Montag, 31. Dezember 2007

شعر فراموش شده ای از فروغ فرخ زاد























شعر فراموش شده ای از فروغ فرخ زاد که در کتابهایش نیست

بادها چون به خروش آیند

عطرها دیر نمی پاینداشگ ها لذت امروزند

یادها شادی فردایند


اگر آن خنده ی مهر آلود

بر لبم شعله ی آهی شد

سفر عمر چو پیش آمد

بهره مند توشه ی راهی شد


عشق اگر غم به دلم میداد

یا خود از بند غمم می زست

گره ای بود که در قلبم

اسمان را به زمین می بست


عشق اگر زهر دورویی را

با می هستی من آمیخت

برگ لرزان امیدم را

بر سر شاخه ی شعر آویخت


عشق اگر شعله ی دزدی بود

که تنم در تب آن میسوخت

سوزنی بود که بر لبهام

لب سوزان تو را می دوخت


گر چه امروز تو را دیگر

با من آن عشق نهانی نیست

باز در خلوت من زان یاد

نیست شامی که نشانی نیست


دائم از عشق تو بگسستن

بر من خسته روا باشد

لیک در مذهب من دانی؟

گله از دوست خطا باشد


چنگ چون تار ز هم بگسست

کس بر آن پنجه نمی ساید

گنه از شدت طوفان هاست

عطر اگر دیر نمی پاید!

Keine Kommentare: