن با مواد مخدر دیگر، این بود كه خانواده ها نمیتوانستند آن را از استامینوفن كدئین یا قرص ضد اسهال تشخیص بدهند .
اینطوری بود كه تا خانواده ها و مسئولان به خودشان بجنبند، سیل اكستازی همه جا را فرا گرفت؛ سیلی كه حتی بسیاری از نوجوانان كم سن وسال را هم غرق كرد. البته این قرصهای عجیب و خوشرنگ مواد جدیدی نبودند، همان MDMA ها بودند كه شركت مرک (MERCK ) آلمان در سال 1912، آنها را برای درمان بیماران روانی ساخته بود ولی 40سال بعد در آمریكا مهر ممنوعیت خورده بودند و حالا پس از نیم قرن، دوباره مثل اژدهایی از خواب بیدار شده و در بسته بندیهای شیك در مراسم پایكوبی جوانها سر و كله شان پیدا شده بود؛ قرصی ویرانگر كه پلهای بود برای مصرف مخدرهای سنگینتر ...
پان، همان ناس خودمانی آدامسها و خوشبوكنندههای پان پراگ - اگرچه این بار با اسم قلمبه سلمبه ای وارد شده اند - تركیبی شبیه همان مخدر ناس دارند؛ مخدر كثیفی كه مرزنشینان شرق ایران و خراسانیها و ساكنان قسمتهایی از آذربایجان، آن را - كه از افغانستان، پاكستان و هند وارد میشود - خیلی خوب میشناسند؛ دوست صمیمی تف و دندانهای كثیف و جرم گرفته ...
ناس یكی از كثیفترین و تهوع آورترین موادی است كه در دسته مخدرهای توهم زا قرار میگیرد و اگرچه پلیس كشورهای مختلف آن را مخدری مانند سیگار محسوب میكند و داشتن آن جرم محسوب نمیشود اما این ماده به خاطر نوع استفاده آن، مواد سازنده اش و نوع مصرف كنندگانش، در ایران یكی از مفلوكترین و تو سریخورده ترین مخدرها به حساب میآید .
این ماده كه تا همین چند سال قبل در بسته های پلاستیكی درب و داغان - شبیه حنا - وارد ایران میشد، از برگ درختی به نام بتل به دست میآید كه در اندونزی، مالزی، فیلیپین، چین، تایوان، كامبوج، ویتنام، لائوس، هند و پاكستان مىروید. برگهاى آن را اگر تازه باشد میجوند ولی معمولترین شیوه مصرف آن استفاده از خشك كرده آن است .
برگهای خشك شده درخت بتل را میكوبند، سپس آن را با كمی آشغال مثل خاك سیگار و آهك قاتی كرده و با انگشت میچپانند زیر لثه، بعد از چند دقیقه مكیدن هم با یك تف غلیظ پرت میكنند بیرون؛ فلچ... حالتان به هم خورد؟
پان پراگ، كلاغی كه قناری شد پان ( paan ) یا پان پراگ كه چند وقتی است آدامسها و خوشبوكننده های آن از مرزهای شرقی كشور وارد شده و با قیمتی بین 50 تا 300 تا تكتومانی به فروش میرسد، در اصل از فك و فامیلهای همان ناس كثیف است كه لباس خوش تیپی به تنش كردهاند و او را جزو خوشبوكننده های دهان به حساب آورده اند.
برای تهیه آدامسها و پاستیلهای پان، دانه های قرمز و درشت درخت بتل را در برگ درخت پیچیده و تنباكو، آهك، خاكستر، ادویه جات معطر، ساخارین و مقدار زیادی اسانس و افزودنیهای غیرمجاز را میچپانند توی این مخلوط و میشود پان پراگ .
البته تحقیقاتی كه روی آدامسها و خوشبوكننده های دهان پان در سیستان و بلوچستان انجام شده، نشان میدهد در 11نوع از آنها مقداری هم مواد مخدر دیگر اضافه شده تا طرف را حسابی بگیرد. خب، دروغ نباشد در برخی از نمونه ها هم البته ارسنیك، كربنات منیزیم و سرب مشاهده شده است؛ آدامسی با تركیبات جادویی ...
خوشبوكنندهای برای مردن لثه ها دلیلی كه مصرفكنندگان پان را به سمت آن میكشد، احساس گرمی، سرخوشی موقت، سبكی سر، گیجی و شادی كاذبی است كه پس از مصرف آن دست میدهد. اما این ماده توهم زا، آنقدر ویران كننده است كه مضراتش را نمیشود شمرد .
پان پراگ كه حالا به صورت آدامس (جویدنی) و پاستیل (مكیدنی) وارد كشور میشود، بدجوری پدر لثه ها را درمیآورد، چرا كه نیكوتین آن به سرعت از طریق مخاط دهان جذب شده و باعث بدرنگی دندانها میشود .
علاوه بر آن، مصرف این ماده، زمینه ساز بروز سرطانهای دهان، حنجره و لثه میشود. آمارها نشان میدهد كشور هندوستان به دلیل مصرف زیاد مردم آن از این ماده، مقام دوم سرطان دهان را در دنیا دارد .
اما این تمام ماجرا نیست؛ پان پراگ علاوه بر اینها، بدجوری دستگاه تنفسی و قلب و عروق مصرف كننده را آسفالت میكند و با جذب شدن توسط بزاق دهان، دخل سلولهای مغزی فرد را هم میآورد.
علاوه بر این، با توجه به اینكه ناس و پان پراگ بزاق دهان را مثل سیل راه می اندازند، تمایل مصرف كننده را هم به تخلیه این ترشحات یا همان تف كردن تحریك میكنند .
به این ترتیب مصرفكننده فرت و فرت تف میكند كه با این كار، علاوه بر لكه های كثیف كه در خیابانهای مناطق فقیرنشین پاكستان و هند سانت به سانت دیده میشود، بیماریهای عفونی مثل سل و هپاتیت به سرعت گسترش مییابند

آذر روز از آذرماه برابر با 9 آذر در گاهشماری ایرانی
















نیایش به تو ای آتش، ای بزرگ ترین آفریده ی اهورامزدا و سزاوار ستایش»
یسنا 62، بند 9

روز نهم هر ماه «آذر» یا «اَتر»(Atar) نام دارد؛ آذر ایزد ِویژه ی همه ی آتش هاست و از احترام ویژه ای نسبت به سایر آخشیج ها (عناصر) برخوردار می باشد و «جشن آذرگان» جشنی دیگر از جشن های آتش است در گرامیداشت این آخشیج و ایزد منسوب به آن.

در صفحه ۲۵۶ ترجمه ی آثارالباقیه از ابوریحان بیرونی درباره ی این جشن آمده است :
«... روز نهم آذر عیدی است که به مناسبت توافق دو نام آذرجشن می گویند و در این روز به افروختن آتش نیازمند می باشند و این روز جشن آتش است و بنام فرشته ای که به همه ی آتش ها موکل است نامیده شده، زرتشت امر کرده در این روز آتشکده ها را زیارت کنند و در کارهای جهان مشورت نمایند ...»

در «فرهنگ جهانگیری»، «برهان قاطع»، «مروج الذهب مسعودی» و «المدخل فی صناعة احکام النجوم» از کیا کوشیار ابن لبان با شهری جیلی، این جشن را «آذرخش» نوشته اند.

در جشن های آتش مردم روی بام خانه ها آتش افروخته و آن روز را با شادی و شادمانی و پایکوبی و نیایش و فرآوری خوراک های ویژه و «آفرینگان خوانی» جشن می گیرند.
نزد ایرانیان، جشن آذرگان از اهمیت ویژه ای برخوردار بوده و همچون نوروز و مهرگان بر آن ارج می نهاده اند. در این روز آتشکده ها را آراسته و آذین بندی می کردند و در آن جایگاه مقدس مراسم ویژه ای برای جشن برگزار می کردند. نظافت و پاکیزگی، از جمله ستردن موی و چیدن ناخن در این روز نیک بود و معتقد بودند در این روز مشاوره و رایزنی درباره ی امور و دشواری ها به نتیجه ی مطلوب می انجامد.

آتش به طور عموم از روزگاران بسیار کهن تا به امروز مورد توجه همه ی اقوام روی زمین بوده و هر قوم و طایفه ای به شکلی آن را ستوده اند.

دانشمند آلمانی «شفتلویتز»(Sheftelwitz) در کتاب خود «آیین قدیم ایران و یهودیت» نوشتار بسیار مفیدی در این باره دارد و نشان می دهد که چگونه همه ی ملل جهان از هر نژاد آتش را می ستایند و از متمدن ترین کشورها در اروپا تا وحشی ترین قبایل آفریقایی در ستودن این عنصر درخشان با یکدیگر شریک هستند.

در نزد هندوان نیز، «آگنی»(Agni) اسم آتش و نام پروردگار آن است و در «ریگ ودا»ی هندوان و اوستای ایرانیان اسم پیشوای دینی هر دو دسته از آریایی ها، «اَتره ون»(Athravan) می باشد که به مانک آذربان و آن کسی که از برای پاسبانی آتش گماشته می شود است.

همچنان در «وستالیس»(Westalis) در رم قدیم دختری پاکدامن و دانا از خاندانی شریف به نگهبانی و زنده نگه داشتن آتش مقدس در معبد «وستا»(Westa) موظف بوده است و در مدت خدمتش که 30 سال بوده، می بایست با کمال پاکی و پرهیزگاری و تقدس به سر برد و نگذارد آتش مقدسی که پشتیبان دولت رم تصور می شد خاموش گردد.

آیین میترایسم (مهر پرستی)





























آیین میترایسم (مهر پرستی)

مهر پرستی یا آیین میترایسم یکی از ادیان قدیمی است در این جستار میخواهیم انکی با آداب و رسوم و تاریخچه این دین آشنا شویم


تاریخچه

کاسپی ها اولین گروه ایرانی بودند که وارد فلات ایران شدند که در منابع سومری به آنها آفتاب پرست گفته میشد. تاریخ این دین به 8000 سال قبل میرسد

این آیین به غیر از ایران در اروپا نیز پیروان زیادی داشت و طی قرنهایی دین اصلی مردم اروپا محسوب میشد . این دین در سده‌های سوم و چهارم میلادی به اوج خود رسید و بویژه در میان سربازان رومی باورمندان بسیاری داشت. پس از فرمان تئودوس یکم در ۳۹۱ میلادی که طی آن همه کیش‌ها و آیینهای غیرمسیحی ممنوع اعلام شد و همه اروپاییان مجبور بودند یا مسیحی شوند یا اینکه از تمام نعمات زندگی محروم باشند در این زمان آیین مهر پرستی کم کم از اروپا رخت بر میبندد گرچه نمادها و پرستشگاه‌های آن در سراسر اروپا و مفاهیم آیین مسیحی و رفتارهای مسیحیان باقی مانده.
زندگانی میترا
مهر یا میترا در شب یلدا پا به عرصه هستی میگذارد و زندگانی پر فراز و نشیبی را آغاز میکند در این شب میترا از دل سنگی درون غاری به دنیا میآید. در هنگام تولد تنها یک کلاه بر سر دارد و شمشیر و تیروکمان در دست . برخی زاده شدن مهر از درون سنگ را استعاره از فروغ ناشی از برخورد دو سنگ به هم میدانند. میترا به هنگام تولد کره‌ای در دست دارد و دست دیگرش را بر دایره بروج گرفته‌است. و در مسیحیت چون روز میلاد مسیح مشخص نبوده این روز را روز تولد مسیح اعلام کردند

مبارزه با گاو

میترا گاو مقدس را در حال چرا دستگیر میکند و بر شانه می‌اندازد و به غار خود میبرد. در برخی جاها میترا پیروزمندانه سوار بر گاو میشود و به سمت غار حرکت میکند. این گاو آبی رنگ بوده‌است.
قربانی کردن گاو
پس از رسیدن به غار میترا گاو را بر زمین میزند و بر پشت آن مینشیند و چاقوی خود را بر کتف گاو فرو میکند. در این هنگام سگ و مار برای لیسیدن خون گاو میایند و عقرب برای این که تخم گاو را نیش بزند. سگ نشان پاسداری ،مار نشان زندگی و عقرب نماینده اهریمن است که میخواهد منی گاو را آلوده کند. از محل زخم گاو سه خوشه گندم و نهال تاک در میآیند.

معجزه آب

میترا با زدن تیری به صخره از آن چشمه‌ای جاوید به وجود آورد. این همان چشمه آب زنده گانی میباشد.

معجزه شکار

میترا سوار بر اسب تاخته و حیوانات را شکار میکند تمام تیر‌های او به هدف میزنند و با هر تیر موجودی را شکار میکند. بعد از شکار میترا به سراغ دشمنان خود میرود و آنها را از پای در میآورد. لقب مهر نبرز یا مهر شکست ناپذیر از همین جا پدید میآید.

شام آخر

در آخرین روز زندگی زمینی میترا او در ضیافتی شرکت میکند. و خون گاو،گوشت او،نان و شراب میخورد. این ضیافت درون غاری انجام میشود.

عروج میترا
بعد از ضیافت میترا سوار ارابه خورشید شده و به آسمان عروج میکند.
رستاخیز
در آخر کار جهان آتشی عظیم در تمام جهان درمیگیرد و تنها پیروان میترا از آن آسوده خواهند بود.

آیین‌های مهرپرستان
آزمایش های مهر پرستان
چشمان نو آموز را میبستند مهیار نو آموز را به جلو میراند سپس ناگهان او را هل میداد و شخص دیگری قبل از زمین خوردن اورا در آغوش میگرفت که به این شخص ناجی گفته میشد.
در منابعی گفته شده که مچ دو دست نوچه را با روده مرغ میبستند سپس آنها را درون برکه آبی میانداختند شخصی با شمشیر روده را پاره میکرد که همان ناجی بود. ترساندن نوچه ،خوابیدن در قبر،شنای طولانی،مبارزه با گاو ،گرسنگی طولانی ،ماندن در آب یخ زده ،روزه داری از دیگر آزمایش‌ها بوده‌است. به قولی نوچه باید چهل آزمایش را پشت سر میگذاشت تا به سلک مهریان در آید. باد از انجام این آزمیش‌ها نوچه درون آب میرفت و هنگام بیرون آمدن میگفتند که حیات دوباره پیدا کرده‌است. سپس قسم میخورد و خالکوبی میکرد. هنگام قسم خوردن نوچه دست راست را بلند میکرد.و اینگونه شخصی میتوانست به آیین مهر در آید

مهرپرستان در هنگامی که در مهرابه جمع میشدند گاوی را قربانی میکردند .گوشت این حیوان را کباب میکردند و خون آن را در جامی در زیر مهراب میریختند. این خون را باشیره هوم و شراب مخلوط میکردند و به آن آب حیات میگفتند. این آب مقدس را در جام‌های مخصوص به نام دوستکامی میریختند. و حاضران آن را به همراه کباب و نان میخوردند. سپس سرودهایی در سپاس از مهر میخوانده‌اند. در مهرابه‌ها شمع و آتش روشن میکردند که نماد مهر بود.

مهرابه‌ها
به پرستشگاه‌های مهرپرستان مهرابه گفته می‌شود. که از مهر آبه ساخته شده‌است . آبه به معنی جای گود است .

ساختمان مهرابه‌ها از یک ورودی سپس دهلیز درونی که به سه راهرو منتهی میشد تشکیل شده‌است. تالار روبرویی بزرگ بوده و تالار اصلی معبد بوده‌است. دو راهرویی که در سمت چپ و راست قرار داشتند تنگتر بوده و سقف آن هم کوتاهتر است.مهراب بالای تالار اصلی قرار میگرفت و عبارت است از گودی اندکی در دیوارکه نقش مهر(و گاهی مجسمه او) در حال کشتن گاو در آن دیده میشد دو مهربان نیز در دو سوی او دیده میشدند. در دو طرف تالار اصلی نیمکتهایی سنگی قرار میدادند. روشنی مهرابه از روزنه‌های کوچک سقف و یا پنجره‌های باریک تامین میشد ، به طوری که فضای مهرابه تقریباً تاریک بود. و این برای آن بود که حالت اصلی غار حفظ شود.

نمادهای مهری

صلیب : علامت صلیب tاز علائم مهر پرستان است. مهریان به صلیب شکسته نیز به نام چرخ خورشید احترام میگذاشتند.אاین نماد نشانه چرخ خورشید است .
درخت کاج : در میان مهر پرستان به درخت کاج اهمیت به سزایی داده میشود

ناقوس : در آیین‌ مهرپرستی‌ از ناقوس‌ استفاده‌ می‌شده‌ كه‌ در كلیسا نیز این‌ موضوع‌ دیده‌ می‌شود

ریشه ها و پیام بیماریها























بنا بر اعتقاد بعضـی از متخصصان درمان معنی گـرا، هر بیماری دارای معـنای مشخـص و انعکاس بینش ها و روحیات منفی انسان است. بطور مثال:

درد: نشان دهندة نیاز به محبت و احساس گناه است.

خستگی مفرط و مزمن :حاکی از مقاومت، ملال، بی علاقگی نسبت به کاری که انجام می دهیم
ناراحتی های تنفسی: علامت تـرس از فرو دادن کامـل زندگـی، برای خود حـق زندگی قائل نشدن می باشد.
نا راحتی های پوستی نشانه اضطراب،ناپاکی ،مدفون شدن گذشته،احساس تهدید است.
و پیام لخته شدن خون یعنی اینکه جریان شادمانی مسدود است.
واگر دچار ناراحتی های غدد هستیدممکن است علت آن عدم فعالییت ذهنی و ِخود را عقب نگه داشتن باشد.
نارا حتی عصبی شاید به علت ترس، تقلا، ِشتابزدگی، عدم اعتماد به فرایند زندگی باشد
آنفلوانزا: هجوم اندیشه های منفی.عدم اعتقا دبه پویا بودن.
آرتروز:این احساس که (هیچ کس دوستم ندارد) انتقاد و نفرت و انزجار
واما آسم در کودکان معنای دیگری دارد: معنای آن ترس از زندگی است، کودک نمی خواهد در این دنیا باشد.
ناراحتی های غدد فوق کلیوی:نشانه بد غذایی های شدید عاطفی، اظطراب، احساس شکست، برخود خشم گرفتن، و به خود اهمیت ندادن است..
بینی: بطور کلی ،نمایانگر،شناخت خود است.
آبریزش بینی:پیام طلب کمک، اشک های کودکانه، گریه درونی، احساس قربانی بودن را به همراه دارد.
خون ریزی آن:نشانه، نیاز به شناخته شدن، نیاز به محبت و توجه است.
بینی گرفته :علامت ، پی نبردن به( ارزش خود) است.
عفونت های قارچی: احساس پراکندگی،خشم و ناکامی شدید،پر توقع بودن و عدم اعتماد به روابط با کسانی که بخشاینده نیستند.
دانه های ریز:بر انگیختگی از تاْخیر ها. راه بچگانه برای جلب توجه.
خراش:این احساس که زندگی شما را پاره می کند.
تاول:مقاومت به خرج دادن ،فقدان حمایت عاطفی
پوست : نمایانگر حس ها و حافظ فردیت است .
اگزما و (پسوریازیس):نشان از خصومت و عداوت مفرط و غلیان ذهن دارد.
کهیر :ریشه در ترس های کوچک نهفته،کاه را کوه ساختن دارد.
لک و پیس:نشانه احساس عدم تعلق و تملک است.
التهاب کبد :نشانه مقاومت در برابر دگرگونی،ترس،خشم،وغضب است.
سنگ کیسه صفرا :علامت اندیشه های سخت ،تلخی ،سرزنش و غرور است.

وارونه درمانی



























شاید وارونه شدن هر چیزی را دیده باشید الا وارونه شدن بیماران را برای درمان!رونه‌درمانی یا سر و ته ‌درمانی به 400 سال قبل از میلاد مسیح برمی‌گردد. در آن زمان بقراط برای درمان پشت درد، بیمار را از پا به نردبانی آویزان می‌کرد تا پشت دردش خوب شود. یونانی‌ها نیز از این روش برای درمان پشت درد استفاده می‌کردند. کسانی هم که یوگا کار می‌کنند شاید با این تمرین آشنایی داشته باشند. در دهة1960 هم یک متخصص بیماری‌های استخوان در آمریکا سیستمی را برای درمان بیمارانش معرفی کرد. او نیز اعتقاد داشت زمانی که بیمار به صورت سر و ته آویزان شود و ستون فقراتش عمود بر زمین باشد، نیروی جاذبه زمین روی فاصله میان مهره‌ها و دیسک‌های تاثیر گذاشته از فشاری که روی مهره‌ها قرار دارد کم می‌شود؛ بنابراین شخص احساس راحتی بیشتری کرده و درد کمتری خواهد داشت. ا این نظریه هر كسی هم موافق نبود. مثلاً برخی پزشکان می‌گفتند با وارونه کردن بیمار فشار خونش بالا می‌رود و ممکن است به چشم‌هایش فشار زیادی وارد شود. جواب موافقان وارونه‌درمانی این بود که همه بیماران را عمود بر زمین قرار نمی‌دهند و زاویة قرارگیری بیمار اگر کنترل شده باشد و درمان‌گر طبق اصولش این کار را انجام دهد مشکلی پیش نمی‌آید. به هر حال موافقان وارونه‌درمانی معتقدند این روش برای درمان پشت‌درد، کاهش استرس، بهبود عملکرد غدد لنفاوی، افزایش اکسیژن رسانی به مغز، کاهش و تأخیر در بروز اثرات پیری و مواردی دیگر که قهرمانان و ورزشکاران از آن استفاده می‌کنند مفید واقع می‌شود. در یکی از روش‌های وارونه‌درمانی، درمان‌گر بیمار مربوطه را تا 25 درجه به مدت چند دقیقه وارونه کرده بود. او قصد داشت با این کار استرس ماهیچه‌های بیمار را کاهش دهد. درد یا هر اسپاسم عضلانی موجب کاهش میزان اکسیژن شده و با کاهش جریان خون در رگ‌ها و بافت‌ها مواد شیمیایی زایدی در ماهیچه‌ها رسوب می‌کند. وقتی بیمار وارونه می‌شود سرعت گردش خون افزایش یافته در نتیجه مواد زاید در خون جاری می‌شود. هر چه این مواد سریع‌تر تمیز شود اکسیژن سریع‌تر به بافت‌ها می‌رسد و درد عضلات هم کمتر می‌شود. در جلسة دیگری با اینورژن60 درجه، فشار وارده روی دیسک‌‌ها به صفر رسیده بود.دکتر «نسی» فیزیوتراپ با کمک دستگاه ضبط فعالیت‌های الکتریکی ماهیچه‌ها، آزمایشی انجام داد. او متوجه شد زمانی‌که به مدت 10 ثانیه شخص در حالت وارونه قرارگیرد، 35 % از درد ماهیچه‌هایش نسبت به قبل کاهش خواهد یافت.عده‌ای هم معتقدند انسان در حالت اینورژن به‌یاد رحم مادر می‌افتد و می‌‌تواند تجربة دوبارة از آن حالات داشته باشد. عدة دیگری نیز می‌گویند در اینورژن کامل، زمانی‌که ستون مهره‌ها در یك ردیف قرار دارد انرژی می‌تواند از میان مهره‌ها عبور کند و بدن را در حالت تعادل قرار دهد.قابل ذكر است كه آخرین تحقیقات در زمینة وارونه‌درمانی، انجام چنین تمریناتی را برای عده‌ای بیماری‌زا و مشکل‌ساز معرفی کرده است. افرادی كه مشکلات بینایی یا شبکیه داشته باشند، سیگاری‌ها، و یا كسانی‌که فشار خون بالایی دارند و دچار استرس یا تنش هستند، هم‌چنین آنهایی که اضافه وزن دارند و وزنش طبیعی نیست یا کلسترول دارند،به‌هیچ‌وجه نباید به سمت وارونه‌درمانی بروند.

هفت راه برای شفافیت در بیان

مقدمه
در زندگی امروز كلمات و رفتار ما در بیشتر موارد گیج كننده اند و هنگام برقراری ارتباط با دیگران اوضاع را پیچیده و سخت میكنند. در بسیاری از حرفها و روابط خود به درستی نمیدانیم كه قصد گفتن چه چیزی را داریم و طرف مقابل نیز از بیان خود چه منظوری را دنبال می كند. در این مقاله كوتاه گفتاری از اوشو ملاحظه میكنید كه هفت راهكار كوتاه برای شفافیت در بیان را ارائه كرده است.

فقط چیزی را بگویید كه از آن اطلاع دارید
اگر بخواهید واقعیت را بگویید، باید بگویم كه تقریباً حرفی باقی نمیماند كه بزنید! میتوان گفت نود و نه درصد از آنچه كه میگویید غیر واقعی است. البته فكر نكنید اگر دهانتان را بسته نگه دارید كار بزرگی كردید چون این فقط یك سكوت ظاهری است. ذهنتان در پنهان مشغول نشخوار كردن حرف است! سكوت واقعی وقتی شروع می شود كه حرف های واقعی بزنید. فقط درباره چیزی حرف بزنید كه می دانید درست است در غیر این صورت بهتر است ساكت بمانید. با این تصمیم دیگر چه چیزی برای گفتن باقی میماند؟ خیلی كم. این جاست آرام آرام، با كمتر این تلاش، سكوت به سراغتان می آید.

وقتی حرف زیادی برای گفتن نداشته باشید آنوقت ساكت می مانید و یاد می گیرید كه حرف دیگران را بشنوید. بعد از مدتی كم كم مكالمات درونی هم متوقف می شود. علت اصلی مكالمات درونی میل به بیان حرفهای غیر واقعی در بیرون است. گوش دادن یك هنر است كه لازم است آن را یاد می بگیرید.

به یاد داشته باشید: لبخندتان واقعی باشد
نگاه كنید به چند مدل دروغ می گویید؟ یكی از راههای دورغ گفتن لبخندهای غیر واقعی است. در واقع شما هیچ حسی از خنده و شادی در درونتان حس نمی كنید و در بیرون لبخند می زنید. خوب، این یك دورغ است. این دروغ نوعی بی مهری با لبهایتان است. اگر این كار را ادامه دهید آنوقت روزی می رسد كه مزه یك لبخند واقعی را از یاد می برای د. لبخند زدنتان برای این است كه می خواهید مردم از شما راضی باشند یا بچه خوبی باشید. اما اگر به جایی برسید كه لبخندتان هم دروغ این باشد، آنوقت به چه چیز شما می شود اعتماد كرد؟

خود را از شر كلمات دورغین رها كنید
به چند میلیون شكل حرفهی بی ربط می زنید و بعد گرفتار می شوید؟ به كسی می گویید كه دوستت دارم یا چقدر زیبا شده ای یا فلان كار را برای ت انجام می دهم و بعد برای خودتان دردسر، مسئولیت و توقع درست می كنید؟ چرا؟ چون شما چیزی را گفتید كه منظورتان و احساس واقعی تان نبوده است.

در لحظه حرف بزنید
سعی كنید گاهی در بیان خودتان از این عبارت استفاده كنید: " منظورم در این لحظه .................است" . كسی چه می داند لحظه بعد چه اتفاقی می افتد؟ چطور می شود برای لحظات و ساعتهای آینده حرف زد؟ حالتهای روحی و احساسی شما مرتب درحال تغییرند.

قولهای بیخودی ندهید
بسیاری از قولهای شما بیخودی است. در واقع با این قولها كه ممكن است به سادگی با تغییر حال و احساستان بهم بخورد برای خودتان دردسر درست می كنید و در طرف مقابل توقع بی جا بوجود می آورید. موقع قول دادن دقت كنید. خیلی وقتها فقط بخاطر قولی كه دادید در روابط خود نقش بازی می كنید تا نشان بدهید سر قرارتان هستید. خیلی وقتها در روابط عاطفی یا كاری با پایبندی ظاهری به قولی عبث، فقط از هم انتقام می گیریم. خیلی وقتها دوست داریم تا یار و شریك كار یا زندگی مان برای مدتی هم كه شده از جلوی چشممان دور شود تا برای مدت كوتاهی هم كه شده یاد قول احمقانه ای كه دادیم نیفتیم!

منظورتان را با صراحت بیان كنید
هیچ كسی نمی تواند شما را به گفتن حرفهای بیخودی مجبور كند. بنابر این اگر چیزی را نمی فهمید یا گیج شدید بهتر است ادای آدمهایی كه همه چیز را می فهمند در نیاورید و با صراحت بگویید كه نمی فهمید یا از شخص بپرسید که منظورش دقیقاً چه چیزی است.

شفاف باشید
آنچه مسلم است با گفتن حقیقت مقداری دچار دردسر و ناراحتی می شوید ولی تا بیرون آمدن از این وضع و تا وقتی مردم بفهمند شما چطور شخصی هستید قدری عذاب كشیدن لازم است. اگر این دستورات را برای مدتی بكار ببرید خواهید دید كه به بلوغ درونی می رسید. با این دستورات به نوعی از صراحت دست پیدا می كنید كه باعث رشد و تعالی در زندگی تان می شود. اگر هنگام عصبانیت با تمام وجود عصبانی باشید مطمئن باشید قادر خواهید بود با تمام وجودتان هم ببخشید. وقتی نمی خواهید چیزی را به كسی بدهید به سادگی بگویید "نه من نمی خواهم این را بدهم" و سعی هم نكنید با دلیل آوردن خودتان را خوب نشان بدهید. یادتان باشد هر وقت جلوی رشد این الگوهای مخرب را بگیرید برای سلامت خودتان كاری انجام دادید.

تحلیلی روانشناختی از سهراب سپهری



















تحلیل زندگی سهراب از منظر روانشناختی كاری دشوار است. هر چند كه سروده هایش در دسترس است و زندگی او به وسیله افراد مختلف نقل شده و او توسط افراد گوناگونی توصیف شده است اما برای داشتن یك تحلیل روانشناختی عمیق نیاز به اطلاعات جامعتری است. تحلیل مختصر پیش رو بر اساس سروده های خود سهراب و شنیده ها از افراد معتبری است كه با سهراب زندگی كرده اند یا با او در ارتباط بوده اند. مهمترین ویژگی این شنیده ها آن است كه همه افراد بر خصوصیات مثبت سهراب تمركز داشته اند و به طور معناداری از سهراب «خوب می گویند». با در نظر گرفتن این ویژگی كه در گفته های افراد مختلف به وفور دیده می شود تحلیل مختصر و کلی از سهراب سپهری ارائه می شود که به طور قطع انعکاس دهنده تمام شخصیت سپهری نیست.

سهراب سپهری را شاعر طبیعت و امید نامیده اند. توصیف طبیعت و استفاده از مضامینی که با طبیعت گره ناگسستنی خورده اند در سراسر شعر سهراب دیده می شود. این نزدیگی و انس با طبیعت شاید ریشه در کودکی سهراب داشته باشد. سهراب کودکی خود را در باغ بزرگ اجدادی که پر از گل و گیاه و درخت بود، گذرانید و در باغی زندگی می کرد که به گفته خواهرش شمارش درختان آن کار ساده ای نبوده است. سر تاسر کودکی سهراب و خواهرو برادر هایش لبریز از بوی گلهای داوودی، شب بو، زنبق و اطلسی بوده است و انعکاس این دوران زندگی با طبیعت را می توان به وضوح در اشعار سهراب مشاهده کرد.

سهراب دوران کودکیش را با نشاط و دوست داشتنی توصیف می کند. کودکی سهراب با طبیعت آمیخته بود و ارتباط نزدیکی با آن داشته است. او در 14سالگی از یک خانه پر از درخت به خانه ای نقل مکان می کند که از هیچ گل و درختی خبری نیست. در این برهه از زمان است که ارتباط او با طبیعت کم می شود اما علاقه اش افزون می گردد. بازگشت به دوران کودکی در اغلب ابیات شعر سهراب دیده می شود و این بازگشت در اشعار او انعکاس یافته است.

باغ ما در طرف سایه دانایی بود

باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه

باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه بود

باغ ما شاید،قوسی از دایره سبز سعادت بود

میوه کال خدا را درآن روز ،می جویدم در خواب

آب بی فلسفه می خوردم

توت بی دانش می چیدم

زندگی چیزی بود، مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار

زندگی در آن وقت،صفی ازنور و عروسک بود

یک بغل آزادی بود، زندگی در آن وقت، حوض موسیقی بود

او در بازگشت به این دوران از روز های خوب کودکی به نیکی یاد می کند و باغ اجدادیش را به تصویر
می کشد و شادی ها، شیطنت ها و بازی ها و غم های کودکیش را در قالب اشعار لطیفش نمایش می دهد. به نظر می رسد برای سهراب دوران کودکی، دوران کم تنش و کم اضطرابی است که سهراب با بازگشت به آن دوران خوب، تلاش می کند تا به غم های احتمالی روزگار بزرگسالی کمتر مجال بروز دهد.

روایت است که سهراب برای خودش عروسکی داشت که لابلای گل های باغ پدری با آن بازی می کرد. بازی با عروسک یک پسر، معمولاً از سوی خانواده ها منع می شود و این تمایل وجود دارد که پسر با اسباب بازی های پسرانه بازی کند كه این تمایل در شكل افراطی خود منجر به کلیشه سازی جنسیتی می شود که گاهی مانع رشد کودک است اما این موضوع در مورد سهراب وجود نداشته و این کلیشه سازی جنسیتی در او ایجاد نشده تا روح لطیف او پرورش بیابد. این موضوع در اشعار سهراب نیز انعکاس می یابد به طوریکه در شعرهای سهراب عمدتاٌ تصاویر زنانه ای از طبیعت به تصویر کشیده می شود و این حالت تا آخرین اشعارش ادامه می یابد و در آخرین اشعارش او تلاش می کند تا از تصاویر زمخت استفاده کند. به نظر می رسد در شخصیت سهراب بر اساس نظریه یونگ دوجنسی بودن روانی شخصیت پذیرفته شده است. این موضوع یعنی پذیرش دوگانگی جنسی- روانی از گامهای مهم و از دشوارترین گامها در فرایند تفرد است که طی آن فرد دوگانگی جنسی- روانی خود را می پذیرد و ویژگیهای جنس مخالف را نیز بروز می دهد و دلیلی برای آنکه فقط مردانه یا فقط زنانه عمل کند نمی یابد. تفرد در نظریه یونگ به این معنا است که فرد بتواند استعدادهایش را پرورش دهد و به انطباق هشیاری و نا هشیاری دست یابد.

الگو برداری و همانند سازی با والدین می تواند یکی از عوامل مهم در گرایش سهراب به هنر و ادبیات و موفقیت در این زمینه باشد. پدر سهراب سپهری، همان گونه که در «صدای پای آب» خود سهراب عنوان می کند، خطی خوش داشته و با منبت کاری آشنا بوده و تار را خوب می نواخته و خوب می ساخته. مادر وی نیز اهل شعر و ادب بوده است. همیشه پس از صرف شام، کتاب خوانی دسته جمعی شروع می شد. خانواده سپهری از یک کتاب فروشی، رمان های بزرگ دنیا را قرض می گرفتند و همراه با مادر به ترتیب آنها را می خواندند. به این ترتیب کودکانی هم که می توانستند بخوانند، داستان ها را می شنیدند و لذت می بردند. حافظ خوانی و مشاعره هم کاری بود که مادر سهراب هیچ وقت از آن غفلت نمی ورزید. زندگی در خانواده ای که با هنر و ادبیات ارتباط نزدیکی داشته اند و مطالعه جزء سبک زندگی و عادتهای زندگی آنها بوده است، و دیدن اینکه مثلاً پدرش تار می نواخته یا مادرش شعر می خوانده، ممکن است در سهراب نگرشی مثبت نسبت به هنر و ادبیات ایجاد کرده باشد چرا که در کودکی چیزی خوب است که والدین به عنوان منبع قدرت آنرا انجام می دهند. ممکن است این نگرش در دوره های بعدی زندگی تعدیل شود اما این امکان نیز وجود دارد که به علایق کودک در آینده تبدیل شود. به هر حال اگر سهراب با استعداد هنری و ادبی در خانواده ای به جز خانواده خودش پرورش می یافت شاید سرنوشت دیگری در انتظارش بود و شاید این استعدادها به این شکل تجلی نمی یافت خصوصیات سهراب احساس نزدیکی و تمایل به درک احساسات دیگران و تمایل به کمک کردن به آنها ذکر شده که همه در قالب علاقه اجتماعی که از ویژگی های افراد خود شکوفا است قابل تفسیر است.

یکی از خصوصیات افراد خود شکوفا خود انگیختگی، سادگی و طبیعی بودن آنها است. رفتار افراد خود شکوفا بی پرده، مستقیم و طبیعی است.این افراد به ندرت احساس های خود را مخفی می کنند یا نقش بازی می کنند.این ویژگی در سهراب قابل مشاهده است. نقل است که صراحت لهجه و شجاعت او را همگان قبول داشتند. او با آن که بسیار کم حرف وخجول بود، از چیزی نمی ترسید و به همین دلیل هنگامی که دانشجویان رتبه اول را به حضور شاه بردند و شاه از او نظرش را درباره نقاشی های اتاق خاتم خواست، سهراب با صراحت به او گفت که خوب نیستند. همه از پاسخ سهراب به هراس افتادند زیرا کسی قدرت انتقاد از شاه و تالارهایش را نداشت، اما پاسخ سهراب بقدری کوتاه و صریح بود که شاه هم آن را تصدیق کرد.

خصوصیت دیگری که مزلو برای افراد خودشکوفا قائل بود تمرکز بر مشکلات خارج از خودشان است. افراد خود شکوفا احساس می کنند رسالتی دارند که نیروی خود را صرف آن می کنند و احساس عمیق تعهد می کنند وآرمان های بلند در سر دارند. این خصوصیت در اشعار شهراب انعکاس یافته است به طوریکه چنین می سراید:

...خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد

هر چه دشنام از لبها خواهم برچید

هر چه دیوار از جا خواهم برکند

پذیرش واقعیت مرگ و برخورد با آن به طوریكه دیگران به جای آنكه به سهراب روحیه بدهند روحیه می گرفتند نیز ویژگی روزهای پایان عمر سهراب است. در حالیكه سهراب به بیماری سرطان مبتلا شده بود، همه تلاش می كردند تا او چیزی از موضوع نفهمد. اما سهراب كه از موضوع با خبر شده بود در برابر در خواست مادرش برای مراجعه به پزشك برای معاینه عمومی مخالفت كرده و گفته است: « من خودم خوب می دانم كه چه هنگام می میرم». از دیدگاه اصالت وجودی بزرگترین عامل اضطراب زا برای انسانها مرگ است. انسانها تلاش می كنند تا با روشهای مختلفی این اضطراب را از خود دور كنند. یكی از این روشها كه به نظر می رسد سهراب از آن استفاده كرده است احساس كنترل بر این پدیده است. سهراب با گفتن این جمله كه من خودم می دانم كی می میرم و با ایجاد احساس كنترل و استثنایی بودن در خود موفق شده تا نگرانی و اضطرابی كه مرگ غیر قابل اجتناب برای هر انسانی ایجاد می كند را كاهش دهد.

در طول زندگی سهراب آن صفتی كه بارز و عیان است، خصوصیاتی كه در وصف انسانهای خود شكوفا نقل می شود. خلاقیت، تجربه های عرفانی یا اوج، انسان دوستی، تمركز بر مشكلات خارج از خود همه از ویژگیهایی است كه از سهراب توسط افراد گوناگون نقل شده است. در دیدگاه یونگ به نظر می رسد كه سهراب به یكپارچگی ناخودآگاه و خودآگاه تا حدود زیادی دست یافته و به فرآیند تفرد در طول زندگی اش نزدیك شده است. شاید عدم ترس او از مرگ و پذیرش واقع بینانه آن نشان از آن باشد كه سهراب هرچند طول عمر زیادی نداشته است اما از عرض زندگی خود و دستاوردهای آن راضی و خشنود بوده است و از دیدگاه اریكسون آنهایی كه از گذشته و دستاوردهای زندگی خود راضی اند و به آن می بالند در برابر پدیده مرگ برخورد واقع بینانه و بدون تنشی خواهند داشت چراکه عمر رفته را بدون حاصل نمی بینند و چیزی دارند که بتوانند به آن ببالند.

توتم پرستی




























در ادیان ابتدایى توتم (Totem) قبیله عبارت است از نشانى كه از قبیله حمایت مى كند. آن نشان ممكن است یك گونه حیوان ، نبات یا جماد باشد. حیوانات گوناگونى میان اقوام مختلف احترام دارند و احیانا تصویر آنها را روى پرچم كشورها مى بینیم .
با مراجعه به تاریخ ملتها و مشاهده پرستش شیر در آفریقا، ببر در هندوستان ، عقاب و خرس و سگ آبى در آمریكاى شمالى ، گاو نر در یونان و مصر، گاو ماده در هندوستان و آفریقا و اسكاندیناوى ، گاومیش ‍ در جنوب هندوستان و كانگورو در استرالیا، در مى یابیم كه حیوانات مذكور توتم آن اقوام بوده اند. هنوز هم مقدس شمردن كبوتر و مار نزد بسیارى از ملتها ادامه دارد. واژه «توتم » از زبان سرخ پوستان آمریكا آمده است .

هنوز در میان برخی از اقوام و ادیان توتم هایی وجود دارد

Sonntag, 30. Dezember 2007

عشق و مغز آن/2























بخش دوّم؛
… حالا فرض كنیم دو نفر بنا به علل و دلایل خاصّ و با توجّه به شرایطی مناسب به یكدیگر چنان علاقه مند میشوند كه خودشان را عاشق و معشوق یكدیگر دانسته و برای رابطه خود نامی و حالتی بجز «عشق» نمیتوانند تصوّر كنند. خوب همانطور كه گرسنگی، ترس، هیجان، خستگی، درد، رضاء، لذّت و الی آخر از احساسات آدمی تابع یك سری شرایط و ویژگیهای خاصِّ مادی، علاوه بر عوامل خارجی، بدن در حین ادراك آنها میباشد؛ همینطور است وضع مغز و سلسله اعصاب انسان در حین تجربه عشق و مراحلش و تبعاتش. محلّ وقوع و پروسس عواطف، منجمله عشق، اصلاً مغز است و نه قلب؛ كه عمدتاً غدّه ای است در مغز میانی بنام «آمیگدال». بنابر نظر ارسطو تا محمّد(ص) و تا همین چند قرن پیش این قلب بود كه مركز فكر و علم و عواطف و ادراكات محسوب میشد و جالب است بدانید كه در تشریح قدیم، مصری و یونانی، مغز به عنوان رادیاتور بدن كه قرار است تا دمای خون را پائین آورد تلقی میشد. مثلاً مصریها در حین مومیائی كردن اندام مُرده ها جمجمه شان را از مغز، از طریق سوراخهای بینی و به تدریج با شله كردن آن، تخلیه میكردند ولی قلب را در بدن دست ناخورده بحال خود باقی می گذاشتند. این قلب بود كه مقدّس قلمداد میشد و نه مغز كما اینكه در قرآن میخوانیم خداوند علم كه همان نور باشد را در قلب كسانیكه بخواهد میتاباند. باری، بزودی پیوند قلب خوك بجای قلب خراب ما انسانها آنهم به كمك اختراع داروهائی كه سیستم ایمنی بدن ما را نسبت این پیوند دچار خودزنی نكند؛ یك جرّاحی رایج با نتایج بسیار مطلوب خواهد شد. آمّا فكر نكنم شما بخواهید، حتی به فرض امكان، مغز یك شیمپانزه، تا چه رسد به یك خوك، را در بالای بصل النخاعتان پیوند بزنید. . . !

بادبادك عشق و تمامی حلقه‌های آویزانش: آن از خود بیخود‌شدنها، گرما، همه را دوست داشتن، التهابها و دل مالش رفتنها، تعالی، تپشهای سنگین قلب، سبكباری و پرواز، شور و شعف و نشاط، سرزندگی و احساس جوانی، شبهای بی خوابی و روزهای بی ‌اشتهایی، عرق كف دستان، شكها و تردیدها، حسادتها؛ همه و همه به میزان بالای هورمونهائی، hormones، چون دُوپامین، Dopamine، و نُوراپینِفرین، Norepinephrine، موجود در مغز آن عاشق و معشوق مرتبط می‌باشد. در واقع تراكم بالای این «ناقلان عصبی» در مغز بعنوان محرك‌هائی باعث بروز احساس شعف و رضا در حیوانات و منجمله انسان می‌شود.

بر اساس فرضیه علمی؛ پیشنهاد من به شما عزیزانِ ـ در ـ حال ـ حاضر ـ عاشق یا شما ـ منتظران ـ هُدهُد ـ عشق (یعنی همان خلجان و احساسی كه بدان دیگر شبانگاهان نخسبید و همش به «او» بیاندیشید و تار و پود وجودتان از خاطرات لطیف و نازنین گفتگوی آنروزتان با وی لبریز ‌شود تا جائیكه به آن دیگر وسواس پیدا ‌كنید و افكارتان‌ بلوكه ‌شود) اینست كه از رویداد و كیفیّت وقوع این طغیانها و امواجش در پردازشگر داخل جمجمه تان ، مغزتان، زیادی شگفت‌زده و متحیّر نشوید. چرا كه این پدیده تنها معلول افزایش میزان دُوپامین و نُوراپینِفرین و در همانحال كاهش سِروتُنین، Serotonin، است كه موجب این وسوسه فكری یعنی عشق در شما می‌گردد.

بطور اساسی می‌توان عشق را بر اساس ویژگیهای تطابقی آن در رابطه با نوع انسان به مراحل سه گانه زیر افراز نمود:

Lust.۱ : عشقی كه به هر قیمت ممكن تو را اسیر و بازیچه خود می‌كند و بازیگر این نمایش در مغز عاشق هم یك هورمون بیش نیست. همان هوس یا شهوت و از خود بیخود شدنها كه مربوط به تستسترون، Testosterone هم در در مردان و هم در زنان است. بطور مثال می‌توان با تزریق این هورمون به یك زن میانسال میل جنسی او را افزایش داد. اوّل عشق است و طبعاً دوندگی بسیار میطلبد و شما به سوختی با دمای احتراق بسیار پائین امّا با حرارتی نسبتاً بالا محتاجید. تحمّل گرسنگی، تشنگی، بیخوابیها، و آن دیگر مصیبتهای طبیعی كه عشق بر خرمن جانتان جرقه خود را زده همه بواسطه ترشّحات همین هورمون است. تستسترون موتور ماشین شما را در این فاز روبراه و بهینه نگاه میدارد. فیل به خانه مرغ وارد شده است!

۲.Infatuation : عشق رُمانتیك یا همان آزادی پرواز تخیّلات لیلی و مجنون وار؛ شیفتگی و نوعی وسواس احساسی. كه این مرحله نیز یكی دیگر از مكانیزم‌های مغز است در وابستگی اش به مقادیر بالای ناقلان عصبی چون دوُپامین و نُوراپینفرین و باز احتمالاً میزان اندك سراتونین در آن. مرحله‌ای كه در طیّ آن واكنشهای شیمیایی كه در بالا ذكر كردیم، در مغز صورت می‌گیرد و در نتیجه افكار فرد مورد نظر را به زنجیر كشیده و انرژی و انگیزه دوست‌یابی، او را از دیگران برّانده و صرفاً تمام آنرا بر روی دلدارش آنهم با شدّت تمام متمركز می‌سازد. معمولاً بررسی و غور و تعمّق در معنای عشق در همین مرحله برای عاشقان فراهم میآید. اشعار و داستانها و رمانها و سناریو ها و نمایشنامه ها و گفتارهای نغز و آنچنانی همه و همه از محصولات، و بلكه بهتر بگم، میوه های این فازند. حالا در این مرحله شما میتوانید با تعلّقی شدید كه در كُنه خود وسواسانه نیز هست به رویدادی كه در حقّ شما بنام عشق افتاده حدّاقل فكر كنید و برایش در عمق ضمیر و ثُخْنِ وجود خود محل، ظرفیت و فضا ایجاد كنید. فانتازی ببافید و در عالم مجازی آن به پرواز و سیر و سیاحت بپردازید. مرغ بیچاره است و خانه و بال و پرش در هم شكسته و سخت در مقام چاره و تدبیر بلكه این هیولا یا فیل عشق را بر سر سفره حقیر خود توان پذیرائی یابد. نقشه كشی برای تحمّل این تغییر ذائقه وجودی یا آن «تجربه به كلی دیگر» از همین نقطه آغاز میشود.

۳.Affection : نهایتاً سِفْر سوّم این سیر جادوئی چیزی نیست جزاحساس وابستگی و تعلّق، صلح و صفا و آرامش و همچنین ایمنی و آسایش خاطر كه در نتیجه روابط پایدار و مستمرّ انس دو فرد با یكدیگر میانشان پدیدار می شود. در اینحال و با توجّه به سرمایه گذاری عاطفی، جنسی، مالی، ژنتیكی (در قالب اولاد)، و غیره از ایندست و تبعاً انتظار برداشت بهره از آن وارد یك دوره نسبتاً ثابت و مودًت آمیز با معشوقتان میشوید. و جالب است كه دوامش به لحاظ مولكولی تابع مقدار دو هرمون بنام واسوپِرسین، Vasopressin، اُكسیتوسین، Oxytocin، در مغز عشّاق است. تعلّقی بالواسطه، كمی رقیقتر از عشق در مراحل و منازل اوّل و دوّم. ویژگی تطابقی یا فایده تكاملی آنهم واضح است؛ به منظور نوعی تضمین مراقبت والدین از ثمره جفت‌گیری، حدّاقل در بدو زندگی فرزندان.

باز بگذارید اینجا من با زدن به صحرای «فمنیزم» روضه خود را بخوانم بلكه اشكی بگیرم! ببینید عزیزان من؛ تا میلیونها سال پیش از این نیز اجداد و نیاكان ما تا پایان دوران طفولیّت فرزندانشان، درست نظیر ما ناگزیر از حمایت آنها و در نتیجه تشكیل خانواده بودند. كما اینكه اولاد فیلها به خانواده هائی متشكّل از سی تا چهل عضو و عمدتاً مادرسالارانه پا بدنیا میگذارند؛ آنهم در تحت رهبری یك فیل ماده امّا با تجربه و قوی. این دقیقاً همان محیط خانوادگی بود كه نیاكان ما در آن بدنیا قدم میگذاردند و نه نهاد دوتائی و فقیر و كسل كننده ازدواج. گر چه ازدواج یك مُـد و میم مدرن است و همچون دیگر مصنوعات گذشته فرهنگی بشر در حال اضمحلال؛ امّا خانواده یك قدمت تطابقی ـ تكاملی دارد و كاملاً طبیعی است و منحصر به انسان هم نیست. سگهای وحشی و گرگها و شیران و كفتارها و میمونها و دلفینها و شیرهای دریائی و اصولاً بسیاری دیگر از پستانداران نیز در واحدهای اجتماعی ـ خانوادگی زندگی كرده و با یكدیگر تعاطی دارند. بچّه بلحاظ اعتباری متعلّق به قبیله، خانواده، و بلحاظ حقیقی متعلّق به مادرش بود. من گاه میبینم رهبران دولت و روحانیون مذهبی چه در غرب و البته در شرق و جهان اسلام كالائی بخس و غیر طبیعی بنام ازدواج را با كادوی تشكیل خانواده به خلایق میفروشند. بنای ازدواجها بخاطر آنكه انسان طبیعتاً حیوانی «تكامیزش» نیست از هم فرو میریزند امّا این آقایان با ترغیب جوانان به ازدواج هر چه زودتر و بیشتر آنها با هم میخواهند جبران مافات بكنند. حالا علم تكامل بطور عام و سكس ـ شناسی بطور خاصّ بیست سالی هست كه دارد بهشون میگه آقایون: ”نـره“ باز بلافاصله برات آیه و روایت میارن كه: ”بدوش“ . . . مسخره نیست جدّاً ؟!!! منفعت زن و بچّه هایش در تشكیل خانواده است و نه لزوماً ازدواج و نمونه های شكلگیری آنرا بخوبی میتوانید در اروپا و آمریكا مشاهده بكنید و مدل مزبور بزودی خود را در كشوری نظیر ما، آنهم با این ارقام بالای طلاق و افزایش تحصیلات زنان و اشتغال آنها و البتّه با جمع شدن طومار حكومت فاسد آخوندیك، كپی و شایع خواهد كرد و همین است نیاز زنان ما در به «خودآگاهی فمنیستی» آنها. چون، خانواده مدرن امّا طبیعی فردا به مدیریّت و لیاقت و خلّاقیت زن از توانائیهای حاصل از مغز و ذهن خودش نیازمند است؛ كه در ضمن یكی از نتّاج طبیعی آنهم آمیزش زنان است با هم ــ چون یك نُرم اجتماعی در جهت مودّت و عشق نسبت به یكدیگر دقیقاً نظیر همان هنجاری كه زمانی در میان اجداد كهن مادری ما و یا امروزه بونوبوها برقرار بوده و هست. بعضیها این حرف من را به عنوان دعوت من به لزبینیزم می انگارند در حالیكه من حرفم از اساس چیز دیگریست. اوّلاً، «آمیزش» در قاموس فرهنگ و فلسفه فمنیستی من به مفهوم عام «ماساژ تا رضاء» است و نه سكس؛ ثانیاً، بیولوژی و كاركرد سكس ــ ابزار زن و مغزش «رضاء» را نه با ارگان تناسلی او، بابهشت، بلكه بوسیله آلت آمیزشی او، كچل، برایش فراهم میكند؛ ثالثاً، زن بعلّت طبیعی مادر بچّه است و نیازی به عقد قرار داد با شخص دیگر آنهم در قالب ازدواج در تضمین انتقال ژنتیكی خود به نسل دیگر ندارد؛ رابعاً، منفعت حدّاكثری زن در رابطه زناشوئی با یك و فقط یك مرد حاصل نمیشود؛ خامساً، من گفتم آمیزش زنان با هم نتیجه قهری، و بنطر من كاملاً مطلوب و نه ناخواسته، فُرمت جدید شكل گیری خانواده میباشد ــ آنهم نه در حول «تضمین وراثت ژنتیكی مردان» بلكه بر محور «منفعت حدّ اكثری زنان و كودكان»؛ سادساً، این حقِّ طبیعی زن است كه بچّه دار بشود و امّا پدر آن بچه را لزوماً بعنوان همسر و بدّتر از این شوهر خویش نخواهد؛ سابعاً، جنس اوّل زن است و نه مرد.


باری، داشتم میگفتم كه در آن دوران مردان چندان در پی تضمین ثبت و ضبط و تعقیب ژنتیكی اسپرمهای مسخره خود در كنه هسته سلّولهای اندام اطفال خود نبودند و خبری هم نه از تحمیل حجاب و انتظار عفّت مضاعف از زنان بود و نه اینكه آنها محكوم به معاشرت و آمیزش و معاشقه و همخوابی با یك و فقط یك مرد تا دم مرگشان بودند. نشانش نیز به همین كه دستگاه تكامل اصلاً بچّه را شبیه پدرش بدنیا نمی آورد تا مبادا هابیل و قابیل بر سر اینكه ”ای وای دوست دخترم بچّه تو را زائید“ قصد جان یكدیگر را كنند. . . ! حالا بنا بر همان اسطوره، دعوای آنها نیز بر سر این نبود بلكه همچون دیگر حیوانات نر، بر سر تصاحب ماده های هر چه زیباتر و بیشتر، تضادّشان به قتل یكی از آنها منجر گشت!

بنابراین تركیبات محتمل ریاضی و بسیار متنوّع فعّالیتها و تعاملات این سوپهای هرمونی، ناقلان ـ میان ـ عصبی و تركیبات شیمیائی مؤثّر بر مدارها و شبكه ها و بافتها و لایه های مغز است كه خود را در مقام بروز فرمانهای آن بشكل رفتارهای عدیده در قالب تشخّصهای متمایز از یكدیگر نشان می‌دهند. عشق اگر چه همچون یك ماهی لیز و جلف بسادگی تن به تور آنالیز فكر و زبان ما نمیدهد امّا خود محصول سیستم‌هائی است كه در یك سلسله محدود از روابط علی و عینی و تبعاً تجربی قرار دارد. این رشته های علی تحت نسبتهائی معیّن با یكدیگر مربوط و بر هم تأثیر میگذارند. حال اگر منظورم را از بیان این مطالب فهمیده باشید خواهید دانست كه میان نشان، دالّ، و تشخیص، مدلول، نه با صدور احكام تسلّمی و عرفی و عقلی و ممتیكی بلكه بنحو آزمایشی میبایست ارتباط جُست و سپس بطور علمی داوری نمود.

ببینید، امروزه با مشاهده مغز موشها و انسانهای زنده می‌توان به جرأت گفت كه گیرنده‌های هورمون ”شادی“ دُوپامین در مغز افراد معتاد نسبت به افراد عادی كمتر است. این بدان معناست كه استعمال «موادّ مخدّر» و یا «عشق» (حال میخواهد موضوع آن عشق یك انسان دیگر باشد یا جمع آوری كلكسیون تمبر) به یك میزان دوپامین و تبعاً شادی را به حدّ اعلای خود می رساند. معتاد و و عاشق دو نمود یك علّتند؛ هر چند فرهنگ بشر در باب اوّلی تهی از شعر و معر و هنر و دیگر مصنوعات ممتیكی بوده باشد. اوّلی را مجرم و خاطی و مأوایش را زندان میدانیم و دوّمی را ته سرمان گذاشته حلوا حلوا كرده بر حالش غبطه میخوریم. حالا بیائید یك گام دیگر بسمت حقیقت برداریم. اصلاً كثرت دوپامین علامت یك امر برجسته تر و به مراتب مهمتر از وجود یك حالت در انسان یا حیوان است. بدین خاطر كه اعتیاد صرفاً جنبه نشئگی و یا لذّت و یا بدتر رفع احتیاج ندارد، بلكه مطالعات اخیر پژوهشگران حاكی از این است كه همان منطقه از مغز فرد (بعلاوه بخش جلوی قشر خاكستری، Frontal Cortex، كه اصلاً مسئول تفكّر است) معتاد وقتی كه به اوج نشئگی خود می رسد، نزد فرد خاطرخواهی هم كه به تصویر دلبرش مینگرد فعّال و به اصطلاح روشن می‌شود. غفلت از این، یعنی عشق به افیون و نهً ساده لوحانه در اعتقاد به احتیاج مغز به آن، است كه مایه تعجّب و افسوس ما در مشاهده سختی و بلكه محال بودن ترك اعتیاد توّسط معتادان و همچنین نظاره رفتارهای افراطی و تفریطی عاشقان در تعاطی با یكدیگر و گاه خودكشی آنها اگر از معشوقشان جدا افتند.

گروهی از محقّقان دانشگاهی در لندن طیّ آزمایشی تغییرات مغزی افرادی را كه مدّعی عشق جگرسوز بودند مورد سنجش و بررسی قرار داده‌اند. هفده داوطلب عاشق آنهم قبراق و سرحال زیر نظر پژوهشگران در این آزمایش كه با بهره‌گیری از متُد اِسكَنِ مغناطیسی,Magnetic resonance , انجام گرفت شركت كردند. بعلاوه از دستگاه دروغ‌سنج نیز، برای محكم‌كاری و خودداری از مبالغات عشقی آنها استفاده شد. نتیجه آزمایش بسیار جالب و مهیّج بود. حتماً می‌پرسید چگونه‌؟!

به محض اینكه چشم مجنون‌های شیفته به تصاویر لیلی‌های دلربا افتاد، تو گوئی یك لامپ هزار واتی در بخشی از مغزشان روشن میشد، آنهم قسمتی كه معمولاً امّا دقیقاً با استعمال داروهای مخدّر و شعف‌آور نظیر ال.اس.دی فعّال می‌شود. از طرفی عكس العمل مغز همین داوطلبان هنگامی كه تصاویر دوستان قدیمیشان به آنها نشان داده میشد، زیاد قابل توجّه نبود و تغییرات شیمیابی محسوسی مشاهده نشد.

اثبات این قضیه از لحاظ علمی نیز توسّط دانشمندان صورت گرفته است. تزریق ا’كسیتوسین (مرحله سوّم عشق و هورمونهای مربوط به ناقلان عصبی مغز هنوز یادتان هست؟!) به موشهایی صحرائی موجب اُنس و خو گرفتن آنها با یكدیگر می‌شود. خوب، بدیهی است كه این نشانگر وجود پیوندی میان احساس تعلّق و مودّت از یكطرف و وجود این هورمون در مغز حیوان از طرف دیگر است. حالا برای رفع شبه تقارن تصادفی میان این متغیّر، هورمون مزبور، و تابعش، مسئولیّت تعلّقی، جالب اینجاست كه بدانید تزریق عنصری كه اثر ا’كسیتوسین را در مغز موشها خنثی می‌كند، موجب كناره‌گیری آنها از یكدیگر می‌شود، تا جایی كه دیگر این موجودات آزمایشگاهی همدیگر را تحویل هم نمی‌گیرند تا چه رسد در جهت آسایش اعضای خانواده خود تلاش كنند. اصطلاح «ددبیت فاذر» یا «پدران بچّه پس انداز و لااُبالی» را اگر با آن آشنا هستید، حكایت همین موشهای فاقد اُكسیتوسین است . . .!

حالا من كاملاً میتوانم دندان قروچه برخی از شما خوانندگانم را پیش خود مجسّم كنم كه با خود هی غر میزنید: ” ای بابا ما كه تا بحال فكر میكردیم «عشق» را هـفـت منزل است و هفتاد بطن و هفتصد معنا و هفتهزار معمّا حالا این اومده ظرف سه مرحله با چهار تا اطوار خارجی و هورمون داخلی فاتحشُ رو خوند رفت كه …!؟! “ و پاسخ منهم به شما جز این نیست كه: ” از نتایج مطلوب علم همین بس كه از فرهنگ ما دائماً دارد اُسطوره زدائی میكند و همین است ارزش و سرّ جهادی كه در ساختن، و نه صرفاً جستجوی، «معنای زندگی» باید بخرج دهیم؛ آنهم دست تنها و بقول قرآن ”فـر ا د ی“ یا فردی! بعبارت دیگر دارم بر سرتان فریاد میزنم كه: ” هان، ای غافلان خوش نشین بر سر میراث و خوان معانی اساطیری، ای طمّاعان گنجهای پنهان و آماده در خاك و غار سنّت، دین، آئین، عُرف و تسلّمات؛ زخرف نجوئید بیش از این كه دیگر از آن تاك نشان و آن تاك ـ نشان هیچ خبری نیست. معنا را همچون ثروت باید برایش كار كرد تولید نمود و ساخت؛ هــمیـــــن . . . “

عشق و مغز آن/1



















بخش نخست؛
آه از دست این «عشق» ــ این دوّمین مشغولیّت مغز و ذهن انسان، و بلكه حیوانات با هوش، پس از آمیزش یا سكس! هیچ قوم و فرهنگ و نژادی از عشق و غوغاها و درامها و تراژدیهایی كه این پدیده در میانشان برمی انگیزاند غافل یا بهتر بگم به حال خود در امان و رها نمانده است. یك سوژه و بلكه میمی شایع، اپیدمیك، و مُدی مزمن امّا خنثی نسبت به اعصار و احوال و نوع مردمان و تمدّن و فرهنگشان. دقیقاً از همینرو اجازه بدهید تا من سرتان را بیشتر از این به درد نیاورم و لایه و حجابی بر تحیّرتان در وصفی رومانتیك و ادبی یا شاعرانه از این مقوله بر نیفزایم. عشق، مٌقدمات پیدایش، مراحل و نمود مغزی و هرمونی آن موضوع نوشتار كوتاه من است.

كشف راست و دروغش با شما؛ امّا نقلی است در محافل آكادمیك كه ظاهراً روزی یكی از همكاران ج. هالیدین، ژنتیست متأخّر انگلیسی، رو بهش كرد و گفت: ”ببینم آقای هالیدین، حالا كه شما اینقدر در باره طبیعت ــ این مخلوق خدا ــ میدانی راجع به خداوند، كه خالق آن باشد، چه مطلب مهمی برای گفتن داری . . . ؟!“ ژنتیست ما پس از تأمّلی كوتاه با لبخندی شیطنت آمیز رو به همكارش كرد و پاسخ داد: ”این خدا هر كی یا هر چی هست؛ خلاصش بگم كه علاقه نسبتاً مفرطی به «سوسكها» داره !“ در ادراك نكته حرف او كافیست بدانید كه بیش از هر جانور دیگری خدای این طبیعت وقتش را گذاشته روی خلق و نشر بیش از سیصد هزار نوع سوسك آنهم در حال حاضر؛ ابن در حالیست كه یك و فقط یكنوع انسان، همو سپینس، فعلاً بر پشت زمین راه رفته و هی پشت سر هم دسته گل بر علیه ضمانت حیات خویش به آب میدهد! اصولاً در فهم بی تفاوتی دستگاه خلقت نسبت به انسان، دیگر پستانداران، ماهیها و خزندگان كلا‏ً بر روی هم؛ همانقدر بس كه بدانید هم تنوّع و هم كثرتشان در مقابل حشرات چیزی نزدیك به صفر است. یكی از مزخرفترین حرفهای دلخوش كننده پیامبران به رهروانشان این بود كه ”انسان مركز حیات” است و پرگار وجود در اتاق طرّحی خدایانی كه مدّعی رسالاتش بودند دایماً در حول انسان می گشته است. باری، همان بلایی را كه گالیله با مشاهده تلسكوپی خود بر سر نجوم شناسی «بطلمیوسی» آورد تا دیگر زمین را مركز جهان ندانیم؛ داروین نیز بر سر ادیان آورد تا اعتقاد كاذبشان به «اَحسَنُ الْمخلوقاتْ و اَقومُ الْموجوداتْ» بودن انسان یكبار و برای همیشه ابطال بشود، گر چه این میم متأسّفانه هنوز نابود نگشته و از قضا منشاء بسیاری از رنج و حرمانهای بشر مدرن است.




حالا از تنوّع و كثرت حشرات به كنار خدایان علاقه و ارادت وافری به خلق و تكمیل «بازی جفتیابی» نیز داشته اند. چرا كه در غیر اینصورت ما شاهد اینهمه تاكتیكها و استراتژیهای گوناگون این بازی ظریف، زیبا، جالب، مرموز، فطین، مخفی، سكسی، پیچیده، هنرمندانه، دراماتیك و بشدّت فراگیر و پا بر جا در میان نوع انسان بخصوص و حیوانات بطور عام محال بود باشیم. . . ! اتّفاقاً همین صفات و تنوّع روشها و صورتهای جفتیابی در میان انسانهاست كه در عمل ارایه تئوری برای ساختار و كار كرد «عشق» را مختل و یا با مشكل مواجه میكند. امّا این مسلّم است كه بدن و مغز انسانها در طول تعامل هفت میلیون ساله آنهم در تحت انتخاب طبیعی «همذهنبازی» و «آمیزش» و «همخوابی» زن و مرد با هم بوده است كه به اینجا رسیده؛ محصولی از زمان و تكامل.

شما به محض قرار دادن زن و مردی در یك شرایط مناسب بسادگی میتوانید شاهد پدیده «لاسیدن» یا «همذهنبازی» در میان آندو باشید. در مورد «زبان بدن» یا «گفتار اطواری» بد نیست كمی با تحقیقات «ابیل ایبسفلت» قوم و نژاد شناس آلمانی در دهه شصت آشنا بشویم. كشف او در رابطه با الگوی لاسیدن زنان صرفنظر از قوم و نژاد و توسعه و فرهنگ و ملیّت و دین و آئین آنها بسیار جالب است. او با روشی كاملاً بدیع امّا دقیق و با كاشت دوربینهای ویدیوئی در محلهائی مناسب نسبت به صورت زنان و طرف مقابلشان و سپس آنالیز یك بیك آن تصاویر به مراحلی از یك الگوی تكراری و طبعاً فطری میان جنس زن دست یافت:
زنان اوّل به فردی كه نسبت به آنها نظری حاكی از رغبت می اندازد و اینكار او برایشان نیز خوشایند است لبخندی زده و در همانحال كه در صدد هر چه بازتر نمودن چشمان خویشند تا طرف خود را بهتر ارزیابی كنند؛ ابروان خود را با یك حركت سریع و آشكار به بالا می اندازند. سپس با خمار كردن چشم و به پائین كشیدن حدقه آن و رقّتی كه در دل فرد مقابل خود از اینكار ایجاد میكنند سر خود را به یك طرف متمایل نموده و با حالی ظاهراً خوش و كیفور نگاهشان را به سمتی دیگر، گر چه موقّت و آنی، میدوزند. بعد مثلاً به كرّات میبینید با پوشاندن نسبی صورت خود با یكی از دستهایشان كرِّ و كر آنهم با یك حالت نیمه عصبی شروع به خندیدن میكنند. و این رفتار همراه است با تموّج یك نوع شیطنت بچّگانه و كنجكاوانه در چشمانشان حاكی از یك انتظار و پیام به فرد كه: خوب دیگه، حالا برو به مرحله بعدی. . .!

این الگوی نسبتاً ثابت رفتاری در زنان حین «لاسیدن» آنهم با مراحلی كه كم و بیش آمد؛ مدام تكرار میشود بطوریكه ایبسفلت را بر آن داشت تا پدیده فوق را امری «فطری» و برنامه ای حك شده در مغز و ذهن زنان بداند. یكی دیگر از بازیهای رایج در رفتار زنان حین لاسیدن و جفتیابی تظاهر آنهاست به خجالت، ناز كردن و بقول معروف پشت چشمان را نازك نمودن و پلك زدن و در همانحال با سری نسبتاً افتاده و صورتی ملتهب و گُر گرفته القاءِ نوعی تسلیم. اتّفاقاً عین همین رفتار در میان برخی از حیوانات ماده نیز به چشم میخورد. انداختن سر و یا موها به یك طرف چه در میان زنان و چه مرغان دریائی، بنام اَلبتراس، و برخی دیگر از پرندگان در مقام جفتیابی و لاسیدن نیز بساده گی قابل مشاهده است. در همین ردیف است بالا كشاندن شانه ها و پشتشان را تخت كردن در میان زنان برای آشكاری هر چه بیشتر برجستگی و بزرگی سینه هایشان و گیسوها یا زلفان خود را مهوش-گونه در یك حركت ناگهانی به این سو و آنسو انداختن. حسّاسیّت بالای قوّه شامّه زنان به بو و فِرمون در اینحال و تبعاّ مشاهده گشادتر شدن سوراخ بینی شان در فرایند لاس زدن نیز كاملاً محسوس است. همچنین است بازی انگشتان آنها با اشیاءِ در دسترسشان.

(اینهم یك علّت اعمال حجاب از طرف مردان به زنان تا بلكه شانس آنها در تضمینِ انتقال و كپی ژنتیكی و تكثیر خودشان به نسل بعدی بواسطه كنترل و قابل پیش بینی كردن و در نهایت به انحصار درآوردن لاسیدن، جفتیابی، آمیزش و همخوابی زنها، و بزعم آنها ماشینهای جوجه كشی یا كشتزار خود، حاصل گشته و محفوظ بماند. جالب است كه همه ادیان ابراهیمی در ظرف پنج-سه هزار سال گذشته تا بحال دائماً بر طبل حفظ همین منافع ژنتیكی مردان به قیمت فاتحه خواندن شدن به آزادی زنان كوفته اند. و باز جالبتر امّا با فرجامی فاجعه آمیز آنكه همانا عاطل و باطل شدن مغز و شعور و ذهن زنان در این میان دامن تمدّن بشر را، صرف نظر از جنس او، گرفت! زنهار از شما جوانان كه باز بر این خطای نابخشودنی همچنان اصرار بورزید و جرئت تغییر «هـویّـت» خود را در مقابل اسطوره ها و قهر سنّت نداشته باشید! مبارزه واقعی در ایران و انیران میان «علم» و «دین» در جریان است و نه مثلاً میان خاتمی-چیها و محافظه كاران كه در اصالت نزاعشان همین بس كه وقتی به مسئله «زن» میرسند به چهارپایانی خسته و تنبل میمانند كه علیق و آسایش اصطبل خویش را با واقعیّت كار و شلّاقی كه در بیرون انتظارشان را میكشد هرگز عوض نمیكنند! عزیزان من گول دعواهای زرگری و سطحی اینها را برای تضمین چهار تا منفعت خودشان در اینجا و آنجا نخورید و بجای آن بروید به دنبال فكر و توسیع روش علمی دانشمندان در حلُ و بحث مسائل انسانی و نه ایده های پوچ و تو خالی روشنفكران! در ایران و جهان نه دیگر آبی از روحانیون گرم میشود و نه از به اصطلاح روشنفكران. آه، كه من شخصاً نسبت به ایندو گروه و در منفعت واقعی كارهایشان برای نوع انسان آنهم به یك اندازه و بسیار مشكوكم . . .! بگذریم !)

مردان نیز از ژستهای كاملاً مشخّص و تكراری برای جلب توجّه زنان استفاده میكنند. از سینه گرفتن و خود را چهار شانه نشان دادن گرفته تا نوعی خم كردن بالا تنه شان همچون سایه بانی بر روی اندام زن. همچنین است فرو بردن انگشتان دستشان در یكدیگر از پشت سر و اندام خود را در مبل و صندلی به بالا كشیدن و سینه های خود را برجسته كردن. و جمع و جور كردن اشكمبه خود بداخل بدن و فكّ زاویه دار خود را برخ كشیدن. در یك كلام سعی بر بزرگتر و كشیده تر بودن اندام خود. به خروسها و به آن بال و پر رنگین و تاج بزرگ و سرخرنگ، رنگ سكس، و بلندی پاها و میخچهای برجسته پشت پاهایشان بنگرید؛ همینطور در حجیم نمودن پرهای خود و جدا نمودن بالها از بدنشان در آغاز حركتشان برای جفتگیری با مرغان دقّت كنید؛ انگار مردان را دیده اید. یكی دیگر از كارهای رایج مردان برای جلب جفت و یا تقویت لاسیدنشان با زنها «پز» دادن است. حالا یا با امكانات مادیشان یا با استعدادهای معنویشان یا ویژگیهای دلقكبازی آنها در بنمایش گذاردن طبع شوخ و آسان خویش. خیال شما دختر رو راحت كنم؛ اگه یك شازده پسری از شما خوشش بیاد ها مثل یك عنتر واستون بالا پائین میپرّه؛ جالبه كه دست خودشم نیست به روی ماهتون قسم! امان از دست این ژنها و هرمونها ــ چه روباتهای عجیب و غریبی از ما انسانها ساخته اند؛ دمشون گرم ! بدوستی میگفتم ما انسانها خودمون یك پا روباتیم حالا برامون جالبه كه مثلاً ببیینیم یك روبات با هوش چگونه رفتار میكند؛ یعنی آنچه خود در واقع هستیم در دیگر اسباب بازیها جستجو میكنیم. این طنز تلخ را ببین كه یكی دیگر از دوستانم در حین چت با او به من گفت: ”واسم انسان و طبیعتش مهم نیست، بلكه تكنولوژی مهمّه !“ و من را میگی با خواندن این جمله اش دنیا دور سرم از اینهمه جهل و غفلتش داشت سیاهی میرفت و متأسّفانه هیچ واكنش مناسب دیگری بجز بار كردن چهار تا فحش آنهم در اوج عصبانیّت به او در خود نیافتم. بیخود نیست بدبختترین نوع حیوانات، همین انسان است. بگذریم . . . !

نظر اندازی و نگاه متمركز نیز یكی از شیوه های لاسیدن و تبعاً جفتیابی است؛ «زبان چشم». اگر فرهنگ و سنّتی اجازه این نوع تناظر را به مردان و زنان بدهد آنگاه معمولاً آنها در یك فاصله زمانی دو تا سه ثانیه بعمد و دقّت آنهم با حالتی خیره در چشمان یگدیگر زل میزنند و سپس با خلاص كردن حدقه و مردمك چشمان و رقّت آنها علامت علاقه خود را به فرد مقابل اعلان میكنند و در همانحال نگاهشان را به سمتی دیگر سوق میدهند؛ هر چند بظاهر.

(دوباره، یك علّت دیگر برای اعمال حجاب مثلاً در میان مسلمین كه صرفاً بخاطر الكن نمودن «زبان چشم» است. اسلام بر خلاف منطق «تئوری بازیها» و اهمیّتی را كه برای داد و ستد حدّاكثری و سیّال اطلاعات در مقام تصمیمهای «بازیگران» قائل است یك پداگوژی یا آموزه ضدّ تكاملی است. با تحریفاتی كه در این میان می اندازد مایه انتخابهای غیر طبیعی و نا متلائم با روانشناسی جفتها میشود كه صد البتّه دود آن بیشتر به چشم زنان میرود تا مردان. چون این زنان هستند كه با حامله شدن خویش و استهلاك شدید اندام دخترانه، رعنا و جذّاب سابق خویش در این جریان را بمقدار زیادی از دست داده و بدان شانس یافتن جفت بعدی امّا دلخواه خود را از دست میدهند. جالب است كه اگر به آمار سازمان ملل در مورد میزان طلاق و اتّفاق آن در سالهای پس از ازدواج در جوامع مسلمین بنگرید، مشاهده میكنید كه اوج آن در همان سال اوّل است. این امّا در كشورهای غربی سالهای چهارم، هشتم تا دهم است. این نشان میدهد كه فقر روابط و تبعاً كمبود اطّلاعات در فرآیند جفتیابی تا چه حد برای زنان مسلمان گران تمام میشود كه حامله شدن در همان سال اوّل همان و كاهش شدید انگیزه و تصمیم آنها به دوری جستن از یك مرد نادلخواهشان بنام شوهر همان. مثلاً این رقم در مصر و در سال هزارونهصدوهفتادوهشت آنهم در همان ماههای اوّل ازدواج عبارت از سی ودودرصد است و در انتهای سال اوّل بیكباره نصف شده و در سال دوّم باز ناگهان به كمتر از یكسوّم میرسد. این الگو امّا در میان كشورهای غربی بیشتر تابع رسیدن سنّ بچّه های حاصل از آن ازدواج به سنّ رشد و یا بلوغ و یا ترك خانه مادر-پدری است. اسلام با آموزه های ضدّ تكاملی شریعت منحطّ خود در تحریم و منع آمیزش و اختلاط دختران و پسران و تبعاً تحمیل ازدواجهای نامطلوب به شهروندان مایه بالا رفتن خشونت و ناهنجاریهای روانی و عاطفی در آنها میشود. و تعجّب نكنبد اگر كه تروریسم تنها وسیله موجّه اسلام، و ادیان، در برخورد با مشكلات تطبیقی آنهاست با مدرنیته! لذّت، روابط باز و اختیاری و آمیزش و زبان عواطف را در میان یك یك قوم تحریم كرده و بخاطر آنها مجازاتشان كنید و بدان مطمئن باشید كه تخم خشونت، نفاق و سالوسی، نفرت و كج خلقی و دهها نوع بیماری و ناهنجاریهای روانی دیگر را در میانشان كاشته اید و در ادامه البتة محصولاتی همچون تروریسم، انباشتن زندانها از مجرمان و شكنجه آزاد اندیشان و بله دولتمردانی كه به صندلیهای قدرت جوش خورده اند را در میان چنین جوامعی نظیر مسلمین بدروید!)

باری نگاه و نظر متقابل دارای تأثیر مغناطیسی خود است. ابن عمل منجر به تحریك لایه «مغز پائینی» یا ابتدائی انسانها میشود و بدان ربعی از دو رفتار عاطفی ــ «نزدیكی» و «دوری» ــ تحصیل حاصل میشود. بعبارت دیگر شما نمیتوانید بسادگی از كنار چشمانی كه بر روی شما قفل شده اند بگذرید؛ حالا یا با اطوار و اشاره، گر چه گاه بی معنا بوده باشند، یا تبسّم یا اخم یا در حالتی شرمنده و جمع و جور كننده و یا با جلفی یا احیاناً تظاهر به بیتفاوتی؛ بالاخره ناچارید بنوعی پاسخ دهید. نگاه متقابل در چشمان سلسله جنبان عواطف و خلجانهای آدمیان و حیوانات است كه دارای زبانی است بس غنی و مؤثّر؛ بخصوص در فرایند لاسیدن و جفتیابی. یك سائق جبلی و فطری دیگر سرشته شده در مغز پستانداران با هوش نظیر میمونها و منجمله انسان.

بایگانی موضوعی برای "آناتومی"تعاریف: اندام تناسلی زن

















تعاریف: اندام تناسلی زن
بخش نخست

در اُسطوره خلقت، چنانکه می خوانیم، مطلب جالبی است:
پس از اِتمام ساخت انسان، نامها را به او یاد داده و تسلّط او را بر جهان نسبت به فرشتگان از همین جهت مورد آزمایش قرار داد.

به این قبیل اسطوره ها، در کتب اگر که معرفت شناسانه بنگریم، آنگاه اَبرهای فُسون و راز آنها به کناری می روند و ما تا حدّی به عقل و فهم «انسان-قدیم» دست می یابیم. به کتب به اصطلاح آسمانی و اسطوره های زمینی، به عنوان موزه فکر و روان انسان کهن بنگرید. در عدم صحّت و صدق آنها شکی نیست، امّا این داستانها، همچون «فسیل ها» سرشار از اطّلاعات درباره ذهنیّت اجدادمان می باشند. نیاکان ما در عملِ «نام گذاری» یک تسلّط خاصّ روانی و معرفتی در ذهنشان نسبت به اَشیاء و اُمور در اطرافشان احساس میکردند (چون شما تا یک چیز را از ظرف « عینی » به محیط « ذهنی » منتقل نکرده و اسمی روی آن نگذارید، هم تصّور آن برایتان مشکل است و هم توصیف آن). آیا تا به حال دقّت کرده اید که رایانه تا مادامیکه روی سندی، file، که می خواهید ثبت و حفظ، save، شود اسمی نگذارید، آن را حفظ نمیکند؟ خوب مغز انسان نیز همینطور عمل میكند دیگر !

از خلقت و كار رایانه ها گفتم تا نیم گامی را كه میخواهم در این مقال بردارم برایتان كمی توجیح كرده باشم. آخر این چه فلاکتی است که ما در ایران و زبان و فرهنگ فارسی، آنهم با این زبان زنده و توانا، هنوز اسامی مناسب و در خوری برای عضوهای آلت جنسی و تناسلی زن و حتّی مرد، بدون ان تبادرات تابویی و احیاناً زشت و ناپسند، نداشته باشیم … چرا ؟!؟ اَمان از این مَناهی، تابُوها، … آیا می توان به «طبیعتِ انسان» اندیشید و در موردش سخن گفت مادام که «انسانِ ذهنی» در زبان و ذهن ما اصلاً حضور ندارد، و یا اگر دارد به طور مبهم است؟!

توجیه فلسفة یک قرارداد (كه ما از این پس در این سایت به كار خواهیم برد مگر اینكه معادلهای زیباتری از جانب شما عزیزان به دستمان برسد) :

آلتهای جنسی + آلتهای تناسلی = سک س + اَبزار = سک س-اَبزار


زن :
سک س-اَبزار = { یالان + مَلَبان + کِچُل + کِلَبان + بابهشت + مَکُون }

یالان = جمع دو یال (از آنرو که همچون دو یال آلتهای دیگر «سک س-اَبزار» زن را در دو طرف میانی خود گرفته اند.) = Valva


مَلَبان = [ مَ (بزرگتر) ] + [لَبان (دو لب) ] = لبهای بزرگ = Labia Major
کِلَبان = [ كِ (كوچكتر) ] + [لَبان (دو لب) ] = لبهای كوچك = Labia Minor
كِچُل = [ کِ (کوچکتر) ] + [ چُل ] = چُلِ زن = بظر = Clitoris
بابهشت = {[باب (درب ، دروازه) - ب] + بهشت} = فَرْجْ = Yowni(برگرفته از زبان سانسکریت به معنای Heaven- Gate) = Vagina & Vagina Orifice

مرد :
سک س-ابزار = { چُلْ + چَتُلْ + بیضُوان + مَدرار + مَکُون }
چُل = قَضیب = کیر = Penis
چَتُلْ = [(چتر ـ ر) + (چُل ـ ل)] = Penis Tip
بیضوان = دو بیضه

زن و مرد:
مَكُون = [(مجرا - جرا) + كون ] = مقعد

مَدرار = [(مجرا - جرا) + (ادرار - د) ] = مجرای ادراریالان، Vulva :
یالان قسمت قابل رؤیت و یالی شکلِ سک س-ابزار است. در بالا و جلوی آن بخشی مثلّثی شکل، دارای بافتی نرم و پوششی از مو، می باشد که با ماهیچة معقدی، Perineum، که آن هم قابل رؤیت است، در ارتباط مباشد. کار این ماهیچه جدا کردن یالان از معقد و نگاه داشتن عضلة تناسلی در قسمت تحتانیِ شکم است.
یالان از دو لب بزرگ، مَلبان، تشکیل شده که کار آن پوشش و نگهداری از عضو های حساّس سک س-ابزار است. دو لَبان کوچک، کِلبان، در زیر مَلبان قرار دارند و از قسمت فوقانی به هم متصل شده و به شکل پوششی، کِچُل را در بر میگیرند. قسمت داخلی یالان، در میان کلبان است. در اینجا بابهشت، فرج، و مدرار قرار دارد از همین رو تشخیص این دو برای افراد بی تجربه، مشکل و دردسر آفرین است. بابهشت، در دختران باکره با غشایی نازک و ظریف پوشیده شده که به اصطلاح «پرده بکارت» نام دارد. این پوسته به علل گوناگون مانند: پریدن، کشش دو پا از هم، دوچرخه و اَسب سواری، دخول آلت مرد، بازی با خود و در نهایت به طور نسبتاً کامل در اثر زایمان، به تدریج از مقابل بابهشت زائل می شود و فقط بخشی از آن باقی می ماند. در بخش دوّم از این مقاله در مورد بی مسمّا بودن این نام یعنی؛ «پرده بکارت» توضیح مختصری خواهم داد.

مَلَبان، Labia Major :
مَلَبان، لبهای بزرگ، دو لایة کلفت از بافت پوستی هستند که از قسمت فوقانی دستگاه تناسلی آغاز و تا مَكُون، معقد، ادامه میابند. قسمت خارجی این لبها از پوست رنگی، غُدد چربی و البتّه پس از بلوغ از مو پوشیده میشود. قسمتهای داخلیْ نَرم و بدون مو با چند غده چربی قرار دارند. زیر این لایه های پوستی اغلب بافتی از چربی، چند رُباط، رشته های نرم ماهیچه ای، عصب ها و رگهای لَنفاوی و خونی قرار دارند. مَلَبان در حین دخول، با بیضوان مرد در تماس قرار می گیرد. غددی که در این لَبهاست عطری از خود تراوش می کند که موجب تحریک در هر دو جنس میشود. ملبان، بابهشت را از آسیب مستقیم خارجی حفظ می کند؛ به عبارتی دیگر، به نوعی سپر بابهشت است. ملبان، همان خایه در مردان است امّا به صورت دو نیم صفحه. اگر با دقّت به کلبان نگاه کنید و آن را با بافت پوستی خایه مقایسه کنید متّوجه می شوید که از یک جنس هستند منتها در زن به صورت دو نیم صفحه و در مرد به صورت کُروی شکل است.

کِلَبان، Labia Minor :
کلبان، لبهای کوچک، در زیر مَلَبان قرار دارند و دو لایة نازک و نرم پوستی بدون مو هستند که حالت و شکل آنها در زنها متفاوت است؛ آن هم بر حسب بافت و رنگ، از صورتی گرفته تا قهوه ای. این لبها ممکن است صاف یا تو رفته باشند و با ملبان پوشیده شده باشند یا خیر. دقّت کنید که شکل، بافتِ پوستی، نرمی و سختی و رنگ سک س-ابزار، در بانوان و دوشیزگان متفاوت است. در داخل و میان کلبان و در دو نیمة سک س-ابزار، حبابهای دهلیزی، وجود دارند. کار این حبابها یا اسفنجها این است که حین تحریک جنسی، با جذب خون به داخل خود متوّرم شده و در طول این جریان، قُطر کلبان را دو یا حتّی سه برابر حجم آن در حالت عادی کند. معمولا زنانی که کلبان در آنها به وضوح پیداست، دارای حسّاسیت جنسی بالاتری هستند یا به عبارتی فنّی تر، « آستانه ی تحمّل تحریک جنسی» آنها پایین است.

کلبان دارای کارکرد های زیر میباشد:
1-محفوظ نگهداشتن هر چه بیشتر اندامهای داخلی سک س-ابزار.
2-افزایش حسّاسیّت جنسی در حین آمیزش، به علّت وجود رگهای نسبتا بزرگ خونی و سررشته های عصبی.

کلبان به مراتب از تراکم بیشتری از رشته های عصبی نسبت به چَتُل برخوردار است؛ از همین روست که نیز در اثر تحریکات جنسی شدّت و حسّاسیّت بیشتر و بالاتری نسبت به چتل از خود نشان میدهد.

کِچُل، Clitoris :
گاهی پیدا کردن کِچُل، برای خود زن یا فردی که در حال آمیزش با اوست، مشکل است، زیرا گاه کاملا در جوفِ مَلَبان پوشیده شده و به اصطلاح در زیر سقف آن مخفی است (البتّه در هر حال نوک آن تا حدّی بیرون است). کِچُل، در جریان تحریکاتِ جنسی بزرگ می شود و بافت آن از همان بافت چَتُل(چتر چول مردان) است. ضمنا فقط 4% از کلِّ جسم کِچُل در خارج از بدن زن قرار دارد، بنابراین نسبت به چُلِ مرد کوچکتر مینماید و دارای لولة مدرار هم نیست و فقط به کار آمیزش میاید و بس. ضمنا هیچ عضو جنسی در مرد ها به حسّاسیّت کچل وجود ندارد. دستگاه تکامل، کِچُل را با آن بافت بسیار حسّاس و ظریف، فقط برای سک س-ابزار زنان تعبیه و جا سازی کرده است. به راستی چرا … ؟!

بخش دوم

”سک س-ابزار“ داخلی زن شامل دو سیستم ”تناسلی“ و ”جنسی“ است كه بنوبة خود در برگیرنده اعضای زیر میباشند:
بابهشت،vagina ، رحم، لوله های فالوپ و تخمدان یا ذهدان.
”بابهشت“ مجرایی است كه قسمت بیرونی سک س-ابزار را به گردنه یا قیفِ-رحم،cervix ، ارتباط میدهد–دهانه این قیف به سمتِ رحم است و لولهءِ آن به سمت بابهشت.
رحم كه خود با تخمدانها از راه لوله های فالوپ در ارتباط است.
در هر ماه یكی از زهدانها یك تخمك، egg، رها میكند كه بلافاصله توسّطِ حبابهایی كه در مجرای لوله های فالوپ هستند احاطه میشوند (این حبابها نقش حفاظت از تخمك را دارند). حال این تخمك چه بارور شده و چه نه از این مجرا عبور میكند و خود را به داخل رحم میرساند. اگر چه باروریِ تخمك به تخم، zygote ، در همان مجرای لوله های فالوپ توسّط یك اسپرم صورت میگیرد امّا این رحم است كه محلِّ مناسب را برای پرورش تخم در اختیارِِ ان قرار میدهد.


بابهشت :

بابهشت مجرایی كاملاً انعطاف پذیر و عضُلانیست كه طول آن از هشت تا دوازده سانتیمتر فرق میكند و پهنای آن حدود دو و نیم سانت میباشد. بابهشت ظرفیتِ رشد طولی تا چندین سانتیمتر و پهنا تا دو برابر در هنگام تحریكاتِ جنسی را داراست. ورودیِ بابهشت در طیِّ زایمان تا حدِّ قابلِ ملاحظه ای گشاد میشود و معمولا به پهنایی تا ده سانتیمتر نیز میرسد. بابهشت در دخترانِ باكره تا حدی با پردة-بكارت، hymen، پوشیده شده است. وقتی یك زن ایستاده است ”بابهشتِ“ وی بصورت عمودی، در راستایِ بدنش، قرار ندارد بلكه قسمتِ فوقانیِ آن به سمتِ پایین متمایل است. محلِّ دقیقِ بابهشت بین مثانه و راست روده است. دیوارة بابهشت با لایه هایی پوشیده شده و دارای غُدد مترشّحه نیست. آستر داخلی بابهشت فوق العاده به هورمونهای تخمدان حسّاس میباشد و سلّولهای سطحی آن خیلی ناپایدار هستند. با مطالعه بر روی این سلولها میتوان به سرطانِ ”دهانه-رحم“ و همچنین سرطانِ ”بابهشت“ پی برد. با توجّه به سن و دوره ماهیانه ساختارِ مخاطیِ آستر داخلی تغییر میكند. این مُخاط در یك زن بالغ به صورت مایعی سفید و لزج است كه شامل باكتریهاست و البتّه مایه رطوبت و لزاجتِ بابهشت میشود. این مایع با اسیدی نگه داشتن این محل در حفظ و نگهداری بابهشت از میكروبها نقشی عمده دارد و دلیل این امر نیز اسید لاكتیكِ، از خانوادهءِ همان اسیدی كه در ماست نیز هست، موجود در آن است.

نقش بابهشت :

در طی آمیزش جنسی چُلِِ مرد وارد بابهشت میشود تا اسپرم و منیِ، semen، خود را در ان تزریق كند. در طیّ زایمان اندازه بابهشت برای بیرون آمدن جنین و جفت ان از پنج تا شش برابر گشادتر میشود.

رَحِمْ :

رحم عضله ایست كم حجم كه به شكلِ گُلابی وارونه میباشد. ارتفاع آن شش تا هشت سانتیمتر و پهنای آن سه تا چهار سانتیمتر است امّا در طیِّ حاملگیْ رحم تغییرات زیادی را متحّمل میشود، مثلاً در نُه ماهگی ارتفاعِ آن به سی سانتیمتر میرسد. رحم در این وضع در انتهای بابهشت قرار گرفته و تقریبا به سمتِ مثانه متمایل و بدان متّكی میشود. ‍حتی در طولِ عادتِ-ماهیانه نیز رحم محلِِّ خود را به راحتی تغییر میدهد. ”رباطهای نرم“ تا حدی به رحم انعطاف پذیری میدهند و در همان حال آن را معلّق نگه میدارند. در هر طرف انتهایی رحم ”لوله های فالوپ“ وجود دارند. عضله رحمی با مخاطی به نام ”اندومتریم“ پوشیده شده است. این مخاطها كه حاوی رگهایِ خونی و غُددِ مترشّحه میباشند همچنین دریافت كننده ”تخم“ نیز هستند؛ و البتّه با توجه به سنّ و دورة-ماهیانه هر شخص تغییرات مهمی در بافت آنها رخ میدهد. وقتی تخمك بارور نشود این مخاط بعلاوه تخمك از رحم خارج میشوند. رحم با گردنه آن كه قسمتی سفتُ و محكم (حدودا سه سانت) میباشد بسته میشود. شما میتوانید این قسمت را با انگشتِ خود در انتهای بابهشت حس كنید. مجرایی ظریف از بین قیفِ-رحم میگذرد و بدین ترتیب رحم به بابهشت مرتبط میشود. از طریق همین مجراست كه خوِِنِ-قاعدگی بیرون میاید یا اسپرمها نیر وارد رحم شده و به سمتِ لوله های فالوپ به قصدِ باروریِ تخمك میروند. گردنه-رحم در وسط خود مجرای كوچكی دارد، این مجرا در زنانی كه هنوز بچّه دار نشده اند كوچكتر از كسانی است كه زایمان داشته اند.

نقشِ رحم :

رحم اصلاً یك عضُله است، آنهم با نقشی بسیار مهم در تمامِ مراحلِ تولید مثل؛ از ورود اسپرم به بابهشت و سپس خود گرفته تا تكامل جنین و شكل پذیری جفت آن و انقباضات رحمی كه
منجر به تولّد نوزاد میشود.
لوله های فالوپ :

لوله هایی انعطاف پذیرند با درازایِ تقریبی ده تا دوازده سانتیمتر كه قطر داخلی آنها كمی بیشتر از قطر یك تار موست. این لوله ها از انتهایِ بالاییِ رحم شروع و تا تخمدانها كه به صورتِ منگوله های متحرّكی هستند ادامه میابند.
نقش لوله ها :

لوله های فالوپ تخمك را با محاطیِ آن از مقصدش تا رحم در برمیگیرند. همچنین؛ این لوله ها مسیری مناسب برای عبور اسپرم به محلِّ باروری، تحصیل اطمینان از صلابت و قدرتِ باروری اسپرم و بالاخره حملِ نطفه به سمتِ رحم هستند.
تخمدانها :

”تخمدانها“ دو غُدّه به اندازه دو بادامِ بزرگند كه حدود چهار سانتیمتر بلندی و دو و نیم سانتیمتر پهنا دارند. این غدد از دو طرف توسّط رباطی نازك به رحم متصّل میباشند. و رُباطی دیگر این غدد را به لوله های فالوپ متصل میكند. یك دختر در هنگام تولّد حدود 700،000 تا 2000،000 تخمك دارد كه بیشتر آنها در طیِّ بچِّگی از بین میروند و به 300،000 تا 400،000 تا كاهش می یابد كه بالاخره فقط حدود 300 تا 400 تخم به دورهء بلوغ میرسند. این امر نزدیك به سی سال (دوره باروری یك زن به طور متوسّط) و حدوداً سیزده بار در سال یعنی با فاصله های 28 روزه ادامه دارد تا اینكه تمام تخمكها به اتمام میرسند و زن وارد دوره یائسگی میگردد. در نتیجه فعالیت تخمدانها نامحدود نیست همانطور كه می بینید شروع این فعالیت بلوغ، و پایانِ آن یائسگی است. تخمكها در یك نوع مُجتمع سلّولی محصور هستند كه پس از طیّ یك دوره ای در اثر هورمونهایی كه از غدة هیپوفیز ترشح میشوند به رشد خود میرسند. نام این مجتمع ها ”فُلیكول“ است كه یك بار در هر 28 روز بالغ و باز شده یك تخمك رها میكند.

چند نكته:

زنانی كه تمرین و تكنیكهای یوگا را انجام بدهند نه تنها انرژی بالقّوهءِ جنسیِ خود را از دست نداده بلكه ان را افزایش نیز میدهند. این زنان بسیار زیبا، جوان و شاداب، حتی در سنین پیری، باقی میمانند.
نقشِ زهدانها تولید تخمك است. تخمك سلّول تولید مثل زنانه است، این سلولها هورمونهای جنسی استروژن و پروژسترون زن را در جوف خود دارند. این هورمونها در جریان عادتِ-ماهیانه، حاملگی و عملكرد نرمالِ سک س-ابزار زن نقش اساسی دارند.