Freitag, 28. Dezember 2007

دل من چه خردسال است،


















دل من چه خردسال است
،
ساده مي نگرد، ساده مي خندد،

ساده مي پوشد،

دل من از تبار ديوارهاي کاهگلي ست ساده مي افتد،

ساده مي شکند،

ساده مي ميرد،

دل من تنها، تنها، سخت مي گيرد
چنین که بی طاقت می شوم

در

دقیقه های پریشانی آوری

که می پایم تا توبیایی,

بی قرار نمی مانم

برای بازدم خویش نیز

پس از دم زدن

و آنچنان

نیازمندم به دیدنت

_ای دوست!_

که در نگاه تو وقتی می کنم نگاه,

آه,

دریغم آید

حتا

از مژه برهم زدن
فرزان

Keine Kommentare: