Sonntag, 20. April 2008

نگاهی اجمالی به زندگی محمدرضا پهلوی و پدرش


























بيست وشش سال پس از مرگ محمد رضا پهلوی پادشاه ايران در غربت و آوارگی، پرده های بسياری بکنار رفته و صحنه های روشنی از واقعييّت های موجود ميهنمان در برابر ديدگان ما نمايان شده است. بيش از ربع قرن پس از سقوط نظام پادشاهی در ايران و نتايج حاصله از انقلاب ضد شاه، که اکثريت قريب به اتفاق متفکرين ما آن را تنها سد و مانع دستيابی به رفاه و آزادی می پنداشتند، امروز بهتر قادر هستيم که ميزان حقانيت و يا باطل بودن اين نظر را مورد ارزيابی قرار داده و در مورد آن داوری کنيم. حال که نزديک به بيست و هفت سال است ديگر شاهی در ميان نيست، خيلی آسان تر می شود در مورد کارنامه او و همينطور دشمنان کمر بسته اش نظر داد. نه تنها در باره سود و زيان بود و نبود شاه برای ملت و کشور ايران سخن گفت، بلکه از اين رهگذر می توان به ميزان خرد سياسی مخالفين وی، و ارزش برآيند نظری و اعتبار تحليل و عملکرد آنها نيز پی برد. بيست و هفت سال زمان کوتاهی نيست، اگر بپذيريم که شاه علت تمامی مصائب و مشکلات ما بود، امروز بايد پاسخی برای اين سئوال بيابيم که پس چگونه است که بعد از گذشته اينهمه سال نه تنها به دموکراسی دست نيافتيم و مرفه تر نشديم بلکه دستکم دو قرن نيز عقبگرد کرده و به يکی از فقير ترين ملتهای جهان بدل شديم؟
راستی اين است که اگر شاه خود نيز در سقوط رژيمش مقصر بود، گناه کسانی که وی را برکنار کردند هزاران بار نابخشودنی تر از او بود. دست بيعت به پست ترين و عقبمانده ترين قشر جامعه دادن و نظامی عرفی را با يک نظام مجهول و قرون وسطايی جايگزين کردن، آنهم بی هيچ برنامه روشنی، هر توجيحی هم که بياورم باز هم نشانه خردمندی نخواهد بود، ولو آن نظام عرفی ترقی خواه ديکتاتوری ترين نظام عالم نيز بوده باشد. چرا که ما را اصلآ نيازی به آن انقلاب لعنتی نبود، انقلابی کور و بی هدف که کمرمان را شکست و خود و فرزاندانمان حالا حالا ها بايد تاوان آن نادانی را بپردازيم. نه کشورمان نسبت به تاريخ مبارزات مدنی مردم خود کشور عقبمانده ای بود، نه نسبت به هيچيک از ملتهای مشابه خودمان فقير تر و گرفتار تر بوديم، و نه شاهمان آنگونه ديو و دد بود که تبليغ می کردند و نه اصلآ مخالفينش شعور سياسی و برنامه ای بهتر از او برای اداره کشور داشتند. شاه ايران کجا بد تر از شيخ زائد آل نهيان و ملک فيصل و ملک حسن و ملک حسين و شيخ کويت... بود که هر کدام بيش از ده حرمسرا و دويست زن و يکصد بچه و چند هزار تخم و ترکه پدری (شاهزاده) طفيلی وغارتگر دارند. لابد خواهند پرسيد چرا ايران را با اين کشور ها مقايسه می کنم، نه؟ اگر پنجاه سال از انقلاب پنجاه و هفت به عقب برگرديم و با کمی وجدان تاريخ خودی و منطقه را مطالعه کنيم، اين حقيقت را در خواهيم يافت که تا قبل از برآمدن سلسله پهلوی وضع ايران نه تنها از اين ممالک بهتر نبود که به مراتب هم فلکزده تر از همه ی آنها بود

وقتی رضا شاه آمد ايران کشوری در قعر چاه خرافه، کاملآ فقير، عقبمانده و بی صاحبی بود که حتی اختيار کامل اداره پايتخت خود را هم نداشت. شيخ خزعل با پاسپورت انگليسی در جيب خوزستان، تنها محل در آمد ايران را در قبضه داشت، آن ديگری آذربايجان و آن دگر کردستان را. نه امنيتی وجود داشت، نه آسايشی، نه دادگستری بود و نه حتی يک مدرسه درست و حسابی. نه در زمينه اقتصادی از جيبوتی و بورکيناسفو و سومالی و بيافرا مرفه تر بوديم و نه از لحاظ مدنيّت از سعودی و زنگبار و سومالی و اوگاندا پيشرفته تر. اينکه می گويند پول نفت باعث پيشرفت مدنيّت در ايران شد از کم آگاهی است. سعودی و کويت و عراق و تمامی شيخ نشين ها نسبت به جمعيت خود بيش از سه برابر ما عايدات نفتی داشتند، جمهوری اسلامی نيز در مقابل يکصد و هفت ميليارد در آمد نفتی شصت ساله قبل از خود بيست و پنجساله ششصد ميليارد دلار نفت فروخته است، پس چرا چند قرن هم پست رفت داشتيم. گفته اند و می گويند شاه ديکتاتور بود، بلی، درست است، نويسنده قصد توجيح ديکتاتوری را ندارم اما اينان چرا اولآ وسعت آزادی را فقط به چريکبازی و مجاهد بازی و جاسوسی برای اتحاد شوروی محدود می کنند؟

چرا نمی گويند که مردم ما در حسرت آنروز ها می سوزند و برای کسب يکدهم هر کدام از آن آزادی های اجتماعی که در دوران شاه داشتند امروزه بايد متحمل اينهمه زجر و شکنجه و توهين و قربانی کردن عزيزانشان باشند، و تازه دستشان هم به جايی بند نشود، و بيست و پنج سال پس از مرگ آن به اصطلاح ديکتاتور رسيدن دوباره به آنچنان دورانی را حتی در صد سال آينده نيز محتمل ندانند . اينها که يک سره شاه را آزادی کش می خوانند آيا کور هستند و نمی بينند در نظامی که خود با جهالت بر سر کار آوردند، آزادی سياسی که پيشکش، حتی آستين کوتاه و لباس روشن و توالت کردن و موسيقی گوش دادن و خوردن آبجو و رفتن با خانواده به پارک و حتی سوار اتوبوس و آسانسور شدن با همسر نيز قدغن شده است. گر چه نويسنده هر اعدام و کشتاری را محکوم می کنم، ليکن برويد از مردم عادی کوچه و بازار سئوال کنيد و ببينيد چند در صد از آنها اصلآ نامی از تقی ارانی مجهول الموت و صمد بهرنگی شنا نادان و بيژن جزنی بگوششان خورده است؟ از همان مردم شاد و سرزنده ای که امنيت کامل اجتماعی و اميد به آينده و صمد و بهروز وثوقی و مراد برقی و مسافرت مشهد و کنار دريا و پيکان قسطی هژده هزار تومانی و مشروب بطری ده تومان و ... خود را در آن دوران داشتند

چرا نمی گويند که شاه آزادی همين اراذلی که امروز در زندانهای ايران جوانان را شکنجه می کنند راهم محدود کرده بود. اسد .. لاجوردی معدوم که بنا به گفته خود مجاهدين مسئول تجاوز به بيش از پانزده هزار دختر ايرانی در زندانها بود از مشهور ترين زندانيان سياسی! دوران شاه محسوب می گرديد، و بسياری از اين ملا- های دزد و جنايتکار که شما آنها را بر سرنوشت ملت ما حاکم کرديد. شاه نه قديس و نه حتی انسانی خارق العاده بود. هر چه بود اما در ميهن دوستی و ترقی خواهی وی نمی توان ترديد کرد. در يک داوری غير مغرضانه خواهيم ديد که خدمات اين انسان بزرگ هزاران بار از لغزش هايش بيشتر است. آری، بنده نيز بعنوان يک مشروطه خواه می پذيرم که در دوران گذشته قانون شکنی ها و خطا هايی هم وجود داشته، امااين واقعييّت را نيز نمی توانم نا ديده انگارم که سلسه جنبانان مخالفت با شاه نيز يا مشتی خائن وطنفروش بودند يا عده ای انگل پسمانده تر از القاعده و طالبان و يا مشتی هپروتی مريض الاحوال با لقب دهان پرکن روشنفکر که اصلآ هيچ قابليتی بجز ضديّت هيستريک با شاه و تخريب کشور نداشتند. آنهم با مباشرت و کمک های بيدريغ و مستقيم دشمنان تاريخی ملت ايران، دشمن هايی که عداوت تاريخی و قومی آنها اصلآ ارتباطی به شخص شاه نداشت

اگر ليبی و سوريه و عراق و حتی اردن بظاهر دوست ايران هم از شاه نفرت داشتند، اين خشم و بيزاری به نقش وی در پيشی گرفتن ايران از تمامی کشورهای عربی و اسلامی از همه مهم تر به استقلال ايران غير عرب و معرب مربوط ميگرديد. دشمنی آنها با هويٌت ما بود و هست نه شاه و وزير. هر آنکس که در راه سر افرازی و بويژه حفظ هويٌت و استقلال ايران کوشيد مورد خشم و غضب آنان قرار گرفت، و هرآنکس که ميتوانست به تضعيف و نابودی ميهن ما کمک کند ازحمايت های بيدريغ مالی و لجستيکی آنان برخوردار شد

مانند توده ايها که از عبد الناصر مستمری دريافت ميکردند و در مصر راديو داشتند و چند کشور ديگر عربی هم امکانات برپايی پايگاه و تشکيلات در اختيارشان گذارده بودند، و يا همانند گروه 4 نفره يزدی و چمران و آن 2 ديگر که درمصر تعليمات خرابکاری گرفتند، و فدائيان اسلام و نهضت آزادی و رجوی و دارو دسته اش و آن جهانوطنان بی وطنی که در اردوگاههای ليبيايی و فلسطينی دوره های بانک زنی و تخريب و انفجار در ايران را گذراندند. آنچه بر سر محمدرضا شاه آمد يک انتقام اسلامی بود نه انقلاب اسلامی! وی اولين قربانی حفظ هويٌت مستقل ايرانی نبود. ما برای استقلال خود از اعراب و ساير مسلمان و حفظ ايرانيٌت و فرهنگمان هزينه های سنگينی پرداخته ايم. اعراب در همين يک و نيم قرن اخير يکبار ديگر هم در ايران شاه کشی کرده بودند

ناصر الدين شاه نيز عليرغم تمامی ولنگاريها و لاابا ليگری هايی که داشت، جانش را بر سر استقلال ايران از امپراتوری عثمانی گذارد. فرمان قتل شاه قاجار آنگاه صادر شد که وی به دعوت سيد جمال برای پيوستن ايران به خليفه گری عثمانی جواب رد داد. باروت گلوله ای که سينه شاه ايران را در شاه عبدالعظيم دريد بوسيله سيد جمال به نمايندگی از خليفه مسلمين تدارک ديده شده و در مغز و تپانچه ميرزا رضای کرمانی قرار داده شده بود. ايران تنها کشوری بود که با ضرب شمشير خون چکان سرداران اسلام دين آنها را پذيرا شد، ليکن هرگز عرب و يا حتی معرب نيز نگرديد. مسلمان، بويژه اعراب مسلمان ايران را متعلق به خود می دانند. برای همين است که ملا ها تمامی حکومت های غير اسلامی ايران را غصبی می دانند. بقول علامه اقبال لاهوری ايرانيان تنها ملت شکست خورده ای بودند که استقلال ملی خود را حفظ کرده و در بعد فرهنگی اعراب را به خواری مغلوب کردند

تمدن کهن غير عربی مانند تمدن درخشان مصر آنچنان در کوره اعراب بيابانگرد ذوب شد که ديگر نشانی ازآن باقی نيست. تا جاييکه امروز بزرگترين و قوی ترين کشورعربی همين کشور مصر است که اصلآ عربی نيست! اگر زنده ياد انورالسادات ناسيوناليست آگاه و با شرافت به پادشاه ناسيوناليست ايران پناه داد و بهای آنرا با خون خود پرداخت، اين کار شايسته وی از آشنايی او بتاريخ کشورش و پيوند آن با ايران و صدماتی که اين دو تمدن کهن از اعراب خورده بودند ناشی ميگرديد. حتی رضا شاه نيز در پيوند اول فرزندش با شاهزاده فوزيه بخوبی اين ملاحظات را در نظرداشت. رفتاری که سادات در روزهای سرگردانی و بيماری پادشاه ايران با وی و خانواده اش کرد، تا ابد بعنوان يکی از بزرگترين افتخارات آنکشور در صفحه زرين تاريخ طولانی آن سرزمين ثبت خواهد بود. زمانيکه آتش اين جنجالها و غرض ورزيها فرو نشيند، بهتر و بيشتر مشخص خواهد شد که محمد رضا شاه پهلوی ايران را به کجا رسانده بود

او در سال پنجاه و هفت کشوری را با چشمانی گريان ترک کرد که بجز آنچه ما در تاريخ باستان آن خوانده ايم هرگز و هرگز آن مجد و عظمت و شوکت و آبرو را نداشت. اگر نسل ما و پدرانمان بعد از عصر بيداری بدليل وجود کوروش و داريوش و خشايار در تاريخشان و شوکت ميهنشان در دوران آن پادشاهان نازيده اند، ترديد نکنيم که بعد از ما نسلهای آينده به دوران محمد رضا شاه و اقتدار و شوکت ميهنشان در عصر اين پادشاه مباهات خواهند کرد، عصری درخشان که شايد ديگر هرگز تکرار نگردد. ما اگر از هم امروز هم با سقوط رژيم ايرانکش جمهوری اسلامی به کار و کوشش و سازندگی بپردازيم باز هم برای رسيدن به اقتدار و اعتبار دوران محمد رضا شاه پهلوی دستکم يک قرن زمان نياز خواهيم داشت. روانش شاد و يادش گرامی باد

Keine Kommentare: