Sonntag, 23. Dezember 2007

زندگی نامه استاد شجریان
















زندگی نامه استاد شجریان
محمد رضا شجريان در اول مهر ماه ۱۳۱۹ هجری خورشيدی برابر با ۱۹۴۱ميلادی در شهر مشهددر خاندانی که(هنر از هر دو سو موروثی بود که از طرف پدر و جد پدری که صوتی دلنشين داشتند و از طرف خاندان مادری نيز هم به موسيقی و هم به خوشنويسی) پا به عرصه زندگانی نهاد در رابطه با خاندان بزرگ شجريان بايد عرض کنيم که اين خاندان از شهر طبس بر خاسته اند و جد بزرگوار ايشان به دلايل نامعلومی به مشهد مهاجرت می کند .وی دارای سه فرزند پسر بوده که يکی از اين سه تن مرحوم علی اکبر بود که پدر بزرگ استاد می باشند و دارای دو پسر به نامهای علی و مهدی(آقا مهدی پدر بزرگوار استاد می باشند)و دو دختر به نام سلطنت خانم و زهرا سلطان. همانطوری که خود استاد می فرمايند مرحوم پدربزرگ ايشان دارای املاک و ثروت زيادی بوده که از جمله چهارده هزار هکتار زمين کشاورزی و ملک قاسم آباد که بسيار آباد و بزرگ بوده(در بخش غربی شهر مشهد)ولی به دلايلی (که در اين مقوله جای بحث آن نيست)از اين همه ثروت مادی چيزی عايد محمد رضا نشد ولی ثروت بزرگتری که استاد از جد بزرگوارشان به ارث بردند همان صدای زيبا و ملکوتی می باشد که بسيار بالاتر وجاودان تر از هر ثروتی می باشد. استاد در اوايل کودکی (در سنين پنج- شش سالگی)شروع به خواندن ترانه های کودکانه کرد. وی در سال ۱۳۲۶ به مدرسه پانزده بهمن مشهد وارد شد. وی در همان زمان نيز شروع کرد به آموختن تلاوت قرآن نزد پدر و در سن ده سالگی شروع به تلاوت قران در مراسمات و اجتماعات سياسی آن زمان کرد و همان طور که خود استاد می گويددر سن دوازده سالگی تمام مشهد او را می شناختند. استاد از کلاس چهارم به بعد را در دبستان فرخی گذراند که تا کلاس ششم از بهترين شاگردان آن مدرسه بود. در سال ۱۳۳۲ تحصيل در دبيرستان شاه رضا در رشته طبيعی را آغاز کرد. استاد علاقه زيادی به ورزش خصوصا فوتبال داشتند و در سال ۱۳۳۴ با تيم دبيرستان شاه رضا در مسابقات فوتبال دبيرستانهای مشهد شرکت کردند. علارغم علاقه زياد استادبه رشته طبيعی در سال ۱۳۳۶ به اصرار پدر وارد دانشسرای مقدماتی مشهد شد و در آنجا بود که با آقای جوان اولين معلم موسيقی خود آشنا شد و گاهی اوقات در دانشسرا برای دوستان خود آواز می خواند. وی در سال ۱۳۳۹ از دانشسرای مقدماتی فارغ التحصيل شد و به استخدام آموزش و پرورش مشهد در آمد و جهت تدريس به مدرسه خواجه نظام الملک واقع در بخش رادکان منتقل شد.
شايد به جرات بتوان گفت که علاقه و آشنايی استاد با آواز دستگاه موسيقی و آلات موسيقی از همين دبستان و در رادکان پی ريزی شد به طوری که خود استاد می گويد ((اغلب اوقات به کوه می زدم و تکنيک و متد را با سليقه خودم تجربه و تمرين می کردم و صداهای گوناگون و تحريرها و چهچه ها را در دستور کار خود قرار می دادم)) آری در اين سال بود که استاد توسط دوستی به نام ابولحسن کريمی که او نيز به عنوان معلم به رادکان آمده بود با سنتور آشنا شد و شروع به تمرين نواختن سنتور کرد به قول خود استاد((آن چنان شدم که از آن به بعد سنتور يار غار من شد)) پس از چندی استاد با آقای جلال اخباری که نوازنده سنتور بود آشنا شد و با هم شروع به همکاری کردند يعنی آقای اخباری ساز می زد و استاد می خواندند . در حقيقت تمرينات آواز با ساز و فراگيری نت و نواختن درست سنتور را با ايشان شروع کرد. در آن سال يعنی سال ۱۳۴۰ بود که استاد با خانم فرخنده گل افشان که ايشان نيز معلم دبستان بودند آشنا شدند و در شهر قوچان پای سفره عقد نشستند. يک سال بعد يعنی در بيستم مرداد ۱۳۴۱ در مشهد جشن عروسی برپا شد و استاد زندگی مشترک خود را با خانم فرخنده گل افشان آغاز کردند. در سال ۱۳۴۲ استاد از بخش رادکان به روستای شاه آباد مشهد منتقل شدند و در آنجا به عنوان مدير دبستان شاه آباد مشغول شدند و دز تاريخ ۲ مهر ماه اولين فرزند استاد متولدشد که گرمی بخش زندگی استاد شد و استاد نام فرزانه(من بودما نه امضا نمیدم!) را برای او انتخاب کرد. اکثر مردم ايران استاد شجريان را استاد آواز ميدانند ولی غافلند که اين استاد هنرمند از هر انگشتش يک هنر می بارد که از جمله خطاطی و نقاشی و پرورش گل می باشد و دستی هم در کار نجاری دارند به طوری که از اين هنر برای ساخت سنتور استفاده کرد و اولين سنتور خود را با يک چوب توت خشک قديی ساخت و از آن زمان شروع کرد به تحقيق بر روی پل گزاری بر روی سنتور برای ايجاد صدای خوش تر و موزون تر که هنوز هم ادامه دارد. در سال ۱۳۴۴ از روستای شاه آباد به مشهدمنتقل شد و در کلاس ششم دبستان پهلوی شروع به تدريس خط و نقاشی کرد و خانم ايشان نيز تدريس ميکردند که پس از چندی به مديريت يک دبستان منسوب شد و در همان سالدز مشهد دختردوم استاد افسانه به دنيا آمد . در سال ۱۳۴۵ استاد از دبستان پهلوی به دبستان عبدللهيان منتقل شد و در آن دبستان به سمت معاونت منسوب می شوند . و اما در سال ۱۳۴۶ مهاجرت سرنوشت ساز استاد به تهران صورت گرفت که در اين سفر همسر و دو دخترش همراه او بودند البته قبل از آن استاد يک بار در سال ۴۵ هم به تهران آمده بود و در امتحان شورای موسيقی راديو تهران شرکت کرده بود ولی به بهانه اينکه راديو بودجه ای برای استخدام خواننده ندارند از استخدام استاد خودداری کردند تاسال بعدکه استادبوسيله معاون راديو خراسان معرفی شدندوجهت همکاری با راديو راهی تهران شد پس از ورود به تهران استاد بر اساس دعوت قبلی زنده ياد داوود پيرنيا مدير برنامه گلها به اداره راديو مراجعه کرد. مرحوم پيرنيا پس از اينکه از استاد تست می گيرد شيفته صدای استاد می شود. چون شغل اصلی استاد در آن زمان تدريس بود بنابر اين پس از ورود به تهران در دبيرستان صفوی مشغول به تدريس می شوند و همانطور که گفتيم استاد از خوشنويسان معروف خراسان بود که در تهران نيزبرای ادامه کار و پيشرفت در خوشنويسی وارد انجمن خوشنويسان می شود و زير نظر استاد بوذری مشغول به تمرين خوشنويسی می شود. و در آن سال بود که با استاد احمد عبادی و استاد رضا ورزنده (استاد سنتور) آشنا شده و به کلاس آواز استاد اسماعيل مهرتاش وارد شدند. همانطور که گفتيم استاد پس از ورود به راديو و تأييد صدايشان از طرف مرحوم پيرنيا . اولين برنامه شان را با عنوان برگ سبز شماره ۲۱۶ اجراء و ضبط کردند که در شب جمعه ۱۵ آذر ماه از راديو پخش شد. استاد کار در راديو را با نام مستعار سياوش بيدکانی آغاز کرد که تا سال ۱۳۵۰ با همين نام بود و پس از آن در راديو و تلوزيون با نام خودش کار می کرد. استاد در سال ۱۳۴۷ از آموزش و پرورش به وزارت منابع طبيعی منتقل شد. در ضمن از کلاسهای خطاطی نيز غافل نبود و به کلاس خط استاد بزرگ حسن ميرخانی وارد شد آنطور که خود می گويد ((در اوايل که به تهران آمديم سه روز در هفته برای ادامه هنر خطاطی به انجمن خوشنويسان می رفتم و شبها تا ساعت سه -چهار صبح تمرين می کردم.)) در سال ۱۳۴۸ سومين فرزند استاد به دنيا آمد که فکر می کنم تمام دوستداران استاد نام مژگان شجريان را روی نوارهای استاد ديده اند که به عنوان طراح روی جلد همکاری می کند. از ديگر اتفاقات سال ۱۳۴۸ شرکت در جشن هنر شيراز بود که فکر می کنم دومين يا سومين دوره اين جشنها بود.
در سال ۱۳۴۹ استاد همکاری خود را با تلويزيون ملی ايران (در برنامه هفت شهر عشق) شروع کرد که اين همکاری تا سال ۱۳۵۵ که استاد از راديو و تلويزيون استعفا داد ادامه داشت .يکی از حوادث ديگری که برای استاد پيش آمد آشنايی با فرامرز پايور استاد سنتور ايران در سال ۱۳۵۱ بود که استادبه طور کامل سنتور را نزد ايشان فرا گرفت .همچونين رديفهای آوازی صبا را نيز نزد اين استاد بزرگ فرا گرفت.يکی از مسائل جالبی که در زندگی و آثار استاد شجريان وجود دارد کار کردن ايشان با اساتيدی چون لطفی و پايور است ،حتمآ همه سروران اطلاع دارند که اين دو استاد بزرگ موسيقی ايرانی تقريبآ دو سبک کاملآ متفاوت از هم دارند (يعنی يکی طرفدار شيوه کاملآ سنتی و ديگری طرفدار تغيير و تحول و ابداع شيوه های جديد در موسيقی سنتی که فکر می کنم پايه گذار اين مکتب در ايران استاد کلنل علی نقی وزيری می باشد)البته بحث در اينگونه موارد را می گذاريم بعد از پايان نوشتن زندگی نامه استاد و آنگاه مفصلآ در اين مورد سخن خواهيم گفت.حتمآ سروران گرامی نام شاعر و غزلسرای بزرگ معاصر جناب آقای امير هوشنگ ابتهاج را شنيده اند و يا سروده هايش را در آثار استاد شنيده اند (کوچه سار شب ،بياد عارف و ....)ايشان پس از کناره گيری و فوت مرحوم داود پيرنيا برنامه گلهای تازه را راه اندازی کرد که کار موسيقی ايرانی در راديو انجام می داد و تقريبآ تمام اساتيد موسيقی ايران در آن شرکت داشتند و استاد شجريان نيز در اين برنامه شروع به کار کرد
از زبان خود استاد
تولدم روز اول مهر ماه سال یکهزارو سیصد و نوزده خورشیدی در مشهد است، در خانواده ای که پدر بزرگم (علی اکبر) صدای بسیار رسایی داشته و به زیبایی آواز می خوانده است. او از مالکین بزرگ مشهد بود و از خواندن در جمع پرهیز داشته ، گاه برای دوستان سرشناسی که به دیدارش می آمده اند می خوانده است. پدرم مهدی از صدای پر طنین و رسا برخوردار بود و در جوانی آواز خواندن را شروع می کند ولی خیلی زود در محیط بسته و سنتی به قرائت قرآن رو آورده و تا آخر عمر بر همان عقیده باقی ماند و آواز را رها کرد و در قرائت قرآن جایگاه خاصی در مشهد پیدا نمود و شاگردان زیادی برای تلاوت قرآن قرآن تربیت کردکه از جمله خود اینجانب است. تمام وقت من از شش سالگی به خواندن می گذشت . در دوازده سالگی شهره ی خاص و عام بودم و در مجامع بزرگ اول برنامه با من بود. به علت توانایی با صدای خوش، چشم و چراغ همه اعضاء و دانش آموزان مدرسه و مردم بودم. در سال چهارم دبیرستان بر خلاف خواسته ام به دانشسرای مقدماتی رفتم و راه معلمی پیش گرفتم و از بیست سالگی به معلمی در دهات خراسان پرداختم. یک سال بعد ازدواج کردم با دختری که او هم معلم دبستان بود. همسرم خیلی با من همراه بود و با کمک او بر مشکلات مالی یک زندگی بسیار محقر پیروز شدیم. از نوجوانی برای فراگیری گوشه های آوازی به هر دری می زدم و از هر کسی که شمه ای اطلاع داشت سئوال می کردم. به ندرت دسترسی به رادیو پیدا می کردم تا موسیقی دلخواهم را بشنوم آن هم زمانش کوتاه بود و حاصلی نداشت ، تا اینکه در محیط شبانه روزی دانشسرا میسر شد "برنامه گلها" و برنامه "ساز تنها" را بشنوم و تمریناتم را شروع کنم . کمی بعد دبیر موسیقی مان آقای جوان نیز راهنمایی و کمک کردند. بیشترین تمرینات سازنده در دوران معلمی در خارج شهر بود که فراغتی داشتم و اغلب به کوه و صحرا می دم و تکنیک و متد را با سلیقه ی خودم تجربه و تمرین می کردم و صداهای گوناگون و تحریرها و چهچه ها را دستور کار خود قرار داده بودم.دوستم همکلاسیم (ابولحسن کریمی) از ابتدای کار معلمی سنتوری با خود آورده بود که بنوازد ، ترغیب شده مضراب دستم بگیرم و ببینم می شود زد ، بعد دیدم عجب کار مشکلی است تا دمدمه های صبح نشستم و ان قدر تمرین کردم تا توانستم آهنگی را دست و پا شکسته اجرا کنم و از آن به بعد سنتور شد یار غار من. چندی بعد صدای سنتور جلال اخباری را از رادیو مشهد شنیدم و خوشم امد ، پیدایش کردم و با هم دوست شدیم . سازی می زد و من هم می خواندم و تمرینات آواز با ساز و فراگیری نت و نواختن صحیح سنتور را با ایشان شروع کردم. همان ابتدای کار هم صدای سنتور مشقی ام بسیار بد بود به فکر افتادم که سنتوری بسازم. کمی نجاری می دانستم با زیر رو رو کردن تمامی کاروانسراها و چوب فروشی ها و با دادن یک انعام 5 توانی الوار پهن از چوب توت بیست ساله را پیدا کردمآن را مطابق اندازه ها بریدم . در ان زمان کسی در مشهد گوشی سنتور نمی فروخت ، مجبور شدم صد عدد میخ نمره شش بخرم و آن ها را با سوهان دستی کوچک کنم. این سنتور که دوازده خرکه بود ساخته شد و من با یک دلبستگی عجیب به این ساز ، تمرینات سنتورم را بیشتر کردم. با اینکه برای اولین بار بود چنین کاری کرده بودم و در مورد پل گذاری سنتور تجربه و اطلاعی نداشتم ولی سنتور صدای دلنشینی داشت. غیر از آن سنتور سنتورهای دیگری ساخته یا در حال ساخت داشتم که کا پل گذاری را برای موزون تر کردن صداها تا به حال ادامه داده ام و خوشبختانه به نتایج قابل توجهی هم رسیده ام . در نظر دارم در آینده کتاب یا جزوه ای درباره ی تجارب کار پل گذاری های گوناگون که روی سنتورها کرده ام همراه با نتایج آن ها منتشر کنم تا در این زمینه کار مفیدی انجام داده باشم در سالهای بعد از چهل با هنرمندان رادیو خراسان آشنا شده بودم ولی حاضر به ضبط برنامه موسیقی نبودم . در رادیو خراسان گاه اشعار عرفانی و مذهبی و گاهی تلاوت قرآن داشتم. سال 1345 خورشیدی به اصرار دوستم ابوالحسن کریمی برای شرکت در امتحان شورای موسیقی به اتفاق او به تهران رفتم. راهی برای نام نویسی و شرکت در امتحان پیدا کردیم. در اتاق شورا میز کنفرانس بزرگی بود و حدود 12 تا 13 نفر اعضا شورا نشسته بود ، آقای مشیر همایون شهردار رییس شورا و آقایان حسنعلی ملاح ، علی تجویدی و مختاری و دیگران بودند. گفتند بیات ترک بخوان ! من هم از مایه بلند دو سه بیتی خواندم و در مایه ی بم فرود امدم . ضربی با یک شعر هم به درخواست آقای ملاح خواندم.بعد اقای تجویدی پرسیدند تصنیف هم می خوانی ؟ چون تصنیف خواندن را دوست نداشتم و دون شان آواز خوان می دانستم ، بسیار جدی گفتم ابدا. جوابی که بعد از یکماه از نتیجه امتحان به ما دادند این بود که فعلا رادیو بودجه ندارد که خواننده استخدام کند و فعلا رادیو نیاز به خواننده ندارد. سال بعد به وسیله آقای دکتر شریف نژاد (که معاون رادیو خراسان بود و بسیار به من لطف داشت) قرار گذاشتیم در تابستان که ایشان در تهران هستند من هم به تهران بروم . باایشان شبی به منزل آقای حسین محبی (که اپراتور با سابقه رادیو و برنامه ی گل ها بود) رفتیم و او که دوستی نزدیکی با دکتر داشت فردای آنروز مرا همراه با یک نوار که در " سه گاه " خوانده بودم به اقای داود پیرنیا (مسئول و تهیه کننده ان زمان برنامه گلها ) معرفی کرد که همان معرفی راهگشای من به رادیو ایران و و برنامه ی گلها که منظور اصلی ام بود گردید

Keine Kommentare: