Sonntag, 23. Dezember 2007

احمد شاملو


ترجيح مي‌دهم که شعر شيپور باشد نه لالايي
احمد شاملو در آغازِ شاعري: ا. صبح، نام شعري: ا. بامداد متولد 21 آذر 1304، تهران. شاعر، روزنامه‌نگار، مترجم شعر و رمان، محقق کتاب کوچه.

1304احمد شاملو (ا. صبح / ا.بامداد) روز 21 آذر1304 در خانه‌ي شماره‌ي 134 .خيابان صفي‌عليشاه تهران متولد شد. دوره‌ي کودکي را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش بود و هرچند وقت را در جايي به ماءموريت مي‌رفت، در شهرهايي چون رشت و سميرم و اصفهان و آباده و شيراز گذراند. مادرش کوکب عراقي شاملو بود


هجرانی
که‌ايم و کجاييمچه مي‌گوييم و در چه کاريم؟
پاسخي کو؟
به انتظار ِ پاسخي
عصب مي‌کِشيم
و به لطمه‌ی پژواکي
کوه‌وار
درهم‌مي‌شکنيم



هجرانی
چه هنگام مي‌زيسته‌ام؟
کدام مجموعه‌ی پيوسته‌ی روزها و شبان را
من ــ
اگر اين آفتاب
هم آن مشعل ِ کال است
بي‌شبنم و بي‌شفق
که نخستين سحرگاه ِ جهان را آزموده است.
چه هنگام مي‌زيسته‌ام،
کدام باليدن و کاستن را
من
که آسمان ِ خودمچتر ِ سرم نيست؟ ــ
آسماني از فيروزه نيشابوربا رگه‌های سبز ِ شاخ‌ساران،
همچون فرياد ِ واژگون ِ جنگلي
در درياچه‌يي،
آزاد و رَها
همچون آينه‌يي
که تکثيرت مي‌کند.

بگذار
آفتاب ِ من
پيرهن‌ام باشد
و آسمان ِ من
آن کهنه‌کرباس ِ بي‌رنگ.
بگذاربر زمين ِ خود بايستمبر خاکي از بُراده‌ الماس و رعشه‌ی‌ درد.
بگذار سرزمين‌ام را
زير ِ پای خود احساس کنم
و صدای رويش ِ خود را بشنوم:
رُپ‌رُپه‌ی ِ طبل‌های خون را
در چيتگر
و نعره‌ی ببرهای عاشق را
در ديلمان.
وگرنه چه هنگام مي‌زيسته‌ام؟کدام مجموعه‌ی پيوسته‌ی روزها و شبان را من؟

۱۵ اسفند ِ ۱۳۵۶


هميشه همان...
هميشه همان...
اندوه
همان:
تيری به جگر درنشسته تا سوفار.
تسلای خاطر
همان:
مرثيه‌يي ساز کردن.
ــغم همان و غم‌واژه همان
نام ِ صاحب ‌ْمرثيه
ديگر.

هميشه همان
شگرد
همان...
شب همان و ظلمت همان
تا «چراغ»
همچنان نماد ِ اميد بماند.
راه
همان و
از راه ماندن
همان،
تا چون به لفظ ِ «سوار» رسي
مخاطب پندارد نجات‌دهنده‌يي در راه است.
و چنين است و بود
که کتاب ِ لغت نيز
به بازجويان سپرده شد
تا هر واژه را که معنايي داشت
به بند کشند
و واژه‌گان ِ بي‌آرِش را
به شاعران بگذارند.
و واژه‌ها
به گنه‌کار و بي‌گناه
تقسيم شد،
به آزاده و بي‌معني
سياسي و بي‌معني
نمادين و بي‌معني
ناروا و بي‌معني. ــ
و شاعران
از بي‌آرِش‌ترين ِ الفاظ
چندان گناه‌واژه تراشيدند
که بازجويان ِ به‌تنگ‌آمده
شيوه ديگر کردند،
و از آن پس
،سخن‌گفتن
نفس ِ جنايت شد.
۱۳۶۳

Keine Kommentare: