Montag, 31. Dezember 2007

تحلیلی روانشناختی از سهراب سپهری



















تحلیل زندگی سهراب از منظر روانشناختی كاری دشوار است. هر چند كه سروده هایش در دسترس است و زندگی او به وسیله افراد مختلف نقل شده و او توسط افراد گوناگونی توصیف شده است اما برای داشتن یك تحلیل روانشناختی عمیق نیاز به اطلاعات جامعتری است. تحلیل مختصر پیش رو بر اساس سروده های خود سهراب و شنیده ها از افراد معتبری است كه با سهراب زندگی كرده اند یا با او در ارتباط بوده اند. مهمترین ویژگی این شنیده ها آن است كه همه افراد بر خصوصیات مثبت سهراب تمركز داشته اند و به طور معناداری از سهراب «خوب می گویند». با در نظر گرفتن این ویژگی كه در گفته های افراد مختلف به وفور دیده می شود تحلیل مختصر و کلی از سهراب سپهری ارائه می شود که به طور قطع انعکاس دهنده تمام شخصیت سپهری نیست.

سهراب سپهری را شاعر طبیعت و امید نامیده اند. توصیف طبیعت و استفاده از مضامینی که با طبیعت گره ناگسستنی خورده اند در سراسر شعر سهراب دیده می شود. این نزدیگی و انس با طبیعت شاید ریشه در کودکی سهراب داشته باشد. سهراب کودکی خود را در باغ بزرگ اجدادی که پر از گل و گیاه و درخت بود، گذرانید و در باغی زندگی می کرد که به گفته خواهرش شمارش درختان آن کار ساده ای نبوده است. سر تاسر کودکی سهراب و خواهرو برادر هایش لبریز از بوی گلهای داوودی، شب بو، زنبق و اطلسی بوده است و انعکاس این دوران زندگی با طبیعت را می توان به وضوح در اشعار سهراب مشاهده کرد.

سهراب دوران کودکیش را با نشاط و دوست داشتنی توصیف می کند. کودکی سهراب با طبیعت آمیخته بود و ارتباط نزدیکی با آن داشته است. او در 14سالگی از یک خانه پر از درخت به خانه ای نقل مکان می کند که از هیچ گل و درختی خبری نیست. در این برهه از زمان است که ارتباط او با طبیعت کم می شود اما علاقه اش افزون می گردد. بازگشت به دوران کودکی در اغلب ابیات شعر سهراب دیده می شود و این بازگشت در اشعار او انعکاس یافته است.

باغ ما در طرف سایه دانایی بود

باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه

باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه بود

باغ ما شاید،قوسی از دایره سبز سعادت بود

میوه کال خدا را درآن روز ،می جویدم در خواب

آب بی فلسفه می خوردم

توت بی دانش می چیدم

زندگی چیزی بود، مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار

زندگی در آن وقت،صفی ازنور و عروسک بود

یک بغل آزادی بود، زندگی در آن وقت، حوض موسیقی بود

او در بازگشت به این دوران از روز های خوب کودکی به نیکی یاد می کند و باغ اجدادیش را به تصویر
می کشد و شادی ها، شیطنت ها و بازی ها و غم های کودکیش را در قالب اشعار لطیفش نمایش می دهد. به نظر می رسد برای سهراب دوران کودکی، دوران کم تنش و کم اضطرابی است که سهراب با بازگشت به آن دوران خوب، تلاش می کند تا به غم های احتمالی روزگار بزرگسالی کمتر مجال بروز دهد.

روایت است که سهراب برای خودش عروسکی داشت که لابلای گل های باغ پدری با آن بازی می کرد. بازی با عروسک یک پسر، معمولاً از سوی خانواده ها منع می شود و این تمایل وجود دارد که پسر با اسباب بازی های پسرانه بازی کند كه این تمایل در شكل افراطی خود منجر به کلیشه سازی جنسیتی می شود که گاهی مانع رشد کودک است اما این موضوع در مورد سهراب وجود نداشته و این کلیشه سازی جنسیتی در او ایجاد نشده تا روح لطیف او پرورش بیابد. این موضوع در اشعار سهراب نیز انعکاس می یابد به طوریکه در شعرهای سهراب عمدتاٌ تصاویر زنانه ای از طبیعت به تصویر کشیده می شود و این حالت تا آخرین اشعارش ادامه می یابد و در آخرین اشعارش او تلاش می کند تا از تصاویر زمخت استفاده کند. به نظر می رسد در شخصیت سهراب بر اساس نظریه یونگ دوجنسی بودن روانی شخصیت پذیرفته شده است. این موضوع یعنی پذیرش دوگانگی جنسی- روانی از گامهای مهم و از دشوارترین گامها در فرایند تفرد است که طی آن فرد دوگانگی جنسی- روانی خود را می پذیرد و ویژگیهای جنس مخالف را نیز بروز می دهد و دلیلی برای آنکه فقط مردانه یا فقط زنانه عمل کند نمی یابد. تفرد در نظریه یونگ به این معنا است که فرد بتواند استعدادهایش را پرورش دهد و به انطباق هشیاری و نا هشیاری دست یابد.

الگو برداری و همانند سازی با والدین می تواند یکی از عوامل مهم در گرایش سهراب به هنر و ادبیات و موفقیت در این زمینه باشد. پدر سهراب سپهری، همان گونه که در «صدای پای آب» خود سهراب عنوان می کند، خطی خوش داشته و با منبت کاری آشنا بوده و تار را خوب می نواخته و خوب می ساخته. مادر وی نیز اهل شعر و ادب بوده است. همیشه پس از صرف شام، کتاب خوانی دسته جمعی شروع می شد. خانواده سپهری از یک کتاب فروشی، رمان های بزرگ دنیا را قرض می گرفتند و همراه با مادر به ترتیب آنها را می خواندند. به این ترتیب کودکانی هم که می توانستند بخوانند، داستان ها را می شنیدند و لذت می بردند. حافظ خوانی و مشاعره هم کاری بود که مادر سهراب هیچ وقت از آن غفلت نمی ورزید. زندگی در خانواده ای که با هنر و ادبیات ارتباط نزدیکی داشته اند و مطالعه جزء سبک زندگی و عادتهای زندگی آنها بوده است، و دیدن اینکه مثلاً پدرش تار می نواخته یا مادرش شعر می خوانده، ممکن است در سهراب نگرشی مثبت نسبت به هنر و ادبیات ایجاد کرده باشد چرا که در کودکی چیزی خوب است که والدین به عنوان منبع قدرت آنرا انجام می دهند. ممکن است این نگرش در دوره های بعدی زندگی تعدیل شود اما این امکان نیز وجود دارد که به علایق کودک در آینده تبدیل شود. به هر حال اگر سهراب با استعداد هنری و ادبی در خانواده ای به جز خانواده خودش پرورش می یافت شاید سرنوشت دیگری در انتظارش بود و شاید این استعدادها به این شکل تجلی نمی یافت خصوصیات سهراب احساس نزدیکی و تمایل به درک احساسات دیگران و تمایل به کمک کردن به آنها ذکر شده که همه در قالب علاقه اجتماعی که از ویژگی های افراد خود شکوفا است قابل تفسیر است.

یکی از خصوصیات افراد خود شکوفا خود انگیختگی، سادگی و طبیعی بودن آنها است. رفتار افراد خود شکوفا بی پرده، مستقیم و طبیعی است.این افراد به ندرت احساس های خود را مخفی می کنند یا نقش بازی می کنند.این ویژگی در سهراب قابل مشاهده است. نقل است که صراحت لهجه و شجاعت او را همگان قبول داشتند. او با آن که بسیار کم حرف وخجول بود، از چیزی نمی ترسید و به همین دلیل هنگامی که دانشجویان رتبه اول را به حضور شاه بردند و شاه از او نظرش را درباره نقاشی های اتاق خاتم خواست، سهراب با صراحت به او گفت که خوب نیستند. همه از پاسخ سهراب به هراس افتادند زیرا کسی قدرت انتقاد از شاه و تالارهایش را نداشت، اما پاسخ سهراب بقدری کوتاه و صریح بود که شاه هم آن را تصدیق کرد.

خصوصیت دیگری که مزلو برای افراد خودشکوفا قائل بود تمرکز بر مشکلات خارج از خودشان است. افراد خود شکوفا احساس می کنند رسالتی دارند که نیروی خود را صرف آن می کنند و احساس عمیق تعهد می کنند وآرمان های بلند در سر دارند. این خصوصیت در اشعار شهراب انعکاس یافته است به طوریکه چنین می سراید:

...خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد

هر چه دشنام از لبها خواهم برچید

هر چه دیوار از جا خواهم برکند

پذیرش واقعیت مرگ و برخورد با آن به طوریكه دیگران به جای آنكه به سهراب روحیه بدهند روحیه می گرفتند نیز ویژگی روزهای پایان عمر سهراب است. در حالیكه سهراب به بیماری سرطان مبتلا شده بود، همه تلاش می كردند تا او چیزی از موضوع نفهمد. اما سهراب كه از موضوع با خبر شده بود در برابر در خواست مادرش برای مراجعه به پزشك برای معاینه عمومی مخالفت كرده و گفته است: « من خودم خوب می دانم كه چه هنگام می میرم». از دیدگاه اصالت وجودی بزرگترین عامل اضطراب زا برای انسانها مرگ است. انسانها تلاش می كنند تا با روشهای مختلفی این اضطراب را از خود دور كنند. یكی از این روشها كه به نظر می رسد سهراب از آن استفاده كرده است احساس كنترل بر این پدیده است. سهراب با گفتن این جمله كه من خودم می دانم كی می میرم و با ایجاد احساس كنترل و استثنایی بودن در خود موفق شده تا نگرانی و اضطرابی كه مرگ غیر قابل اجتناب برای هر انسانی ایجاد می كند را كاهش دهد.

در طول زندگی سهراب آن صفتی كه بارز و عیان است، خصوصیاتی كه در وصف انسانهای خود شكوفا نقل می شود. خلاقیت، تجربه های عرفانی یا اوج، انسان دوستی، تمركز بر مشكلات خارج از خود همه از ویژگیهایی است كه از سهراب توسط افراد گوناگون نقل شده است. در دیدگاه یونگ به نظر می رسد كه سهراب به یكپارچگی ناخودآگاه و خودآگاه تا حدود زیادی دست یافته و به فرآیند تفرد در طول زندگی اش نزدیك شده است. شاید عدم ترس او از مرگ و پذیرش واقع بینانه آن نشان از آن باشد كه سهراب هرچند طول عمر زیادی نداشته است اما از عرض زندگی خود و دستاوردهای آن راضی و خشنود بوده است و از دیدگاه اریكسون آنهایی كه از گذشته و دستاوردهای زندگی خود راضی اند و به آن می بالند در برابر پدیده مرگ برخورد واقع بینانه و بدون تنشی خواهند داشت چراکه عمر رفته را بدون حاصل نمی بینند و چیزی دارند که بتوانند به آن ببالند.

Keine Kommentare: