Donnerstag, 20. März 2008

اومانیسم






















اصطلاح اومانيسم را در فارسى با واژه‏هايى مانند انسان‏گرايى، انسان‏مدارى، مكتب اصالت انسان و انسان دوستى معادل قرار مى‏دهند. اومانيسم در معناى رايج آن، نگرش يا فلسفه‏اى است كه با نهادن انسان در مركز تاملات خود، اصالت را به رشد و شكوفايى انسان مى‏دهد. اين مفهوم را به دشوارى مى‏توان يك مكتب خاص و مستقل مانند بقيه مكاتب فلسفى به شمار آورد، بلكه اومانيسم نگرشى پر نفوذ است كه از رنسانس به اين سو در بسيارى از آرا و نظريه‏هاى فلسفى، دينى، اخلاقى، ادبى - هنرى و نيز در ديدگاههاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى مغرب زمين، ريشه دوانده است.

واژه اومانيسم از واژگان ابداعى قرن نوزدهم است. كلمه آلمانى Humanismus براى اولين بار در سال 1808 براى اشاره به يك شكل از آموزش كه تاكيد آن بر ادبيات كلاسيك يونانى و لاتين است، جعل شد. بنابراين، واژه اومانيسم در زمان رنسانس به كار نرفته است. با وجود اين، مفهوم اين واژه در آن دوره، حضور كامل داشت. اومانيسم در اين معناى خاص بر يك جنبش فرهنگى در عهد رنسانس اطلاق مى‏شود كه اهتمام اصلى آن بر تحقيقات كلاسيك و بويژه لغت‏شناسى بود. هدف اين جنبش فرهنگى آن بود كه با توجه به متون كلاسيك فرهنگ باستانى يونانى - رومى نيروهاى درونى انسان را شكوفا سازد و دانش و زندگى اخلاقى و دينى انسانها را از قيمومت كليسا آزاد كند.

اما اومانيسم - همچنان كه اشاره شد - معناى عام و متداولى نيز دارد كه از همان معناى خاص، سرچشمه مى‏گيرد. در اين معناى عام، اومانيسم، ديگر به معناى يك جنبش نيست، بلكه عبارت است از: «يك شيوه فكرى و حالتى روحى كه شخصيت انسان و شكوفايى كامل او را بر همه چيز مقدم مى‏شمارد و نيز عمل موافق با اين حالت و شيوه فكر.» به عبارت ديگر، اومانيسم - طبق تعريفى كه اومانيست‏ها ارائه مى‏دهند - يعنى: انديشيدن و عمل كردن با آگاهى و تاكيد بر حيثيت انسانى و كوشيدن براى دستيابى به انسانيت اصيل. در واقع، اين معناى از اومانيسم است كه يكى از مبانى و زيرساختهاى دنياى جديد به شمار مى‏آيد و در بسيارى از فلسفه‏ها و افكار و مكاتب پس از رنسانس تا به امروز وجود داشته است. هر چند كه ظهور و بروز آن در برخى مكاتب فلسفى و سياسى، نظير پراگماتيسم، اگزيستانسياليسم، پرسوناليسم، ماركسيسم و ليبراليسم بيشتر بوده است.

اين شيوه انديشه كه «انسان‏» را محور توجه خود قرار مى‏دهد، از رنسانس به اين سو منشا تحولات و تغييرات فراوان در مقوله‏هاى گوناگون زندگى و تمدن مردم باختر زمين شده است؛ به‏طورى كه انسان گرايى را بايد از مهمترين شالوده‏هاى تفكر جديد غرب و انديشه مدرنيسم به شمار آورد.

به طور كلى، اومانيسم در تاريخ غرب، با دو قرائت‏يا در دو گرايش كلى بروز كرده است؛ يكى، گرايش فردگرا و ديگرى گرايش جمع‏گرا. فردگرايى، كه قرائت غالب از انسان گرايى بوده است، نه تنها اصالت را به انسان، كه به «فرد انسانى‏» مى‏دهد. (ر. ك.: فردگرايى) در عرصه حيات سياسى و اقتصادى، گرايش جمع‏گرا معمولا در مكاتب سوسياليسم و ماركسيسم و گرايش فردگرايانه بويژه در ليبراليسم و كاپيتاليسم، خود را نشان داده است.

Keine Kommentare: