Montag, 31. Dezember 2007

بی تاب


















شاید فردا نباشم.... چرا امروزم را از دست بدهم... واقعا باور نمیکنی عزیزم عمر کوتاه ست...اگر فردا نیامدم... چطور می خواهی بفهمی من دیگر هوای تو را استنشاق نمیکنم و برای همیشه آفتاب و مهتاب را نمی بینم؟؟؟
فراموش نکن ...یادت باشد... عمر به تار مویی بند است ...اگر فردا نبودم...دلت برای امروز می سوزد که یادت رفت با من سر کنی... و اگر تو فردا نباشی؟!!!!

چرا من ،تو ،ما و او مدام فکر میکنیم اگر امشب سر بر بالین بگذاریم فردا بیدار می شویم؟!!.... یادمان میرود شاید هیچ وقت به خانه نرسیم...

و اگر بازی تمام شد... چطور می خواهی با دلت کنار بیایی ...چطور می خواهی صدایش را خفه کنی... تو که با خود رو راست نبوده ای... تو که همه فرصت ها را از دست داده ای...

قدر بودن را بدان ،شاید امروز پایان دفتر زندگیت باشد .... و طوری تصمیم بگیر که اگر همین لحظه همه چیز تمام شد دلت بی تاب چیزی یا کسی نباشد ...

هرچند که سخت است

Keine Kommentare: