Mittwoch, 16. April 2008

دختر جام


























همچون ونوس كز صدفي سر برون كشيد
دامن كشان ز جام شرابم برآمدي
يك لحظه چون حباب شراب آمدي به رقص
و آنگاه كف زنان به لب ساغر آمدي
آن شب ، اتاق من به مثل جام باده
نور چراغ من به مثل رنگ باده داشت
درهاي بسته چون دو لب ناگشوده بود
رخسار پرده آن همه چشم گشاده داشت
من همچو موجي آمدم و خواندمت به رقص
اما تو چون حباب ، سراپا شدي نگاه
چشمان نيم خفته ي تو چون صدف شكفت
اشكي در آن نشست ز انديشه ي گناه
گفتم : نگاه كن
اين در گشوده شد
اين در كه پلك چشم تو باشد ، گشوده شد
.............
حرفم ز بيم پرده دري ناتمام ماند
مي ماند و جام ماند
در باز شد خموش و ، تو بي هيچ گفتگو
آرام و پر غرور ، به سويش روان شدي
چون يونسي كه در دل ماهي فروخزيد
بار دگر ، به جام شرابم نهان شدي
اينك تو رفته اي
افسوس ، با تو رفت مرا آنچه مانده بود
افسوس ، با تو رفت
ديگر كسي نماند كه اندوه عشق او
دمساز من شود
ديگر كسي نماند كه ياد عزيز او
در اين سكوت سرد ، همآواز من شود
افسوس ، با تو رفت
افسوس ، با تو رفت مرا آنچه مانده بود

Keine Kommentare: