Dienstag, 1. Januar 2008

« ایرج پزشگزاد »




























ایرج پزشگزاد بی گمان ازدردانه های ادبیات و هنرمعاصر ایران است. ازآن دردانه هایی که باعث می شود من با صدای بلند فریاد زنم ایرانی هستم و به افتخارهموطن بودن با او گذرنامه ایرانی خودرا به رخ بکشم. او با "دائی جان ناپلئون" خود را به قله داستانسرایی طنز ایران رساند. به قله ای که تاکنون هیچ کس به آن نرسیده است. سبک روان، ساده، و فاخر نویسندگی طنز او رد پای بی بدیل خودرا برآثاربسیاری از بزرگان طنز معاصرایران از جمله کیومرث صابری که به پدرطنز معاصرایران مشهورشده برجای گذاشته است.
من چندتا از کتاب های پزشگزادرا خوانده ام:"ادب مرد به زدولت اوست"، "ماشاءالله خان دربارگاه هارون الرشید"، "آسمون ریسمون" و "خانواده نیک اختر". (کتاب های دیگر او: حافظ ناشنیده پند، مروری در تاریخ انقلاب فرانسه، مروری در تاریخ انقلاب روسیه، پسر حاجی بابا جان، و طنز فاخر سعدی را متاسفانه دردسترس نداشتم که بخوانم). اما "دایی جان ناپلئون" بی گمان تاجی است برتارک ادبیات معاصرپارسی.
دایی جان ناپلئون را اولین بار درسال های دانشجویی دردانشگاه تهران درنیمه اول دهه پنجاه شمسی درویترین کتابفروشیهای روبروی دانشگاه دیدم و عزیزی آن را به من هدیه داد وازآن زمان بی شک بیش از ده بارآن را خوانده ام و هربار – اگرنه بیشترازباراول- به همان اندازه برایم تازگی داشته وازته دل خندیده ام.
دایی جان ناپلئون در اصل داستان زوال بخشی از جامعه طبقاتی اشرافی ایران است که کم کم به همه ایرانی ها گسترش می یابد. نسل هایی که از مسئولیت خود به عنوان یک شهروند ایرانی به بهانه اینکه "ما هیچکاره ایم و سرنوشت ما توسط ازما بهتران ترسیم می شود" می گریزند. طرزفکری که رسوب پررنگ خودرا نه تنها بر پس زمینه ذهن نسل پدران ما وما برجای گذاشته است بلکه – سوگمندانه وناباورانه – بی شماری از جوانان امروز هم هنوز همه شئون وامورعالم را زیر انگشت "انگلیسا" و جانشین آن ها دردنیای امروز "آمریکایی ها" می بینند و برای "ارتش آزادیبخش آمریکا"!!! نامه می نویسند تا به ایران بیایند ودم.کراسی را به ارمغان بیاورند.
دردایی جان ناپلئون همه ارزش ها باسمه ایست، همه اصالت ها تقلبی و توخالیست، همه ادعا ها لاف وگزاف است و قمپزی بیش نیست: دایی جان که مظهر اشرافیت و اصالت طبقاتی ونظامی است درواقع یک درجه دار دون پایه بیش نیست که ازرانت خواری به مال ومنالی رسیده است. او که مثلاً سمبل شجاعت وغیرت و وطن پرستی است از سروصدای ورود یک دزد درنیمه شب به زیر تخت می خزد وپنهان می شود. شیرعلی قصاب که نشانه شرف و غیرت و ناموس است کسی است که زنش بیخ گوشش با هرکس وناکسی سروسری دارد ودزدان ناموس را دائماً به بهانه جوانمردی برِدل زنش درخانه آزاد می گذارد. "عزیزالسلطنه" که مثلاً نماینده شازده خانم هاست منتظر یک اشاره و خم ابروی (آنهم مصلحتی) اسدالله میرزاست تا ازخود بی خود شود وناموس اشرافیت را بادبان کند و شوهراو دوستعلی خان با آن همه ادعای اشرافیت ونجیب زادگی حتی ازدخترناتنی عقب مانده خود نیز نمی گذرد. درآن سوی دیگر نیز آسپیران غیاث آبادی معتاد و لمپن که نماد بی هویتی است با مصلحت بینی بزرگان قوم و با یک کلاه گیس، که هم کچلی شخصیتش را می پوشاند وهم گَری سرش را، ناگاه درسلک اشراف درمیاید ودمارازروزگار آنان درمی آورد. وده ها نمونه از کینه ها و دودوزه بازی ها و کلک ها درمحیط روابط خانوادگی چه زیبا و دلکش و شورانگیز به قلم توانای پزشگزاد کشیده شده است که با همه تلخی جوهره آن ها، خنده هایی ازته دل را برلبانت می نشاند.
یادم میاید درروزهایی که کتاب دایی جان ناپلئون تاره منتشر شده بود من دربخش سنجش افکار تلویزیون ملی ایران به صورت پاره وقت کارمی کردم. جایی که مردم تلفن می زدند ونظریا انتقاد خودرا به برنامه های تلویزیون می گفتند. چند تا دخترجوان پای تلفن این نظرات را یادداشت می کردند وکارمن این بود که ازاین نظرات گزارش تهیه می کردم که بعد ازویراستاری برای روسای تلویزیون ارسال می شد. دختران تلفنچی با هم دیگر درمورد دوستانشان درد دل می کردند وغافل ازاینکه من "دایی جان ناپلئون" را خوانده ام (به خیال خود) به رمز، مکرر درمورد رفتن به سانفرانسیسکو ولوس آنجلس اشاره می کردند!
شخصیت های داستان آنقدر زنده وواقعی وخوش پرداخت هستند که هرکدام ازما فارغ از سن وسالمان می توانیم یک دکتر ناصرالحکما، آقاجان، دوستعلی، اسدالله میرزا، دایی جان سرهنگ، عزیزالسلطنه، آسپیران غیاث آبادی ودایی جان و مش قاسم را درخودمان یا اطرافیانمان بیابیم.
والبته شاهکارشخصیت سازی پزشگزاد کسی نیست جزشخص شخیص مش قاسم غیاث آبادی که گل بود و بازی بی بدیل پرویز فنی زاده آن را به سبزه که نه بلکه به گلستان آراسته کرد.

مش قاسم، خیالپرداز بزرگ،
درواقع مکمل وهمزاد دایی جان است. گاهی اوقات که دایی جان کم می آورد، مش قاسم است که فرشته نجات می شود. و بسیاراتفاق می افتد که مش قاسم دایی جان را هدایت می کند، به او خط می دهد وبااینکه درظاهر نوکراوست اما درباطن اورا رهبری می کند ویادش می دهد که چه بیاندیشد وچه بگوید. به زبانی دیگر دایی جان ومش قاسم درواقع یک روح هستند دردوبدن. دایی جان کم وکاستی های شخصیتی خودرا به گردن مش قاسم می اندازد ومش قاسم نیز نه تنها از این وضعیت گله ای ندارد بلکه با رندی غیاث آبادی خود از آن برای منافع خود محملی می سازد. مش قاسم درنهایت شخصیتی است که معمولاً عصاره نیروی خیر وانسانی برنیروهای شردرون او پیروزمی شود وهمین باعث می شود تا او یکی ازدوست داشتنی ترین کاراکترهای دایی جان ناپلئون شود.
نمی توان ازپزشگزاد ودایی جان ناپلئون او گفت ونوشت بدون اینکه از ناصرتقوایی وجان بخشیدن او به این رمان زیبا یاد نکرد. سریال ناصرتقوایی ازآن اتفاقات نادری است که همه تکه های تصویر به بهترین وجه درکنار هم قرار می گیرند تا یک اثر به یاد ماندنی درتاریخ ایجاد شود. سناریوی بی همتا، کارگردانی بی همتا، انتخاب درست هنرپیشگان (به ویژه زنده یادان فنی زاده و نقشینه، نصرت کریمی، پرویزصیاد، پروین ملکوتی، محمد علی کشاورز وسعید کنگرانی وبیشترنقش آفرینان دیگر)، بازیهای بی همتا، انتخاب محل (لوکیشن) برای خانه دایی جان و تقریباً همه عوامل دیگر, دایی جان ناپلئون را به مخاطب های بسیارگسترده تری معرفی کرد تا اثر این شاهکارایرج پزشگزاد کام بسیاری دیگررانیز شیرین کند.
ایرج پزشگزاد با دایی جان ناپلئون خود تصویری بس لطیف وظریف وهنرمندانه را از ما ایرانیان به جای گذاشت که حالا حالا ها از یادرفتنی نخواهد بود.
اینرا هم بگویم که با این یادداشت من صرفاً می خواهم ادای احترامی – هرچند کوچک وبی مقدار- نسبت به استادی داشته باشم که ازدوستان وخدمتگزاران فرهنگ ایران زمین است وگرجه من وده ها هزار ایرانی دیگر نوشته های اوراخوانده ایم وخندیده ایم ولذت برده ایم، اما – سوگمندانه – خوداو دراین سال های پیری ازحضوردرمیان مردمی که برای آنها نوشته است ودرخاکی که عاشقانه آن را دوست دارد، محروم است.
دوست دارم این یادداشت را با یکی از فرمایشات مش قاسم درجلسه ای که با پادرمیانی اسدالله میرزا بین دایی جان وفرستاده (البته) قلابی ارتش انگلیس برگزارشده بود به پایان برم. دایی جان به اسدالله میرزا اعتراض می کرد که یک جمله انگلیسی کوتاه فرستاده را چرا این قدر طولانی ترجمه می کند. ودراینجاست که مش قاسم درمورد زبان انگلیسی دادسخن می دهد ومیگوید (نقل ازحافظه): آقا اصلاً خاصیت زبون انگلیسی همینه. یک باریکی ازانگلیسا یه کلمه گفت: "فَسَلَخ" ، دیلماج یک ساعت ترجمه اش کرد آخرش نصفش هم نگفته موند!!
- دایی جان ناپلئون درسال 1996توسط دیک دیویس به زبان انگلیسی ترجمه و درآمریکا منتشرکرده است.

ایرج پزشگزاد معتقد است زبانی که یک نویسنده برای نوشتن آثارش به کارمیگیرد نشانگر ملیت اوست. بنابراین تعریف نویسنده ایرانی – فارغ از زادگاه وپرورشگاه خود- کسی است که به فارسی می نویسد.

Keine Kommentare: