Freitag, 18. April 2008
آرزوها
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
چها كه مي بينم و باور ندارم
چها چها چها كه مي بينم و باور ندارم
حذر نجويم از هر چه مرا برسر آيد
گو در آيد ، در آيد
كه بگذر ندارد و من هم كه بگذر ندارم
گرچه باور ندارم كه ياور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
سپيده سر زد و من خوابم نبرده باز
نه خوابم كه سير ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزوها كه داشتيم و دگر نداريم
خبر نداريم
خوشا كزين بستر ديگر سر بر نداريم
در اين غم ، چون شمع ماتم
عجب كه از گريه (خو)آبم نبرده باز
چها چها چها كه مي بينم و باور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen