Mittwoch, 20. Februar 2008
گفتگوی مشهور اوریانا فالاچی با محمدرضا شاه پهلوی
اوريانا فالاچی : هنوز يک لبخند در صورت شما از يک شهاب در آسمان نايابتر است. آيا شما هيچ وقت میخنديد اعليحضرت؟
محمدرضا پهلوی : فقط وقتی که موضوع خندهداری اتفاق بيفتد. اما اين موضوع بايد خيلی خندهدار باشد که غالبا اتفاق نمیافتد. نه ، من از آن آدمهايی نيستم که به هر موضوع احمقانهای بخندم . اما شما بايد درک کنيد که زندگانی من هميشه يک زندگانی سخت و دشوار و خستهآور بوده است. فقط دوازده سال اول سلطنت مرا تصور کنيد که مجبور بودم چکارکنم، و تازه من به رنجهای شخصی خودم کاری ندارم، من به رنجهايم در نقش يک شاه اشاره میکنم. البته من نمیتوانم خودم را از شاه جدا کنم. پيش از مثل يک «مرد بودن»، من يک شاهم. شاهی که سرنوشتش به اتمام رساندن ماموريتش است. بقيه اهميتی ندارد.
فالاچی : خدای من ، اين بايد شما را بسيار آزار دهد! منظورم اين است که بودن در نقش يک شاه به جای يک انسان شما را تنها و بیکس میکند.
محمدرضا پهلوی : من اين مساله را نفی نمیکنم که بیکس هستم . يک شاه وقتی برای کارهايی که انجام می دهد و چيزهايی که می گويد مجبور است به کسی اعتماد نکند، به ناچار تنها خواهد شد. ولی من کاملا تنها نيستم ، چون من به وسيله نيروی ديگری همراهی میشوم که ديگران آن را حس نمیکنند. همان نيروی مرموز در من ، و من همچنين پيام هايی نيز دريافت میکنم . پيامهای مذهبی و من خيلی خيلی مذهبی هستم و من به خدا ايمان دارم و هميشه هم گفتهام که اگر خدا نبود، ما مجبور بوديم که او را خلق کنیم! من واقعا برای بيچارههايی که به خدا ايمان ندارند ، متاسفم. شما نمیتوانيد بدون خدا زندگی کنيد. من با خدا از زمانی که خدا آن روياها را به من داد..
فالاچی : رويا ؟ اعليحضرت؟
محمدرضا پهلوی : آری روياها!
فالاچی : از چه ، از کجا؟
محمدرضا پهلوی : از امامان . آه من متاسفم که شما در باره آن چيزی نمیدانيد. هرکس میداند که من روياهايی داشتهام . من حتی آن را در «اتوبيوگرافی» خود نوشتهام. وقتی بچه بودم دو تا رويا داشتم. یکی زمانی بود که شش ساله بودم . اولين بار من اماممان علی را ديدم . « علی» طبق مذهب ما ، غايب شد تا روزی برگردد تا دنيا را نجات دهد!؟؟ يک پيش آمدی برای من اتفاق افتاد . از روی سنگی زمين خوردم و او نجاتم داد. او خودش را بين من و سنگ قرار داد. می دانم، برای اين که او را ديدم . شخصی که با من بود او را نديد و هيچکس ديگر هم او را نديد به جز من ، برای اين که …میترسم شما حرفهای مرا نفهميد.
فالاچی : و حقيقتا هم نمیفهمم اعليحضرت! من حرفهای شما را اصلا نمیفهمم. ما شروع بسيار خوبی داشتيم و حالا… اين موضوع روياها … اين برای من روشن نيست ، همين.
محمدرضا پهلوی : برای اينکه شما ايمان نداريد . شما به خدا ايمان نداريد ، شما به من هم ايمان نداريد. خيلی از مردم به آن عقيده ندارند. حتا پدرم هم آن را قبول نداشت. او هيچوقت آن را قبول نکرد. او هميشه در اين مورد میخنديد. به هر حال خيلی از مردم- اگرچه محترمانه – از من سوال میکردند که آيا مطمئن هستم آن ها وهم و خيال نبوده است . جواب من خير است. خير، برای اين که من به خدا ايمان دارم. به اين حقيقت که من به وسيله خدا انتخاب شدهام که ماموريتی را به پايان برسانم. روياهای من معجزههايی بودهاند که کشور را نجات دادهاند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشيده و اين به خاطر اين بوده که خداوند در کنارم بوده . مقصودم اين است که اين عادلانه نيست که اعتبار تمام کارهايی را که برای ايران کردهام به خودم نسبت دهم. در حقيقت میتوانستم اين کار را بکنم . ولی نخواستم . برای اين که میدانستم که کس ديگری پشتيبان من است و او خدا بود. منظورم را می فهميد ؟
فالاچی : نه اعليحضرت ! زيرا … خوب ، آيا شما اين روياها را فقط در ايام کودکی داشتهايد، يا وقتی که بزرگ هم شديد ، برايتان روی داده؟
محمدرضا پهلوی : همانطور که قبلا گفتم فقط در زمان کودکی ، هرگز آن ها را در زمان ديگری نداشتهام ، فقط خواب ديدهايم . با فاصلههای يک يا دو سال يا حتی هر هفت هشت سال. برای مثال من يک مرتبه در ظرف پانزده سال دو خواب ديدم.
فالاچی: چه نوع خوابهايی ؟ اعليحضرت!
محمدرضا پهلوی : خوابهای مذهبی ، بر پايه تصورم و خوابهايی که میديدم مربوط به اين بودکه در دو يا سه ماه آينده چه اتفاقی خواهد افتاد . من نمیتوانم به شما بگويم که اين خوابها در چه موردی بودند. آن ها لزوما چيزهايی نبودند که به شخص من مربوط شوند. آن ها در مورد مسايل داخلی کشورم بودند و بنابراين بايد محرمانه باقی بمانند. شايد اگر من به جای لغت «خواب» احساس قبل از وقوع را به کار ببرم، شما حرف مرا بهتر درک کنيد. من به اين نوع احساسها عقيده دارم . من اين نوع احساسها را مرتبا دارم، مانند غرايزم؛ قوی و بدون اراده . حتی روزی که به من از فاصله دو متری تيراندازی کردند، اين غريزهام بود که نجاتم داد . برای اين که بدون اراده وقتی قاتل قصد داشت تيرش را خالی کند، من کاری کردم که در بوکس به نام «رقص سايه» معروف است و در کمتر از يک ثانيه قبل از اينکه او قلب مرا نشانه کند، جا خالی دادم و گلوله به شانهام خورد. يک معجزه ، من همچنين به معجزات نيز معتقدم . وقتی که شما فکرش را میکنيد که من پنج بار مورد اصابت گلوله واقع شدهام؛ يک بار روی صورتم، يک بار در شانهام ، يک بار در سرم، دو تا در بدنم و آخرين گلوله که به واسطه گيرکردن ماشه از لوله تفنگ خارج نشد… شما بايد به معجزات ايمان داشته باشيد. من تا به حال مقدار زيادی حوادث هوایی داشتهام و از همه آنها بدون صدمهای بيرون آمدهام. شکر معجزات را که خواست خدا و امامان است . من قيافه شمار کم باور میبينم.
فالاچی: بيشتر از کم باور. من قاطی کردهام. من قاطی کردهام، اعليحضرت برای اين که … خوب برای اين که من خودم را با کسی در حال صحبت میبينم که پيشبينی نمیکردم. من هيچ چيز در مورد اين معجزات نمیدانستم . اين روياها و … من به اين قصد به اينجا آمده بودم که درباره نفت ، درباره ايران ، درباره خود شما … حتی راجعبه ازدواجهايتان ، طلاقهايتان و … صحبت کنم. به هر حال، موضع را عوض نکنيم در مورد طلاقهايتان – آنها میبايست خيلی دراماتيک باشند. اين طور نيست؟ اعليحضرت!
محمدرضا پهلوی : گفتن اين موضوع آسان نيست ، برای اين که زندگانيم به طرف سرنوشت پيش میرود و وقتی که احساسهای شخصی خودم بايد که رنج می کشيدند، من خودم را با اين خيال آرام کردهام که اين دردها دست تقدير بوده است. شما نمیتوانيد در مقابل سرنوشت بشوريد، وقتی که شما موريتی را برای تمامکردن داريد، برای يک شاه احساس های خصوصی به حسا ب نمیآيد . يک شاه هيچوقت برای خودش گريه نمیکند. او اين حق را ندارد. يک شاه اول از همه يعنی وظيفه شناس و من هميشه اين حس وظيفه شناسی را قويا در خود داشتهام. برای مثال وقتی پدرم به من گفت:«تو بايد با پرنس فوزيه مصر ازدواج کنی» من حتی فکر اين را هم که اعتراض کنم، درسر نداشتم و يا بگويم من او را نمی شناسم . فورا موافقت کردم ، چون که وظيفهام اين بود که فورا موافقت کنم. يک نفر يا شاه هست يا نيست . اگر شخصی شاه باشد ، بايد کليه مسئوليتها و وظايف يک شاه را تحمل کند و آن را در مقابل سختیهای عادی ترک نکند.
فالاچی: اجازه دهيد مورد پرنس فوزيه را رها کنيم و به سراغ پرنس ثريا برويم. شما خودتان او را به عنوان همسر انتخاب کرديد، بنابراين آيا طلاق وی شما را ناراحت نکرد؟
محمدرضا پهلوی : خوب .. . بله … برای مدتی بله . من واقعا میتوانم بگويم که برای مدتی از دوران عمرم اين حادثه بسيار غمناک و نارحت کننده بود. اما دليل اين طلاق به زودی بر اين ناراحتی چيره شد و من از خودم اين سوال را کردم که : من برای کشورم چکار بايد بکنم؟ جواب يافتن همسری بود که بتوانم با او سرنوشتم را مشترک کنم و از او در مورد وارث تاج و تخت نظر بخواهم. به عبارت ديگر، احساسات من هرگز روی موضوعات خصوصی متمرکز نمیشوند. بلکه روی وظيفههای سلطنتی . من هميشه خودم را جوری بار آوردهام که با خودم و مسايل خودم مشغول و مربوط نشوم ، بلکه با کشورم و تختوتاجم مربوط باشم. اما اجازه دهيد در مورد اين جور چيزها از قبيل طلاقهايم و از اين قبيل صحبت نکنيم. من بالاتر و خيلی بالاتر از اين مسايل هستم.
فالاچی: طبيعتا اعليحضرت! اما يک چيز هست که من بايد سوال کنم تا درمورد روشن شدن مساله کمکم کند. اعليحضرت ! آيا اين صحيح است که شما يک زن ديگر گرفتهايد؟ از موقعی که مطبوعات آلمانی اخبار …
محمدرضا پهلوی : تهمت و افترا، نه اخبار. زيرا که اين خبر به وسيله آژانس خبری فرانسه بعد از آن که در روزنامه فلسطينی «المهار» برای دلايل واضحی انتشار يافت، شايع شد. يک تهمت احمقانه ، پست و نفرتانگيز! من فقط به شما بگويم که عکس زنی که به عنوان زن چهارم من فرض شده است ، عکسی است از خواهرزاده من ، دختر خواهر دوقلوی من. خواهر زاده من که در ضمن ازدواج هم کرده و يک بچه هم دارد. بله ، بعضی از مطبوعات برای بیاعتبار کردن من خيلی کارها می کنند . اينها به وسيله آدمهای بیدقت و بداخلاق اداره میشود. اما آنها چگونه میتوانند بگويند که من – من که خواستار قانونی هستم که بيش از يک زن داشتن را ممنوع میکند- دوباره ازدواج کرده و آن هم پنهانی؟ اين غير قابل تصور است. اين غير قاب تحمل است، اين شرمآور است!
فالاچی: اعليحضرت! اما شما يک مسلمان هستيد. مذهب شما اين اجازه را به شما میدهد که بدون طلاق دادن فرح ديبا بتوانيد زن ديگری اختيار کنيد.
محمدرضا پهلوی : بله البته. بنا بر مذهبم من میتوانم چنين کاری بکنم، تا وقتی که ملکه اجازه دهد. در حقيقت حالتهايی هست که کسی مجبور است رضايت دهد… مثلا حالتی که يک زن مريض باشد يا اينکه وظايف زنانهاش را به خوبی انجام ندهد، بدينوسيله برای شوهرش نارضايتی به وجود آورد… روی هم رفته شما بايد خيلی ساده باشيد اگر فکر کنيد که يک شوهر يک چنين چيزی را تحمل کند.
فالاچی: در جامعه شما اگر يک چنين حالتی پيش بيايد، آيا مرد يک زن ديگر نمی گيرد يا بيش از يکی؟
محمدرضا پهلوی : خوب در جامعه ما يک مرد میتواند يک زن ديگر اختيار کند، تا آن جا که زن اول موافقت کند و دادگاه هم تصويب کند. به غير از اين دو شرط که من قانونم را بر اساس آن گذاشتهام، ازدواج جديد ممکن نخواهد بود. بنابراين من، خود من، با محرمانه ازدواج کردن بايد قانون را شکسته باشم! و با چه کسی؟ با خواهر زادهام، دختر خواهر من. گوش کن. من نمی خواهم در مورد چيزی اين چنين پست و بیارزش بحث بيشتری بکنم من حتی صحبت درباره آن را برای يک دقيقه ديگر هم تحمل نمیکنم.
فالاچی: بسيار خوب. اجازه بدهيد در مورد آن بيشتر صحبت نکنيم. اجازه دهيد بگوييم شما منکر همه چيز میشويد. اعليحضرت ! و …
محمدرضا پهلوی : من هيچ چيزی را انکار نمیکنم . من حتی زحمت انکار آن را به خودم نمیدهم . حتی من نمیخواهم انکاری بنويسم .
فالاچی: چگونه میشود؟ اگر شما آن را رد نکنيد، مردم خواهند گفت که ازدواج صورت گرفته است.
محمدرضا پهلوی : من در حال حاضر به سفارتخانههايم گفتهام که انکارنامهای پخش کنند!
فالاچی: و هيچکس آن را باور نکرد. انکارنامه بايد از طرف خود شما باشد اعليحضرت!
محمدرضا پهلوی : اما عمل انکار کردن مرا پست و کم ارزش میکند، مرا میرنجاند، برای اين که موضوع هيچ اهميتی برای من ندارد. آيا به نظر شما درست میرسد که پادشاهی مثل من، پادشاهی با مشکلات من، خودش را با رد کردن ازدواج با خواهر زاده اش کم ارزش کند؟ نفرتانگيز است. نفرتانگيز است! آيا به نظر شما درست میآيد که يک شاه ، امپراتور ايران ، وقت خودش را با صحبتکردن درباره اين مسايل به هدر دهد؟ صحبت کردن راجع به همسرها ، راجع به زنان؟
فالاچی: خيلی عجيب است ، اعليحضرت ! اگر تا به حال شاهی بوده که صحبت هايش راجع به زنان بوده ، شما بودهايد. و هم اکنون من در اين ترديد میکنم که حتی زن در زندگی شما به حساب آمده باشد!
محمدرضا پهلوی : اين جا من متاسفانه بايد عرض کنم که شما يک برداشت کاملا صحيح داشتهايد. زيرا چيزهايی که در زندگی من به حساب میآيند، چيزهايی که در زندگی من نقش داشتهاند ، چيزهايی کاملا متفاوتی بودهاند . مطمئنا اينها ازدواجهای من نبودهاند. زنها، میدانيد … ببينيد ! اجازه دهيد آن را به اين گونه بيان کنيم. من آنها را ناچيز نمیشمارم . آنها بيش از هرکس ديگر از انقلاب من بهره برده اند. من مصرانه جنگيده ام تا آن ها حقوق و مسئوليتهای مساوی داشته باشند. من حتی آنها را در لشکر هم گذاشتهام. جايی که آنها برای شش ماه آموزش نظامی میبينند و سپس برای مبارزه با بیسوادی به روستاها فرستاده میشوند و در ضمن فراموش نکنيم که من پسر پدری هستم که کشف حجاب کرد. اما اگر بگويم به وسيله يکی از آنها تحت تاثير واقع شده باشم صادق نبودهام. هيچکس نمیتواند در من اثر کند، هیچکس، زنان فقط زيبايیشان و جذابيتشان و نگاهداشتن زنانگیشان در زندگی مرد مهم هست… اين موضوع «فمينيسم» برای مثال ، اين فمينيستها چه میخواهند؟ شماها چه میخواهيد؟ شماها میگوييد برابری؟ آ ه البته من نمیخواهم گستاخ به نظر بيايم، اما ببخشيد از اينکه اين حرف را می زنم – اما نه از لحاظ لياقت و توانايی .
فالاچی: اين طور نيست اعليحضرت؟
محمدرضا پهلوی : نه ، شما هرگز يک ميکل آنژ يا يک باخ نداشتهايد. شما حتی يک سرآشپز معروف هم نداشتهايد و اما اگر شما در مورد موقعيت با من صحبت کنيد ، تمام چيزی که من می توانم بگويم اينست که که آيا شما شوخیتان گرفته؟ آيا شما تا به حال کمبود موقعيت داشتهايد که به تاريخ يک آشپز ماهر و مشهور تحويل دهيد؟ شما تا به حال هيچ چيز بزرگ و جالب نيافريدهايد ، هيچ چيز! به من بگوييد شما در حين مصاحبههايتان به چند زن که قادر به حکومت باشند برخوردهايد؟
فالاچی: حداقل دوتا اعليحضرت ! گلداماير و اينديرا گاندی .
محمدرضا پهلوی : چه کسی میداند؟ تمام چيزی که من میتوانم بگويم اينست که زنان وقتی حکومت میکنند، از مردان بسيار خشنتر و سختگيرترند و بسيار بیرحم تر . بسيار از مردان بیشتر تشنه خون هستند. من حقيقتها را ذکر میکنم ، نه عقايد را . شماها وقتی که قدرت داريد بدون وجدان هستيد. کارتين دومديسيز را به خاطر بياوريد، کاترين روسيه ، اليزابت اول انگلستان را ، لازم به ياد آوری لوکرس بوژيای شما نيست. با آن زندان ها و عشقهای پنهانیاش ، شماها دسيسه کاريد، شماها شروريد، همه شما.
فالاچی: من متعجب شدم، اعليحضرت! برای اين که شماييد که میگوييد قبل از اين که وليعهد به سن قانونی برسد، ملکه فرح ديبا بايد نيابت سلطنت را قبول کند.
محمدرضا پهلوی : هوم … خوب … بله ، اگر پسر من قبل از رسيدن به سن قانونی شاه شود، ملکه فرح ديبا نايب السلطنه میشود. اما در ضمن در يک چنين موقعيتی هيات مشاورانی خواهد بود که ملکه بايد با آنان مشورت کند. در حالی که من الزامی ندارم که با کسی مشورت کنم و با کسی هم مشورت نمیکنم . تفاوت را حس میکنيد؟
فالاچی: آن را حس میکنم ، اما در حقيقت به اين صورت باقی میماند که همسر شما نايب السلطنه است و اگر شما اين تصميم را بگيريد، اين بدان معنی است که شما قدرت حکومت را در وی میبينيد.
محمدرضا پهلوی : هوم … در هر حال ، اين چيزی است که من در موقع تصميمگيری فکر میکردم ، و … ما در اين جا برای صحبت کردن راجع به اين موضوع ننشستهايم ، اين طور نيست؟
فالاچی: مسلما خير …
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen