Sonntag, 30. Dezember 2007

( عشق و دیوانگی )





























( عشق و دیوانگی )



در زمانهای بسیار قدیم ، وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود ، “ فضیلت ها و تباهی ها“ دور هم جمع شدند ، خسته تر و كستل تر از همیشه ، ناگهان “ ذكاوت“ ایستاد و گفت : بیایید یك بازی بكنیم ، مثلا“ قایم باشك ، همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا“ فریاد زد : من چشم می گذارم و از آنجایی كه هیچ كس نمی خواست به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول كردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد .

دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع كرد به شمردن ... یك ...دو ... سه ... همه رفتند تاجایی پنهان شوند .


لطافت خود را به شاخ ماه آویزان كرد . خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد . اصالت در میان ابرها پنهان شد و هوس به مركز زمین رفت . دروغ گفت زیر سنگ پنهان می شوم اما به ته دریا رفت . طمع داخل كیسه ای كه خودش دوخته بود مخفی شد ، و دیوانگی مشغول شمردن بود ... هفتاد و نه .... هشتاد.... هشتاد و یك... و همه پنهان شده بودند بجز عشق كه همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد و جای تعجب هم نیست چون همه میدانیم كه پنهان كردن عشق مشكل است .


در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید . نود و پنج ... نود وشش ... نود هفت ، هنگامی كه دیوانگی به صد رسید ، عشق پرید و در بین یك بوته گل رز پنهان شد .


دیوانگی فریاد زد : دارم میام ، دارم میام و اولین كسی را كه پیدا كرد تنبلی بود ، زیرا تنبلی ، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت كه به شاخ ماه آویزان بود ، دروغ ته دریاچه ، هوس در مركز زمین ، یكی یكی همه را پیدا كرد . به جز عشق ، او از یافتن عشق نا امید شده بود . حسادت در گوشهایش زمزمه می كرد : تو فقط باید عشق را پیدا كنی و او پشت بوته گل رز است . دیوانگی شاخه چنگگ مانند را از درختی كند و با شدت و هیجان زیاد آنرا در بوته گل رز فرو كرد و دوباره و دوباره ، تا با صدای ناله ای متوقف شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد ، با دستهایش صورت خود را پوشانده و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد ، شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند ، او كور شده بود .


دیوانگی گفت : من چه كردم ، من چه كردم : چگونه می توانم تو را درمان كنم ؟!

عشق پاسخ داد : تو نمی توانی مرا درمان كنی ، اما اگر می خواهی كاری بكنی ، راهنمای من شو واینگونه است كه ازآن روز به بعد عشق كو ر است ودیوانگی همواره دركنار اوست 0

Keine Kommentare: