Dienstag, 29. April 2008

1 Mai روزجهانی کارگر















همه ساله چنین روزی به عنوان روزجهانی کارگردرکشورهای مختلف جهان ( 66 کشور) گرامی داشته می شود. این روز از سال 1889میلادی به منظورگرامیداشت تظاهرات کارگران شیکاگودراول ماه می سال 1886میلادی به عنوان روزکارگرنامیده شده است . درتجمع کارگران در شهرشیکاگو، براثرحمله پلیس به آنان تنی چند ازتظاهرکنندگان کشته و مجروح شدند . کارگران تقاضای تعدیل شرایط کاررا داشتند.

مرا ببوس


























مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار
ترا خدانگهدار
که میروم بسوی سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت
در میان توفان
هم پیمان با قایقرانها
گذشته از جان باید بگذشت از طوفانها
به نیمه شبها
دارم با یارم پیمانها
که برفروزم آتشها در کوهستانها آه
شب سیه
سفر کنم
ز تیره راه
گذر کنم
نگه کن ای گل من
سرشک غم به دامن
برای من میفکن
مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار
ترا خدانگهدار
که میروم بسوی سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت
دختر زیبا امشب بر تو مهمانم
درپیش تو میمانم تا لب بگذاری بر لب من
دختر زیبا از برق نگاه تو
اشک بی گناه تو
روشن سازد یک امشب من
مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار
ترا خدانگهدار
که میروم بسوی سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت

راه اندازی شبکه تلویزیونی مردگان












نخستین شبکه تلویزیونی درباره مرگ در آلمان پخش برنامه هایش را آغاز کرد.تلویزیون "اتوس" با چهار - پنج ساعت برنامه در روز کارش را از اوایل سال ۲۰۰۸ میلادی آغاز کرد، همچنین از طریق ماهواره و اینترنت در دسترس بینندگان قرار خواهد گرفت.از جمله برنامه های این شبکه، پخش آگهی های ترحیمی است که با سر هم کردن تصاویری از زندگی متوفی و متنی در ارتباط با او تهیه می شوند. برنامه های این شبکه آلمانی، علاوه بر این زندگینامه های کوتاه ویدیویی، شامل گزارش هایی از قبرستان ها و بحث در باره بهترین راه های کفن و دفن است.اطلاع رسانی در مورد جنبه های قانونی و حقوقی مرگ از جمله قوانین ارث و بیمه نیز در فهرست برنامه های این شبکه تلویزیونی جای دارند. آلمان کشوری است با جمعیتی پیر که همه ساله حدود ۸۳۰ هزار نفر در آن می میرند، با این حال شرکت های کفن و دفن اوضاع چندان مناسبی ندارند چرا که بسیاری از مردم ترجیح می دهند مراسم خاکسپاری را به صورت سنتی و از طریق کلیساها و کشیش های محلی انجام دهند.

در غرب اغلب تنها در قبرستان ها می توان نشانه ای از مرگ دید .جامعه شناسان معتقدند مرگ از جمله آخرین تابوها در غرب است. در حال حاضر بسیاری از مردم در بیمارستان ها، خانه های سالمندان و جایی دور از خانه خود می میرند و عملا مرگ از صحنه زندگی اجتماعی خارج شده است. انتظار می رود راه اندازی چنین شبکه هایی بتواند این جای خالی را تا حدودی پر کند.

مسئولین تلویزیون "اتوس" می گویند برنامه هایشان غم انگیز و خسته کننده نخواهد بود و داستان های سرگرم کننده ای نیز از آن پخش می شود، "خصوصا که به هر حال این شبکه ای برای آدم های زنده است."آنها می گویند هدف این شبکه صرفا پخش آگهی نیست بلکه ادای احترام به انسان هایی است که در این دنیا زندگی کرده و از خود اثری به جا گذاشته اند.با راه افتادن این شبکه، از این پس تنها شخصیت های مشهور نیستند که پس از مرگ، زندگیشان در تلویزیون به نمایش در می آید.

Montag, 28. April 2008

عروس پستی یا ازدواج پستی


























این آرزویی خیلی طبیعی است که آقایان ایرانی مقیم اروپا، دلشان بخواهد همسرشان برایشان شعر حافظ بخواند و همدلشان باشد. ولی آیا ازدواج از راه دور راه صحیحی است؟ من شک دارم!» ازدواج پستی پدیده‌‌ای‌ست ویژه مهاجران. برخی مردان مهاجر شرقی که در اروپا زندگی می‌کنند، پس از مناسباتی ناکام با زنان جامعه میزبان، به فکر همسریابی از جامعه خودی می‌افتند. بیشتر ازدواج‌های از راه‌دور به شکست منجر می‌شوند.

Mittwoch, 23. April 2008

دین گریزی ایرانیان مهاجر


























بیش از نیمی از ایرانیهای مهاجر دینی که با آن بزرگ شده اند را ترک گفته اند و از هر ده مهاجر ایرانی در غرب هفت نفر عقیده دارد که مذهب هیچ اهمیتی در زندگی روزانه شان ندارد ...ایرانیان خارج از کشور به دین گرایش چندانی ندارند و در کشورهای غربی چنان یاد گرفته اند که دین را در حوزه ی خصوصی افراد تعریف کرده و این حق را برای خود محفوظ بدارند که در اختیار، انتخاب و یا ترک دین آزاد باشند.ایرانی ها یکی از سکولارترین گروههای مهاجر در جهان هستند،آمار منتشر شده در گوشه و کنار دنیا حکایت از رشد گرایش های سکولار و دین گریزی در بین ایرانیان و مخصوصا نسل جوان دارد.نکته جالب در این است ،که این ارقام را باید مخصوصا از این زاویه در نظر گرفت که بسیاری از ایرانیهای مقیم خارج از کشوری گریخته اند که دارای یک سیستم مذهبی ـ دینی است.»بیش از نیمی از گروه ایرانی ها می گویند که نسبت به دینی که با آن بزرگ شده اند بی تفاوتند.


علل و عوامل دین گریزی

دست بریدن و اعدام و سنگسار و دیگر قوانین وحشیانه نمیتواند جامعه را سالم کند.اگر هم ظاهر را درست کند باطن را نمیتواند.سلب آزادی فردی،حجاب اجباری،اعدام،شکنجه و اینها یکی دیگراز عوامل دین گریزی میباشند٠

Sonntag, 20. April 2008

گياه نعناع






















نعناعي كه به عنوان سبزي خوردن مصرف مي كنيم با نعناعي كه به صورت خودرو در كوه مي رويد متفاوت است. البته از نظر شكل ظاهري تقريباً شبيه هم هستند و از نظر بو، طعم و مزه تقريباً نزديك به هم هستند ولي از نظر موارد درماني آنچه كه در كوه مي رويد غني تر و مؤثر تر است.البته خوردن نعناعي كه پرورش داده مي شود و به عنوان سبزي خوردن مورد استفاده قرار مي گيرد با غذاي روزانه مخصوصاً غذاي ظهر توصيه مي شود.
در مواردي كه ناراحتيهاي معده وجود دارد اين نعناع تازه و تميز نه تنها معده را ناراحت نمي كند بلكه درمان كننده ي ناراحتي معده هم مي باشد.اصولاً اگر ما همراه غذا از سبزيهاي تازه به خصوص سبزيهايي كه رويش آنها به صورت خودرو مي باشد استفاده كنيم قطعاً نتايج خوبي خواهيم داشت.
نعناع كوهي يا نعناع فِري از نظر كاربرد و خواص از نعناع معمولي كه به صورت كشت استفاده مي شود بسيار عالي تر، قوي تر و مؤثرتر است. اين داروي گياهي براي موارد سيستمهاي عصبي مثل بيخوابي، كم خوابي و ناراحتيهاي شبانه يك داروي موثر است. ضد اضطراب، ضد هيستري و همچنين مقوي معده است و همچنين برطرف كننده ناراحتيهاي معده و روده به صورت اعم از گازهاي روده و معده و چه ترش كردن مي باشد.
همچنين اين گياه داروي خوبي براي سكسكه است و با خوردن يك مقدار خشك اين دارو سكسكه مي تواند مهار و كنترل شود.اين گياه در دامنه ها و در ارتفاعات متوسط رويش دارد. بو و عطر بسيار نافذي دارد و در كرمهايي كه براي پوست ساخته مي شود مورد استفاده قرار مي گيرد.
اين گياه، گلهاي ريز و آبي رنگي دارد و قسمتهاي مورد استفاده اين گياه، گل، برگ و ساقه آن است.

نگاهی اجمالی به زندگی محمدرضا پهلوی و پدرش


























بيست وشش سال پس از مرگ محمد رضا پهلوی پادشاه ايران در غربت و آوارگی، پرده های بسياری بکنار رفته و صحنه های روشنی از واقعييّت های موجود ميهنمان در برابر ديدگان ما نمايان شده است. بيش از ربع قرن پس از سقوط نظام پادشاهی در ايران و نتايج حاصله از انقلاب ضد شاه، که اکثريت قريب به اتفاق متفکرين ما آن را تنها سد و مانع دستيابی به رفاه و آزادی می پنداشتند، امروز بهتر قادر هستيم که ميزان حقانيت و يا باطل بودن اين نظر را مورد ارزيابی قرار داده و در مورد آن داوری کنيم. حال که نزديک به بيست و هفت سال است ديگر شاهی در ميان نيست، خيلی آسان تر می شود در مورد کارنامه او و همينطور دشمنان کمر بسته اش نظر داد. نه تنها در باره سود و زيان بود و نبود شاه برای ملت و کشور ايران سخن گفت، بلکه از اين رهگذر می توان به ميزان خرد سياسی مخالفين وی، و ارزش برآيند نظری و اعتبار تحليل و عملکرد آنها نيز پی برد. بيست و هفت سال زمان کوتاهی نيست، اگر بپذيريم که شاه علت تمامی مصائب و مشکلات ما بود، امروز بايد پاسخی برای اين سئوال بيابيم که پس چگونه است که بعد از گذشته اينهمه سال نه تنها به دموکراسی دست نيافتيم و مرفه تر نشديم بلکه دستکم دو قرن نيز عقبگرد کرده و به يکی از فقير ترين ملتهای جهان بدل شديم؟
راستی اين است که اگر شاه خود نيز در سقوط رژيمش مقصر بود، گناه کسانی که وی را برکنار کردند هزاران بار نابخشودنی تر از او بود. دست بيعت به پست ترين و عقبمانده ترين قشر جامعه دادن و نظامی عرفی را با يک نظام مجهول و قرون وسطايی جايگزين کردن، آنهم بی هيچ برنامه روشنی، هر توجيحی هم که بياورم باز هم نشانه خردمندی نخواهد بود، ولو آن نظام عرفی ترقی خواه ديکتاتوری ترين نظام عالم نيز بوده باشد. چرا که ما را اصلآ نيازی به آن انقلاب لعنتی نبود، انقلابی کور و بی هدف که کمرمان را شکست و خود و فرزاندانمان حالا حالا ها بايد تاوان آن نادانی را بپردازيم. نه کشورمان نسبت به تاريخ مبارزات مدنی مردم خود کشور عقبمانده ای بود، نه نسبت به هيچيک از ملتهای مشابه خودمان فقير تر و گرفتار تر بوديم، و نه شاهمان آنگونه ديو و دد بود که تبليغ می کردند و نه اصلآ مخالفينش شعور سياسی و برنامه ای بهتر از او برای اداره کشور داشتند. شاه ايران کجا بد تر از شيخ زائد آل نهيان و ملک فيصل و ملک حسن و ملک حسين و شيخ کويت... بود که هر کدام بيش از ده حرمسرا و دويست زن و يکصد بچه و چند هزار تخم و ترکه پدری (شاهزاده) طفيلی وغارتگر دارند. لابد خواهند پرسيد چرا ايران را با اين کشور ها مقايسه می کنم، نه؟ اگر پنجاه سال از انقلاب پنجاه و هفت به عقب برگرديم و با کمی وجدان تاريخ خودی و منطقه را مطالعه کنيم، اين حقيقت را در خواهيم يافت که تا قبل از برآمدن سلسله پهلوی وضع ايران نه تنها از اين ممالک بهتر نبود که به مراتب هم فلکزده تر از همه ی آنها بود

وقتی رضا شاه آمد ايران کشوری در قعر چاه خرافه، کاملآ فقير، عقبمانده و بی صاحبی بود که حتی اختيار کامل اداره پايتخت خود را هم نداشت. شيخ خزعل با پاسپورت انگليسی در جيب خوزستان، تنها محل در آمد ايران را در قبضه داشت، آن ديگری آذربايجان و آن دگر کردستان را. نه امنيتی وجود داشت، نه آسايشی، نه دادگستری بود و نه حتی يک مدرسه درست و حسابی. نه در زمينه اقتصادی از جيبوتی و بورکيناسفو و سومالی و بيافرا مرفه تر بوديم و نه از لحاظ مدنيّت از سعودی و زنگبار و سومالی و اوگاندا پيشرفته تر. اينکه می گويند پول نفت باعث پيشرفت مدنيّت در ايران شد از کم آگاهی است. سعودی و کويت و عراق و تمامی شيخ نشين ها نسبت به جمعيت خود بيش از سه برابر ما عايدات نفتی داشتند، جمهوری اسلامی نيز در مقابل يکصد و هفت ميليارد در آمد نفتی شصت ساله قبل از خود بيست و پنجساله ششصد ميليارد دلار نفت فروخته است، پس چرا چند قرن هم پست رفت داشتيم. گفته اند و می گويند شاه ديکتاتور بود، بلی، درست است، نويسنده قصد توجيح ديکتاتوری را ندارم اما اينان چرا اولآ وسعت آزادی را فقط به چريکبازی و مجاهد بازی و جاسوسی برای اتحاد شوروی محدود می کنند؟

چرا نمی گويند که مردم ما در حسرت آنروز ها می سوزند و برای کسب يکدهم هر کدام از آن آزادی های اجتماعی که در دوران شاه داشتند امروزه بايد متحمل اينهمه زجر و شکنجه و توهين و قربانی کردن عزيزانشان باشند، و تازه دستشان هم به جايی بند نشود، و بيست و پنج سال پس از مرگ آن به اصطلاح ديکتاتور رسيدن دوباره به آنچنان دورانی را حتی در صد سال آينده نيز محتمل ندانند . اينها که يک سره شاه را آزادی کش می خوانند آيا کور هستند و نمی بينند در نظامی که خود با جهالت بر سر کار آوردند، آزادی سياسی که پيشکش، حتی آستين کوتاه و لباس روشن و توالت کردن و موسيقی گوش دادن و خوردن آبجو و رفتن با خانواده به پارک و حتی سوار اتوبوس و آسانسور شدن با همسر نيز قدغن شده است. گر چه نويسنده هر اعدام و کشتاری را محکوم می کنم، ليکن برويد از مردم عادی کوچه و بازار سئوال کنيد و ببينيد چند در صد از آنها اصلآ نامی از تقی ارانی مجهول الموت و صمد بهرنگی شنا نادان و بيژن جزنی بگوششان خورده است؟ از همان مردم شاد و سرزنده ای که امنيت کامل اجتماعی و اميد به آينده و صمد و بهروز وثوقی و مراد برقی و مسافرت مشهد و کنار دريا و پيکان قسطی هژده هزار تومانی و مشروب بطری ده تومان و ... خود را در آن دوران داشتند

چرا نمی گويند که شاه آزادی همين اراذلی که امروز در زندانهای ايران جوانان را شکنجه می کنند راهم محدود کرده بود. اسد .. لاجوردی معدوم که بنا به گفته خود مجاهدين مسئول تجاوز به بيش از پانزده هزار دختر ايرانی در زندانها بود از مشهور ترين زندانيان سياسی! دوران شاه محسوب می گرديد، و بسياری از اين ملا- های دزد و جنايتکار که شما آنها را بر سرنوشت ملت ما حاکم کرديد. شاه نه قديس و نه حتی انسانی خارق العاده بود. هر چه بود اما در ميهن دوستی و ترقی خواهی وی نمی توان ترديد کرد. در يک داوری غير مغرضانه خواهيم ديد که خدمات اين انسان بزرگ هزاران بار از لغزش هايش بيشتر است. آری، بنده نيز بعنوان يک مشروطه خواه می پذيرم که در دوران گذشته قانون شکنی ها و خطا هايی هم وجود داشته، امااين واقعييّت را نيز نمی توانم نا ديده انگارم که سلسه جنبانان مخالفت با شاه نيز يا مشتی خائن وطنفروش بودند يا عده ای انگل پسمانده تر از القاعده و طالبان و يا مشتی هپروتی مريض الاحوال با لقب دهان پرکن روشنفکر که اصلآ هيچ قابليتی بجز ضديّت هيستريک با شاه و تخريب کشور نداشتند. آنهم با مباشرت و کمک های بيدريغ و مستقيم دشمنان تاريخی ملت ايران، دشمن هايی که عداوت تاريخی و قومی آنها اصلآ ارتباطی به شخص شاه نداشت

اگر ليبی و سوريه و عراق و حتی اردن بظاهر دوست ايران هم از شاه نفرت داشتند، اين خشم و بيزاری به نقش وی در پيشی گرفتن ايران از تمامی کشورهای عربی و اسلامی از همه مهم تر به استقلال ايران غير عرب و معرب مربوط ميگرديد. دشمنی آنها با هويٌت ما بود و هست نه شاه و وزير. هر آنکس که در راه سر افرازی و بويژه حفظ هويٌت و استقلال ايران کوشيد مورد خشم و غضب آنان قرار گرفت، و هرآنکس که ميتوانست به تضعيف و نابودی ميهن ما کمک کند ازحمايت های بيدريغ مالی و لجستيکی آنان برخوردار شد

مانند توده ايها که از عبد الناصر مستمری دريافت ميکردند و در مصر راديو داشتند و چند کشور ديگر عربی هم امکانات برپايی پايگاه و تشکيلات در اختيارشان گذارده بودند، و يا همانند گروه 4 نفره يزدی و چمران و آن 2 ديگر که درمصر تعليمات خرابکاری گرفتند، و فدائيان اسلام و نهضت آزادی و رجوی و دارو دسته اش و آن جهانوطنان بی وطنی که در اردوگاههای ليبيايی و فلسطينی دوره های بانک زنی و تخريب و انفجار در ايران را گذراندند. آنچه بر سر محمدرضا شاه آمد يک انتقام اسلامی بود نه انقلاب اسلامی! وی اولين قربانی حفظ هويٌت مستقل ايرانی نبود. ما برای استقلال خود از اعراب و ساير مسلمان و حفظ ايرانيٌت و فرهنگمان هزينه های سنگينی پرداخته ايم. اعراب در همين يک و نيم قرن اخير يکبار ديگر هم در ايران شاه کشی کرده بودند

ناصر الدين شاه نيز عليرغم تمامی ولنگاريها و لاابا ليگری هايی که داشت، جانش را بر سر استقلال ايران از امپراتوری عثمانی گذارد. فرمان قتل شاه قاجار آنگاه صادر شد که وی به دعوت سيد جمال برای پيوستن ايران به خليفه گری عثمانی جواب رد داد. باروت گلوله ای که سينه شاه ايران را در شاه عبدالعظيم دريد بوسيله سيد جمال به نمايندگی از خليفه مسلمين تدارک ديده شده و در مغز و تپانچه ميرزا رضای کرمانی قرار داده شده بود. ايران تنها کشوری بود که با ضرب شمشير خون چکان سرداران اسلام دين آنها را پذيرا شد، ليکن هرگز عرب و يا حتی معرب نيز نگرديد. مسلمان، بويژه اعراب مسلمان ايران را متعلق به خود می دانند. برای همين است که ملا ها تمامی حکومت های غير اسلامی ايران را غصبی می دانند. بقول علامه اقبال لاهوری ايرانيان تنها ملت شکست خورده ای بودند که استقلال ملی خود را حفظ کرده و در بعد فرهنگی اعراب را به خواری مغلوب کردند

تمدن کهن غير عربی مانند تمدن درخشان مصر آنچنان در کوره اعراب بيابانگرد ذوب شد که ديگر نشانی ازآن باقی نيست. تا جاييکه امروز بزرگترين و قوی ترين کشورعربی همين کشور مصر است که اصلآ عربی نيست! اگر زنده ياد انورالسادات ناسيوناليست آگاه و با شرافت به پادشاه ناسيوناليست ايران پناه داد و بهای آنرا با خون خود پرداخت، اين کار شايسته وی از آشنايی او بتاريخ کشورش و پيوند آن با ايران و صدماتی که اين دو تمدن کهن از اعراب خورده بودند ناشی ميگرديد. حتی رضا شاه نيز در پيوند اول فرزندش با شاهزاده فوزيه بخوبی اين ملاحظات را در نظرداشت. رفتاری که سادات در روزهای سرگردانی و بيماری پادشاه ايران با وی و خانواده اش کرد، تا ابد بعنوان يکی از بزرگترين افتخارات آنکشور در صفحه زرين تاريخ طولانی آن سرزمين ثبت خواهد بود. زمانيکه آتش اين جنجالها و غرض ورزيها فرو نشيند، بهتر و بيشتر مشخص خواهد شد که محمد رضا شاه پهلوی ايران را به کجا رسانده بود

او در سال پنجاه و هفت کشوری را با چشمانی گريان ترک کرد که بجز آنچه ما در تاريخ باستان آن خوانده ايم هرگز و هرگز آن مجد و عظمت و شوکت و آبرو را نداشت. اگر نسل ما و پدرانمان بعد از عصر بيداری بدليل وجود کوروش و داريوش و خشايار در تاريخشان و شوکت ميهنشان در دوران آن پادشاهان نازيده اند، ترديد نکنيم که بعد از ما نسلهای آينده به دوران محمد رضا شاه و اقتدار و شوکت ميهنشان در عصر اين پادشاه مباهات خواهند کرد، عصری درخشان که شايد ديگر هرگز تکرار نگردد. ما اگر از هم امروز هم با سقوط رژيم ايرانکش جمهوری اسلامی به کار و کوشش و سازندگی بپردازيم باز هم برای رسيدن به اقتدار و اعتبار دوران محمد رضا شاه پهلوی دستکم يک قرن زمان نياز خواهيم داشت. روانش شاد و يادش گرامی باد

حسادت














حسادت چیست؟

مفهوم حسادت این است: حسـادت به میـل مـفرط به دارایی ها و جایگاه شخصی دیگر اطلاق میگردد. اما در ارتباط با مسایل اجتماعی سبب میـگردد فـردی به شریک زندگیش نسبت به ارتباط با اشخاص خاص و نوع پوشـش و مـکانهایی که رفت و آمد می کند مشکوک گردیده و احساس خطر کند.
اما درجات میزان حسادت متفاوت است:
حسادت ظریف حسادت همیشه درخور مفهـوم مـنـفـی خود نمی باشد. گذشته از آن بد گمان گشتن مردان نسبت به همسرشان (و بالعکس)، امری عادی میباشـد. حسادت بدلیل مواردی همچون صحبت در مورد محاسن زنان دیگر و یا تماشای عکــس یک مـرد خـوش تیـپ در مجله سینمایی، نمونه های ظریـفـی هـسـتـنـد که نشان می دهند چـگونه پـاره ای از حسادتها بی ضرر بوده و کاملا یک واکنش طبیعی بشمار میروند.
حسادت سالم گاهی شـما هنگامی که با دوستان خود بیرون میـروید، یـکی از آنها شـروع بـه تعریف از نامزد شـم نـموده و یا ب او با چرب زبانی صحبت می کنـد و در ایـن شـرایط شـما دچـار احساس حسادت نسبت به او شده اید. اینگونه موارد نیز بـخشی از یـک ارتـبـاط سـالم می باشد. در بـیـشتـر اوقـات فـرد تـنـها مـراقـب سـلامـتـی و در انـدیـشـه خیـر و صلاح و خوشبختی همسر خود می باشد که همسرش نیز آن را ارج می نهد. حتی عدم توجه شما می تواند به منزله توهین به او قلمداد گردد.
حسادت مفرط و وسواس گونه مشکل زمانـی ایجاد می شود که خشونت و سلطه جویی با حسادت همراه می گردد. هنگامی که شما به آن مرحله برسید، به طرز افراط آمیز و وسواس گونـه ای نـسـبت به وفادار بودن و صداقت وی دچار تردید شده و از آن خشمناک میگردیـد. حتـی ممکن است متوصل به زور و برخورد فیزیکی شوید. شما تا حدی کم طاقت هستید که او نمـی تواند حتی به مرد یا زن دیگری نظر بیافکند و از کـنار شما زمانی که هردو بیرون هستید تکان بخورد. از او می خواهـید که همیشه از مـحل حـضور خودش شما را مطلع گرداند و تنها بردن نام مرد یا زنی دیگر، شما را بینهایت غضب ناک میگرداند.
منشاء حسادت
امکان دارد شما این رفتار را بواسطه تجاب پیـشـین خـود ب افراد مخـتـلف کـسـب کـرده باشید. اگر در گذشته مورد خیانت قرار گرفته باشید این امکان وجود دارد سبب آن شود که از بیم تکرار آن بیشتر او را تـحت کـنـتـرل، نـظارت و سلطه گری قرار دهـیـد. حـتی در زمانیکه دلیلی برای شک و تردید به او وجود ندارد شما به طور فزاینده ای از ادامه ارتباط با وی مایوس می شوید و می خواهید به هر قیمتی که شده از موقعیت های خطرناک، پنهان و بالقوه اجتناب ورزید.
همچنین امکان دارد شما فردی باشید که در گذشته وفادار نبوده و خیانت کرده باشید و به قـصـد پرهیز از آن که نکند چنین امری برای خودتان اتفاق بیافتد وسواس بخرج داده و می خواهید مطمئن شوید که تنها فرد مورد علاقه وی هستید.
اما حسادت اغلب حاصل عدم اعتماد بنفس و عزت نفس خود شخص میـبـاشـد. امکان دارد شما احساس کنید به قدر کفایت لایق و مناسب وی نیستید و تنها از روی اتـفاق، شانس و تقدیر با همدیگر ازدواج نمودید. اغلب دیگران خوش سیما تر وزیبا تر از خودتان بنظر می رسند و این احساس، تهدیدی برای شم محسوب میگردد.
مشاهـده وی در حـال ارتـبـاط با مردان (یا زنان) دیـگر، ایـن احـسـاس را در شـم بـوجود میاورد که نکند از دست شما ربوده شود. هرگاه زمان اندکی با او باشید ممکن است از رابطه نزدیک و صمیمی وی با دوستانش آزرده خاطر گـردیـد، افـرادی که او در تـمام طـول زندگی خود با آنها آشنایی داشته است.
چرا حسادت خطرناک است؟
حسادت در مورد اشخاصی که قادر به کنترل آن نمیباشند، برای ارتباطشان مضر و زیان آور است. چون سبب از میان رفتن عاملی میگردد که دو نفر را به هم پـیـوند می دهـد: اعتماد. هر گاه به نامزد و یا هـمـسـر خـود بـگویـید که وی اجازه ندارد با همکار مرد خود ناهار بخورد مثل آن است که بگویید به او اعتماد ندارید (مگر آنکه به علتی اعتماد شما به وی سلب شده باشد). اگر نـیـاز به اعمال محدودیت های بسیاری پیدا کنید، آیا لازم است که حتما همیشه در کنارش قرار داشته باشید؟
حسادت همچنین از کیفیت زمانی که با همدیگر هستید میـکاهد بـطـوری که بی تردید مـنـجـر به نـزاع و مـشـاجـره هـای متـعـددی خـواهـد شـد تـا جـایی که شما تنها بر روی خصوصیات منفی یکدیگر تمرکز می کنید.
از آن گذشته اکثر وقتتان صرف این فکر احمقانه که ممکن است او به شما خیـانت کنـد، خواهد شد. پیـش از آنکه متوجه گردید، بخـش اعظمی از ارتـباطـتـان صرف اتفاقاتی که ممکن است بیافتد میگردد تا صرف اتفاقاتی که واقعا در حال افتادن است.
هر اندازه ارتباط پیشرفت میکند کنترل حسادت دشوار تر می شود. بنابراین اگر شما به مرحله خطرناکی رسیده اید زمان آن فرا رسیده که هر چه سریع تر یاری بطلبید.

بیاموزید خود را کنترل کنید
در این بخش 5 راه حل برای تحت مهارکردن حسادت پیش از آنکه کنترل خود را از بدهید و کاری انجام دهید که بعد افسوس بخورید، ارائه شده:
1- از تجارب گذشته درس بگیرید ببینید که رفتارتان چگونه بر روابط گذشته یتان تاثیر گذاشته و از آن بهـره بـگیـریـد تا به شما کمک کـنـد بـهـتـر عـمل کنید. شما خیلی زود پی خواهید برد که این کج خلقی ها موجب مشکلات زندگی عشقی شما میباشند. بدانید دلخور شدن بیدلیل از دست او، کمکی به بهبودی وضعیت زندگی شما نخواهد کرد.

2- با واقعیت برخورد کنید به موضوعی که در واقع در حال اتفاق افتادن است تمرکز کنید. نه آنچه شما میـپـنـدارید در حال اتفاق افتادن میباشد. چون بمرور زمان احتمال دارد در تشخیص واقعیت از توهم و خیال دچار مشکل گردید. شما هـم نمیخواهید که روابط عالی خود را بر سر مسایلی که هیچگاه در واقعیت اتفاق نیفتاده تباه کنید. بـه تـخـیل و تـصورات خود اجازه ندهید به شما امر کند که او چگونه فردی است.
3- خود را محترم بشمارید آگاه باشید که او بدلیلی شما را برگزیده و هیچ احتیاجی ندارد در جای دیگری بسادگی وسوسه شود. به خاطر داشته باشید که شما به همان اندازه افرادی که نسبت به آنها احساس خطر می کنید، شایسته هستید.
4- از عقیده دیگران سود ببرید از یک دوست بخواهید که رفتار شم را نسبت به همسرتان زیـر نـظر بگیرد. ممکن است با بهره گیری از نقطه نظر یک شخص بی طرف کاملا به حد و حدود اعمال و کـردارتان پی ببرید.
5- برخی قوانین را از همان ابتدا وضع کنید تلاش کنید چند راهــبرد کلی وضع کنید که چه چیز مقبول و مـورد پـسـند شـما است و چه چیز نیست. با این کار هر دوی شما توجیهی برای خشم و ناراحتی خود در زمانیکه هر کدام از شما رفتاری ناشایست و نامناسب داشته باشد، خواهید داشت.

زیاده روی نکنید

شما مجازید احساس حسادت کنید البته تا آنجایی که قادر باشید به طریق مثبتی آن را کنترل کرده و از مجرای مناسبی هدایتش کنید. بخاطرداشته باشید گفتگوی دوستانه مردی (یا زنی) ب همسر شم امری طبیعی و عـادی است. آن را نوعـی تملق گویی به حساب آورید. تا هنگامی که او فقط نگاه میکند و به او دسـت نمیزند اینهمه هیاهو برای چیست؟

بخاطر داشته باشید که اعتماد بنیاد هر ارتباط میباشد. شما نباید اجازه دهید احساس نا امنی ارتباط شما را تباه گرداند. از آن مهم تـر بـه هـمسـر خـود هـمان انـدازه احـتـرام بگذارید که خود انتظار آن را از او دارید. اگر قرار است شما هر کاری را که بخواهید انجام دهید او نیز می تواند.

اعتیاد به عشق خودشیفته















اینگونه افراد خودمحور، کنترل کننده، تملک جو، دارای تـوهم خود بزرگ بینی و احساس کامل بودن دارند، مصون از خطای انسانی. ایـن عاشقـها بـنـظر غـیر صـمیـمـی و از هـم گسیخته می آیند. ممـکن است با افراد دیـگری بـه غـیـر از شـریـک زنـدگـی خـود رابـطـه جنسی برقرار کند. دارای اعتماد بنفس پایینی میباشند. از اغوا، سـلطه گری و مضایقه کردن برای کنترل شریک خود استفاده می کنند.ایـنگونه افراد عقیده دارند فرد مقابلشان از حق انتخاب و یا تغییر در رابطه برخوردار نمیباشد. امـا اشتباه نکنید آنان نیز به شریک خود اعتیاد داشته و وابسته هستند. آنـان نیز از تنهایی و جدایی وحشت دارند. این امر هنگامی نمود پیدا میکند که شریک زندگی ایـن افراد تصمیم به جـدایی میـگیرد آن زمان است که معتاد خود شیفته دست به عملی میزند تا رابطه را حفظ کند.

دیوار





اگر در زندگی به یک درب با یک قفل بزرگ مواجه شدی نترس، چون اگر میخواستند باز نشود آنرا دیوار میکشیدند.

Freitag, 18. April 2008

آرامگاه کوروش کبیر و سد سازی










سد سیوند در ۹۵ کیلومتری شمال شیراز، ۵۰ کیلومتری شهر باستانی پارسه(تخت جمشید) و حدود ۱۰ کیلومتری پاسارگاد بر روی رودخانهٔ سیوند ساخته شده‌است. رودخانهٔ پلوار بین این دو محوطهٔ باستانی ثبت شده در فهرست میراث جهانی یونسکو (تخت جمشید و پاسارگاد) در کنار آرامگاه کوروش و در دل تنگه بلاغی جریان داد.از جمله مواردی که مخالفان آبگیری سد سیوند معتقدند پس از آب گیری این سد به وقوع خواهد پیوست می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

آثار باستانی منطقهٔ تنگه بلاغی(تنها بخش سالم از راه شاهی، روستاهای باستانی، کاخ داریوش هخامنشی، کارگاه‌های ذوب فلزات و تولید نوشیدنی، گورستان اشکانی و نقاطی که هنوز کاوش نشده‌اند) به زیر آب خواهند رفت. به دلیل سست و آبرفتی بودن خاک منطقه پس از بالا آمدن آب‌های زیر زمینی بر اثر آبگیری سد، آثار باستانی دشت پاسارگاد(از جمله کاخ بار عام، کاخ دروازه، کاخ اختصاصی، گور کمبوجیه، تل تخت و بویژه آرامگاه کوروش که نزدیک ترین اثر به سد است) تخریب خواهن شد.
آثار باستانی پاسارگاد از جنس آهک و جذب کنندهٔ رطوبت هستند. پس تغییر آب و هوای منطقه و بالا رفتن میزان رطوبت هوا که به دلیل آب گیری سد رخ خواهد داد، سبب نابودی بناهای سنگی فرسودهٔ پاسارگاد و بویژه آرامگاه کوروش خواهد شد. گذرگاه تاریخی عشایر(دست کم در حال حاضر ۴ ایل هنوز از آن استفاده می‌کنند) و مراتع و محل اطراق آن‌ها در تنگه بلاغی به طور کامل به زیر آب خواهد رفتو به روند زندگی مردم این منطقه آسیب شدیدی وارد خواهد شد. بنابر نظریهٔ کارشناسی(متخصص زمین ریخت شناسی) پس از آبگیری سد، احتمال وقوع زلزله در این منطقه بوجود می‌آید که موجب نابودی آثار باستانی خواهد شد.
آسیب‌ها زیست محیطی ناشی از سد باعث می‌شود پوشش بکر و نادر تنگه بلاغی از بین برود. همچنین بر اساس نظریه کارشناسی جنگل‌ها و مراتع کشور پس از آبگیری سد، حداقل ۸۰۰۰ اصله درخت ۵۰۰ ساله و هزاران هکتار زمین مرغوب کشاورزی در پشت سد نابود خواهد شد. این درختان به دلیل خشک بودن خاک منطقه پس از آبگیری دیگر قابل احیا نیستند.
همچنین بدلیل آبرفتی بودن خاک تنگه بلاغی و دیواره‌های حوزهٔ آبریز سد، مجریان ساخت سد نمی‌توانند بیش از ۱۰ تا ۱۵ متر از آن را آبگیری کنند. این مقدار، اصطلاحاً آب مرده محسوب شده و قابل بهره برداری نیست. و بطور کلی آرامگاه کوروش کبیر نیز بتدریج به زیر آب خواهد رفت٠

ضرب المثل های ایرانی به همراه معادل انگلیسی آنها


بى خبرى , خوش خبرى
No news is Best news
شتر دیدى , ندیدى
You see nothing, You hear nothing


بى خبرى , خوش خبرى
No news is Best news

شتر دیدى , ندیدى
You see nothing, You hear nothing

عجله کار شیطان است
Haste is from the Devil

کاچى به از هیچى
Somthing is better than nothing

گذشتها گذشته
Let bygones be bygones

مستى و راستى
There is truth in wine

نوکه اومدبه بازار کهنه شد دل آزار
Out with the old,in with the new

هر فرازى را نشیبى است
High places have their precipices

هرکه ترسید مرد ,هرکه نترسید برد
Nothing venture , nothing have

همه کاره و هیچکاره
Jack of all trades and master of none

ارزان خرى , انبان خرى
Dont buy everything that is cheap

آشپز که دوتاشدآش یا شورمیشه یا بینمک
Too many cooks spoil the broth

انگار آسمون به زمین افتاده
It is not as if the sky is falling

اندکى جمال به از بسیارى مال
Beauty opens locked doors

آدم عجول کار را دوباره میکنه
Hasty work, Double work

آدم دانا به نشتر نزند مشت
A wise man avoids edged tools

آدم زنده زندگى مى خواد
Live and let live

آدم ترسو هزار بار مى میره
Cowards die Many times Before Their Death

کس نخاردپشت من جزناخن انگشت من
you want a thing done,do it yourself

آب رفته به جوى باز نمى گردد
What is done can not be undone

آب از سرش گذشته
It is all up with him

آب ریخته جمع شدنى نیست
Dont cry over the spilled milk

آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم
we seek water in the sea

آدم دانا به نشتر نزند مشت
A wise man avoids edged tools

آدم زنده زندگى مى خواد
Live and let live

آدم ترسو هزار بار مى میره
Cowards die Many times Before Their Death

کس نخاردپشت من جزناخن انگشت من
you want a thing done,do it yourself

آب رفته به جوى باز نمى گردد
What is done can not be undone

آب از سرش گذشته
It is all up with him

آب ریخته جمع شدنى نیست
Dont cry over the spilled milk

آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم
we seek water in the sea
مبانی کامپیوتر: آن بخش از یک سیستم را که می‌توان با چکش خرد کرد، سخت‌افزار و آن قسمت را که فقط می‌توان به آن فحش داد، نرم‌افزار می‌گویند

ترسم از عشق

























پنجره باز است
آسمان آبیست
آسمان را من دیدم
یاران ، یاران من
ترسم از عشق است
هوا ابر است
کبوترا رفتن
پنجره بستس
یاران ، یاران من
ترسم از عشق است
یاران ، یاران ، من
عشق بر سرم آوار شد
مرا نبینین یاران
پنجره رو ببندید ، یاران
من نمیدانستم
عشق بر سرم آوار شد
پنجره باز است
آسمان آبیست
آسمان را من دیدم
یاران ، یاران من
ترسم از عشق است
هوا ابر است
کبوترا رفتن
پنجره بستس
یاران ، یاران من
ترسم از عشق است
یاران ، یاران ، من
عشق بر سرم آوار شد
مرا نبینین یاران
پنجره رو ببندین ، یاران
من نمیدانستم
عشق بر سرم آوار شد

ماهی

























آسمون ماه داره
دریا ماهیارو
صحرا نرگس داره
من، او
دو تا چشمای سیا رو
آسمون ماه داره
دریا ماهیارو
صحرا نرگس داره
من، او
دو تا چشمای سیا رو
پولک ماهیه دریا
یه ستاره یه حبابه
ای نگاه همه دریا
دل من در تب و تابه
ای نگاهت همه دریا
من یه ماهی توی شصتت
قربون ساحل دستت
قربون چشمای مستت
آخه من ماهیه اون دام نگاهم
آخه من بسته ی اون چشم سیاهم
آسمون ماه داره
دریا ماهیارو
صحرا نرگس داره
من، او
دو تا چشمای سیا رو
ای نگاهت همه دریا
من یه قایق اسیرم
حالا تو موج بلندی
بذا پیش پات بمیرم
بذا پیش پات بمیرم
دل من میخواد تو دستات جون بدم مثل یه ماهی
دل من میخواد که پیشت بشکنم مثل سیاهی
آخه تو آفتاب دریاهای نوری
آخه شب ها واسه من کمند نوری
آسمون ماه داره
دریا ماهیارو
صحرا نرگس داره
من، او
دو تا چشمای سیا رو

آرزوها



























چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
چها كه مي بينم و باور ندارم
چها ‌چها چها كه مي بينم و باور ندارم

حذر نجويم از هر چه مرا برسر آيد
گو در آيد ، در آيد
كه بگذر ندارد و من هم كه بگذر ندارم

گرچه باور ندارم كه ياور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم

سپيده سر زد و من خوابم نبرده باز
نه خوابم كه سير ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزوها كه داشتيم و دگر نداريم
خبر نداريم
خوشا كزين بستر ديگر سر بر نداريم

در اين غم ، چون شمع ماتم
عجب كه از گريه (خو)آبم نبرده باز
چها چها چها كه مي بينم و باور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم

Mittwoch, 16. April 2008

نو کلاسیک


























نزد نویسندگان نو کلاسیک انسان هدف ادبیات است و چون شعر بازتاب زندگی انسان هاست، پس باید جنبه ی ارشادی داشته باشد و از زیبایی نیز بی بهره نباشد. از نظر آنان، انسان جزیی از زنجیره ی بزرگ هستی است و در این زنجیره، از مقام و موقعیت معینی برخوردار است، از این رو باید هدف هایی را بجوید که دستیابی به آن ها برایش امکان پذیر است و در این راه از غرور و افزون طلبی بپرهیزد. بنا به دلایلی که ذکر شد، از دیدگاه نوکلاسیک، انسان در زمینه هنر و ادبیات نیز نمی تواند فارغ از قید و بند و محدودیت عمل کند و ذوق و قریحه هنری اش باید تابع قوانین و نظم معینی باشد. به همین دلیل دوران نوکلاسیک ها را عصر "طبیعت نظام یافته" نیز می نامند.

ناتوریسم، طبیعت گرایی (Naturisme )









ناتوریسم، طبیعت گرایی (Naturisme )
از واژه «Nature » می آید به معنی طبیعت. از نظر مذهبی دکترینی است که معتقد است همه مذاهب از طبیعت گرفته شده اند.

دختر جام


























همچون ونوس كز صدفي سر برون كشيد
دامن كشان ز جام شرابم برآمدي
يك لحظه چون حباب شراب آمدي به رقص
و آنگاه كف زنان به لب ساغر آمدي
آن شب ، اتاق من به مثل جام باده
نور چراغ من به مثل رنگ باده داشت
درهاي بسته چون دو لب ناگشوده بود
رخسار پرده آن همه چشم گشاده داشت
من همچو موجي آمدم و خواندمت به رقص
اما تو چون حباب ، سراپا شدي نگاه
چشمان نيم خفته ي تو چون صدف شكفت
اشكي در آن نشست ز انديشه ي گناه
گفتم : نگاه كن
اين در گشوده شد
اين در كه پلك چشم تو باشد ، گشوده شد
.............
حرفم ز بيم پرده دري ناتمام ماند
مي ماند و جام ماند
در باز شد خموش و ، تو بي هيچ گفتگو
آرام و پر غرور ، به سويش روان شدي
چون يونسي كه در دل ماهي فروخزيد
بار دگر ، به جام شرابم نهان شدي
اينك تو رفته اي
افسوس ، با تو رفت مرا آنچه مانده بود
افسوس ، با تو رفت
ديگر كسي نماند كه اندوه عشق او
دمساز من شود
ديگر كسي نماند كه ياد عزيز او
در اين سكوت سرد ، همآواز من شود
افسوس ، با تو رفت
افسوس ، با تو رفت مرا آنچه مانده بود

شهمات















بنگر اين يغوله را از دور
طاق هايش ريخته ، دروازه هايش رو به ويراني
پايه هايش ، آيه هايي از پريشاني
وصف آباداني اش در داستان هاي كهن ، مسطور
قصه ي ويراني اش . مشهور
مار در او هست ، اما گنج ؟
خانه هاي روشن و تاريك او ، چون عرصه ي شرطنج
سر ستون هاي نون بر خاك او ، چون مهره هاي كهنه ي اين بازي شيرين
اسب و فيل و بيدق و فرزين
هر يكي در خانه اي محصور
راستي ، آيا كدامين دست با اين نطع بدفرجام بازي كرد ؟
يا كدامين فاتح اينجا تركتازي كرد ؟
از تو مي پرسم ، الا اي باد غمگين بياباني
اي كه آواز عزايت را درين ويرانه مي خواني
آتشي ناچيز بود آيا كه با او دشمني ورزيد ؟
يا زمين در زير پاي شوكت و آبادي اش لرزيد ؟
بنگر اين بيغوله را از دور
هر چه مي بيني در او ، مرگ است و ويراني
عرصه ي جاويد آشوب و پريشاني
مهره ي شاهش ازين لشكركشي ها ، مات
با چنين شطرنج نفرين كرده ي تاريخ
هيچ دستي نيست تا بازي كند ، هيهات

روز شكار
















روز شكار است
مي روم امروز ، سوي دامنه ي كوه
مي روم آنجا كه زير خنده ي خورشيد
ابرو در هم كشيده جنگل انبوه
مي روم آنجا كه چون صفير زند تير
ماده پلنگي چو شعله بر جهد از سنگ
دندان را در گلوي من بفشارد
پيرهنم را به خون تازه كند رنگ
مغزم چون زرده تخم ريخته بر خاك
جوشد در زير شاخه هاي تر تاك

تك درخت













شب ها گريختند و ، تو چون بادهاي سرد
همراه با سياهي شب ها گريختي
در راه خود ، ز شاخه ي زرد حيات من
عشق مرا چو برگ خزان ديده ريختي
من چون غباري از دل شب هاي بي اميد
برخاستم كه خوش بنشينم به دامنت
آواره بخت من !‌ كه تو چون نوعروس باد
رفتي ، چنانكه كس نشد آگه ز رفتنت
شب ها گريختند و ، تو چون يادهاي دور
هر لحظه از گذشته ي من دورتر شدي
با آنچه رفته بود و نيامد دوباره باز
در سرزمين خاطر من ، همسفر شدي
تنها ، درين غروب غم انگيز زندگي
افتاده ام چو سايه ي گمگشتگان به راه
لرزم چو شاخ و برگ نهالان نيمه جان
در زير تازيانه ي باران شامگاه
بس روزها كه شعله ي نارنجي شفق
سوزاندم در آتش رنگين خويشتن
چون در رسد كبوتر ماه از فراز كوه
گنجاندم به سايه ي غمگين خويشتن
از تك درخت زندگي بي اميد من
مرغان روزها همه يك يك پريده اند
شب ها چو توده هاي كلاغان شامگاه
از دور ، از ديار افق ها ، رسيده اند

شب در کشتزاران

















چراغ خرمنی از دور پیداست
شب مهتاب ، در آن سوی جاده
صدای پر طنین سم اسبی
شود هر لحظه در صحرا زیاده
درختانند با بادی به نجوا
سر از مستی به گوش هم نهاده
کنار جاده ها مسکن گزیده
سیاهیشان چو دزدان پیاده
غریو دوردست آبشاری
چو بانگ مست خیزد بی اراده
سگان نر برآرند از جگر بانگ
به پاسخگویی سگ های ماده
نمای قریه در تاریکی شب
چو کندوییست بر پهلو فتاده
به طاق کلبه هایش پرتو ماه
تو گویی طاقه ی دیبا گشاده
به چشم آید رخ دهقان پیری
که زیر نور فانوس ایستاده
نمایان کرده نور صورتی رنگ
خطوطی را در آن سیمای ساده
خطوطی را که جای پای غم هاست
غم شبها و اشک صبحدم هاست
چو برخیزند مرغان بیابان
ز روی سیم ها در رهگذرها
درخشد سیم ها در نور مهتاب
چنان برق مجسم در نظر ها
صدای محو آوازی از آن دور
نهد تا لحظه ای از خود اثرها
طنین افکن شود در شام خاموش
ز سیاحی غریب آرد خبرها
دمد پاتی کنان دهقان فرتوت
غباری تیره در کوه وکمرها
غباری چون بخار گرم آهک
و یا دودی که خیزد از شررها
جدا سازد نسیمی گندم از کاه
براند کاه و بردارد ثمرها
نهد در یک طرف تلی ز گندم
دهد رجحانش از زردی به زرها
برآید چون غبار از ریزش کاه
صدایی نرمتر از بانگ پرها
برد بادی در آن خاموشی شب
ز خرمن ها ، سرود برزگرها
بهم ریزد سکوت شب سرانجام
ز آهنگی نشاط انگیز و آرام
صفیر داس دهقانان شبخیز
هیاهو می کند در کشتزاران
ز رقص خوشه موج افتد به خرمن
چنان کز بادها در چشمه ساران
به گندم زار ها تابیده مهتاب
چو بارانی که بارد در بهاران
سرود چند دهقان دروگر
درآمیزد به بانگ جویباران
طنین مبهم زنگ شترها
به گوش آید هماهنگ قطاران
سواد قلعه ای ویران غمگین
به دل جا داده راز روزگاران
ز هم پاشیده چون دودی غم آلود
سیاهی های موهوم چناران
رسد عطر خیال انگیز صحرا
به کنه خاطرات رهگذاران
مکان گیرد در آن گنجینه ی راز
چو در گنج نهان ، انبوه ماران
به گوش آید هنوز از خرمنی دور
صدای گفتگوی آبیاران
زند چشمک دو اختر بر سر کوه
در اعماق سیاهی های انبوه

سالوادور دالیsalvador dali






























سالوادور فلیپه ژاسینتو دالی دومنک (به اسپانیایی: Salvador Felipe Jacinto Dalí Domènech) (متولد ۱۱ مه ۱۹۰۴ - درگذشتهٔ ۲۳ ژانویه ۱۹۸۹) که عموماً با نام سالوادور دالی شناخته می‌شود، هنرمند معروفِ اسپانیایی و یکی از بزرگ‌ترین نقاشان فراواقع‌گرای جهان در قرن بیستم است. عمدهٔ شهرت او به خاطر تصاویر غریب و فراواقع‌گرای کارهایش است.او در ساخت فیلم سگ اندلسی با لوئیس بونوئل همکاری داشت.دالی پيشگام سبک سورئاليسم بود و برخی از آفرينش های هنری او - از جمله ساعت مذاب، فيل های دوکی پا و مورچگانی که در پهنه بيابان داغ رژه می روند - آثاری با شهرت جهانی هستند.اما دالی شهرت جهانی خود را مديون دلايل مختلفی است.اندريا پادرونی، مدير گالری "جهان دالی" در مرکز لندن می گويد اين شهرت تا حدودی ناشی از فعاليت دالی در زمينه های مختلف و محدود نبودن او به تنها يک نوع هنر و در واقع محدود نبودن او به جهان هنر است.
"او شديدا کنجکاو و شديدا مشتاق کشف همه چيزهايی بود که امکان مرزشکنی در آنها وجود داشت، در همه رشته ها از علوم گرفته تا معماری.""ميراثی که او به جا گذاشته است شامل همه چيز است. می توان بطری هايی که دالی طراحی کرده است، حتی نان دالی، را يافت."سالوادور دالی نيز همانند هموطن ديگرش، پابلو پيکاسو، از مشهورترين هنرمندان تاريخ است به گونه ای که بسياری از آثارش در فرهنگ مدرن بازتاب يافته است.آقای پادرونی می گويد: "نوع تخيل او به آن نوع تخيلی که امروز در فرهنگ جوانان ديده می شود، در بازی های ويديويی، فيلم های سينمايی، داستان های علمی تخيلی، نزديک بود."او همچنين در جنبش هنری پاپ، صاحب نفوذ بود. آقای پادرونی اشاره می کند که اندی وارهول از هواخواهان سفت و سخت دالی، به خصوص شيوه ای بود که او به تبليغ خود می پرداخت.وی گفت: "در واقع دالی نخستين کسی بود که به سايرين راه بدل شدن به يک بت در عالم هنر را نشان داد."

دالی در سال 1940 به آمريکا رفت و به قدرت رسانه ها پی برد.يان گيبسون، نويسنده زندگينامه ای درباره دالی تحت عنوان "زندگی شرم آور سالوادور دالی"، به بی بی سی گفت که در همين دوره پس از مهاجرت به آمريکا بود که آثار او به تدريج شهرت جهانی يافت.وی گفت: "روزنامه ها عکس های ساعت مذاب او را چاپ کردند و اين اثر شهرت عجيبی پيدا کرد.""تمام هم و غم او در زندگی رسيدن به شهرت بود. او می دانست استعداد آن را دارد، اما او به پرورش آن شخصيت عجيب که به وسيله آن خود را در سراسر جهان عرضه می کرد پرداخت."

واژه های تحريک آميز

دالی، که روز به روز شخصيتی جنجالی تر می شد، آماده بود هرچه که به تصور او می تواند ديگران را تحريک کند بر زبان آورد.او يک بار گفت که "سالوادور دالی، که خودم باشم، آدم خيلی ثروتمندی است، و به پول و طلا عشق عجيبی می ورزد."آقای پادرونی می گويد: "او تمام مدت با شهرت خود بازی می کرد. او به خوبی از قدرت نهفته در کلمات آگاه بود و اين يک عنصر قوی در سنت اسپانيايی است."وی گفت هويداست که هنر مدرن نه فقط از لحاظ رويکرد، بلکه همچنين از لحاظ انديشه وام دار دالی است.با اين حال دالی در کشور خودش، اسپانيا، خيلی محبوب نيست چرا که برخی او را خيانتکار می پندارند.او پس از بازگشت از اسپانيا، از رژيم فاشيستی فرانکو حمايت کرد، اين درحالی بود که حکومت فرانکو دوست نزديک او گارسيا لورکا (شاعر) را تيرباران کرده بود.دالی همچنين پس از عمری انکار وجود خدا، به مذهب کاتوليک روی آورد و حتی به ديدار پاپ شتافت.آقای گيبسون می گويد: "اسپانيايی ها احساس کردند که او ديگر آن دالی سابق نيست، به سورئاليسم، به دموکراسی اسپانيا، و به استعداد خود به عنوان يک نقاش خيانت کرده است."اما او افزود که اين کاملا با شخصيت دالی می خواند. "او از آن آدم هايی است که درکشان آسان نيست. او يک آدم معمولی نبود.

سالوادور دالیsalvador dali












سالوادور فلیپه ژاسینتو دالی دومنک (به اسپانیایی: Salvador Felipe Jacinto Dalí Domènech) (متولد ۱۱ مه ۱۹۰۴ - درگذشتهٔ ۲۳ ژانویه ۱۹۸۹) که عموماً با نام سالوادور دالی شناخته می‌شود، هنرمند معروفِ اسپانیایی و یکی از بزرگ‌ترین نقاشان فراواقع‌گرای جهان در قرن بیستم است. عمدهٔ شهرت او به خاطر تصاویر غریب و فراواقع‌گرای کارهایش است.او در ساخت فیلم سگ اندلسی با لوئیس بونوئل همکاری داشت.دالی پيشگام سبک سورئاليسم بود و برخی از آفرينش های هنری او - از جمله ساعت مذاب، فيل های دوکی پا و مورچگانی که در پهنه بيابان داغ رژه می روند - آثاری با شهرت جهانی هستند.اما دالی شهرت جهانی خود را مديون دلايل مختلفی است.اندريا پادرونی، مدير گالری "جهان دالی" در مرکز لندن می گويد اين شهرت تا حدودی ناشی از فعاليت دالی در زمينه های مختلف و محدود نبودن او به تنها يک نوع هنر و در واقع محدود نبودن او به جهان هنر است.
"او شديدا کنجکاو و شديدا مشتاق کشف همه چيزهايی بود که امکان مرزشکنی در آنها وجود داشت، در همه رشته ها از علوم گرفته تا معماری.""ميراثی که او به جا گذاشته است شامل همه چيز است. می توان بطری هايی که دالی طراحی کرده است، حتی نان دالی، را يافت."سالوادور دالی نيز همانند هموطن ديگرش، پابلو پيکاسو، از مشهورترين هنرمندان تاريخ است به گونه ای که بسياری از آثارش در فرهنگ مدرن بازتاب يافته است.آقای پادرونی می گويد: "نوع تخيل او به آن نوع تخيلی که امروز در فرهنگ جوانان ديده می شود، در بازی های ويديويی، فيلم های سينمايی، داستان های علمی تخيلی، نزديک بود."او همچنين در جنبش هنری پاپ، صاحب نفوذ بود. آقای پادرونی اشاره می کند که اندی وارهول از هواخواهان سفت و سخت دالی، به خصوص شيوه ای بود که او به تبليغ خود می پرداخت.وی گفت: "در واقع دالی نخستين کسی بود که به سايرين راه بدل شدن به يک بت در عالم هنر را نشان داد."

دالی در سال 1940 به آمريکا رفت و به قدرت رسانه ها پی برد.يان گيبسون، نويسنده زندگينامه ای درباره دالی تحت عنوان "زندگی شرم آور سالوادور دالی"، به بی بی سی گفت که در همين دوره پس از مهاجرت به آمريکا بود که آثار او به تدريج شهرت جهانی يافت.وی گفت: "روزنامه ها عکس های ساعت مذاب او را چاپ کردند و اين اثر شهرت عجيبی پيدا کرد.""تمام هم و غم او در زندگی رسيدن به شهرت بود. او می دانست استعداد آن را دارد، اما او به پرورش آن شخصيت عجيب که به وسيله آن خود را در سراسر جهان عرضه می کرد پرداخت."

واژه های تحريک آميز

دالی، که روز به روز شخصيتی جنجالی تر می شد، آماده بود هرچه که به تصور او می تواند ديگران را تحريک کند بر زبان آورد.او يک بار گفت که "سالوادور دالی، که خودم باشم، آدم خيلی ثروتمندی است، و به پول و طلا عشق عجيبی می ورزد."آقای پادرونی می گويد: "او تمام مدت با شهرت خود بازی می کرد. او به خوبی از قدرت نهفته در کلمات آگاه بود و اين يک عنصر قوی در سنت اسپانيايی است."وی گفت هويداست که هنر مدرن نه فقط از لحاظ رويکرد، بلکه همچنين از لحاظ انديشه وام دار دالی است.با اين حال دالی در کشور خودش، اسپانيا، خيلی محبوب نيست چرا که برخی او را خيانتکار می پندارند.او پس از بازگشت از اسپانيا، از رژيم فاشيستی فرانکو حمايت کرد، اين درحالی بود که حکومت فرانکو دوست نزديک او گارسيا لورکا (شاعر) را تيرباران کرده بود.دالی همچنين پس از عمری انکار وجود خدا، به مذهب کاتوليک روی آورد و حتی به ديدار پاپ شتافت.آقای گيبسون می گويد: "اسپانيايی ها احساس کردند که او ديگر آن دالی سابق نيست، به سورئاليسم، به دموکراسی اسپانيا، و به استعداد خود به عنوان يک نقاش خيانت کرده است."اما او افزود که اين کاملا با شخصيت دالی می خواند. "او از آن آدم هايی است که درکشان آسان نيست. او يک آدم معمولی نبود.

Freitag, 11. April 2008

اندر حکایات چت















شدم با چت اسیر و مبتلایش// شبا پیغام می دادم برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم// تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد// زدست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله زموهای کمندش// کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست// زصورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من// اسیرش گشته بیمارش شدم من
زبس هرشب به او چت می نمودم// به او من کم کم عادت می نمودم
دراو دیدم تمام آرزوهام// كه باشد همسروامیّد فردام
برای دیدنش بی تاب بودم// زفكرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم كه وقت آن رسیده// كه بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم كه قصدم دیدن توست// زمان دیدن وبوییدن توست
زرویارویی ام او طفره می رفت// هراسان بود اواز دیدنم سخت
خلاصه راضی اش كردم به اجبار// گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه وقت و روز موعود// زدم ازخانه بیرون اندكی زود
چودیدم چهره اش قلبم فروریخت// توگویی اژدهایی برمن آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا// بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا// كمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من// بشد صد خاك عالم بر سر من
زترس و وحشتم از هوش رفتم// از آن ماتم كده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم دیدم كه اونیست// دگر آن هاله ی بی چشم ورو نیست
به خود لعنت فرستادم كه دیگر// نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به « جاوید» // به شعر آورد او هم آنچه بشنید
كه تا گیرند از آن درس عبرت // سرانجامی ندارد قصّه ی چت
_________________
گرچه جاویدم ولی یك روز فانی می شوم**نائل دیدار آن دلدار جانی می شوم
آنچه می ماند زمن دیوان اشعارم بُوَد** دفتر گویای احساسات و افكارم بُوَد

The man who makes tremble the world



























Mahmoud Ahmadinejad the man who makes tremble the world of our special correspondent Vincent Hugeux with George Dupuy, Domenica Lagarde and Christian Makarian "Iran will not move back of a iota." By assénant its nuclear obsession, the Iranian president, Mahmoud Ahmadinejad, the provocation chooses, plays with the nerves of the world, threatens international peace. And with what a arguments! "people of God do not fear any power because it rests on Allah." On the nuclear face, it is from now on UNO which it defies directly. Whereas the Security Council gave, March 29, thirty days in Iran to return to a total suspension of the activities of uranium enrichment, Teheran states to continue its activities and not to fear new sanctions. Savonarole of Islam does not leave it there. Since months, it tackles Israel, "permanent threat", denies the "historical reality of the Holocaust". In its speech of hatred, it issues the Hebrew State "anti-Islamic by nature", resolves 50 million dollars to support Hamas with the head of the Palestinian Authority and goes until qualifying the partisans of Israel of war criminals. Will Mahmoud Ahmadinejad succeed in putting fire at the Middle East? It gets busy there within the framework of a coherent strategy. The Express train inquired into this dangerous sorcerer's apprentice.
It is the history of a râblé and obstinate unknown, entered as by effraction on the planetary scene, a uranium bar under the arm. With his angular face, his cheap wind-breakers, his populism and his anathemas, Iranian president Mahmoud Ahmadinejad cut himself, at 49 years, a role to measure: that of the universal nasty piece of work. Thus leaving the old phantasms the Islamic Republic of the torpor where the organized verb of its predecessor had plunged, Mohammad Khatami. It will have been enough to make tremble the world that this wire of blacksmith, prompt to relegate the Holocaust to the row of "myth", when it does not dream to see striped Israel "of the chart", defies the United Nations on the nuclear face. At the point of claironner, April 11, in Machhad, holy city of the extreme North-East of the country, that Iran "joined the club of the country controlling atomic technology". The day before admittedly one had learned the setting in line successful from 164 centrifugal machines on the site of Natanz (center), preamble with the production of enriched uranium. Bluff or consent? Technically random, the process is diplomatically infallible. Here that the scenario of targeted American raids, drawn aside a long time, remakes surface in Washington, where one summons UNO to inflict sanctions if Teheran does not yield before April 28. What to dig the cracks appeared between the tandem sino-Russian, hostile with the punishment of old allied, and américano-European alliance. If it returns the Occident to its amnesias, Ahmadinejad, subjected to the authority of the ayatollah Ali Khamenei, the supreme Guide, however does not have the capacity that one lends to him. It is at the bottom only the elected syndic - fraud with the support - of a preserving theocratic system pulled about between rival clans. Enthusiastic Moslem, the ex-mayor of Teheran does not raise the turban of mollahs. And due: the poll of June 2005 carried to the presidency a not very lenient layman towards the drifts racketeers of the clergy Shiite. Its clear victory with the second tower vis-a-vis with the veteran Ali Akbar Hachemi Rafsandjani, prototype of the veined and fortunate monk, made the effect of a seism. Including with the country. "I had not even considered it useful to pin it in my blog", acknowledges the former vice-president reformist Mohammad Ali Abtahi, writer of a very attended electronic newspaper. Depity by the vain efforts of opening of Khatami, incarnation of the sorry impotence, the electorate chose by defect, in margin of the seraglio, a neophyte come from elsewhere. Moreover, but not of nowhere. Fourth of a seven phratry, Mahmoud was born in 1956 in Aradan, village made sleepy with 125 kilometers in the east of Teheran, the foot of the chain of Alborz and the edge of the desert. Aradan, its 10 000 hearts, its fields of barley, its greenhouses, its houses of brick or cob. There, Taghi, gracious teacher with the retirement, improvises the guided tour. Here the piece in waste land bequeathed by the grandmother. Then, to the 85 of the street of the Telegraph, the native home, sold here are glosses. And here hadj Ali with the handlebar of his Takro 70, ancient motor cycle. Loquacious, theatrical and hard of the sheet, this cousin by alliance says the pride which inspires here with all the destiny of that which, still small child, left Aradan in the wake of his/her poor relations and pious. The family then gives up her modest hardware and her patronym: in Teheran, Sabarian become Ahmadinejad, and the father chooses fires of the forging mill. It even sometimes happens to him to teach with the Mahmoud young person the art of the fitting on the building site of a mosque which animates a French architect. De Cyrus II in Ahmadinejad 550 front. J.-C.: Achéménide Cyrus II destroyed the Empire mède and melts the Persian Empire. 490-479: the medic wars, undertaken by Darius Ier (522-486), then by Xerxès Ier (486-465) against the Greeks, show défaites.330: after the death of Darius III, the Macedonian Alexandre the Large one becomes Master of the Persian Empire. 224-651 apr. J.-C.: the Empire sassanide, strongly centralized, extends from the borders of India to those of Arabia. 642: Arab conquest. 661: Iran is integrated into the Moslem empire of Omeyyades, then (into 750) with that of the Abbasids. It is Islamized. 1073-1092: Iran seldjoukide is with its apogee under Malik Chah. 1501: Séfévide Ismaïl Ier (1501-1524) is made proclaim shah. It sets up the Shiism duodécimain in religion of Etat.1813-1828: Iran loses the provinces of Caspian, annexed by the Russian Empire. 1925: Reza Khan proclaims shah and melts the Pahlavi dynasty. 1941: Soviets and British occupy a part of Iran. Reza Chah abdicates in favour of his son Mohammad Reza. 1951: Mossadegh, Prime Minister, nationalizes oil before being relieved by the shah, in 1953. 1963: the shah launches a program of modernization called the Blanche revolution. 1979: the opposition obliges it to leave the country. An Islamic republic is founded, directed by the ayatollah Khomeini and is defended by the militia of the guards of the revolution (pasdaran).1980: beginning of the war with Iraq, started by the invasion of the Iraqi troops. 1988: cease-fire enters Iraq and Iran. The war made 1 million deaths. 1989: death of the ayatollah Khomeini. Ali Khamenei succeeds to him as Guide of the revolution. Ali Akbar Hachemi Rafsandjani is elected president of the Republic. 1997: the reformer Mohammad Khatami is elected president of the Republic. He will be re-elected in 2001. 2005: presidential election. Mahmoud Ahmadinejad overrides former president Hachemi Rafsandjani. A simplicity one nothing ostentatious Adult, the son will never disavow the rigours of a frugal childhood. For proof, its modest house of 70 square meters brood at the bottom of a dead end of the Narmak district, in the east of the capital. "It comes to spend the night sometimes there", advances one of the two police officers out of lattices assigned to the monitoring of the places. "Incorruptible" A forsaken besides the palate of Saad Abad, where the Islamic Republic accomodated its hosts of mark hitherto. In the same way, the invaluable carpets of the presidency would have been entrusted to a museum, before returning there. "I believe neither in a God nor in this mode, but I admire the man, concedes a neighbor. A normal being, which one crossed on his bicycle or at the wheel of his Peugeot made in Iran; a strict citizen, who knew to prune with the axe the way of life of the town hall." At the time, the bearded ascetic carried at the office the snack prepared by his wife, in addition graduate in mechanics and sciences of education. And it had given up its allowances of elected official, considering sufficient his treatment of professor of engineering. Of course, the cantor of the mostazafin - disinherited - has ostentatious simplicity one nothing. When it endorses a behaviour of street sweeper, it is before very posting its will "to sweep the streets of the nation". But one also saw this father of three children unchoking a sewer far from the cameras. When it reigned on the province of Ardebil (North-western), the obscure infantryman of the revolution took down the title of better governor of the country, to have orchestrated the rebuilding with forced march of thousands of shelters at the following day of an earthquake
Der Mensch, der die Welt zittern läßt
Mahmoud Ahmadinejad der Mensch, der die Welt unseres Sondergesandten Vincent Hugeux mit Georges Dupuy, Dominica Lagarde und Christian Makarian zittern läßt "der Iran, wird nicht von einem iota zurückgehen." Indem er seine nukleare Zwangsvorstellung wählt der iranische Präsident assénant, Mahmoud Ahmadinejad, die Herausforderung, spielt mit den Nerven der Welt, droht dem internationalen Frieden. Und mit, welche Argumente! "Ein Gottvolk befürchtet keine Kraft, denn er stützt sich auf Allah." Auf der nuklearen Vorderseite ist es von nun an die UNO, die er direkt herausfordert. Während der Sicherheitsrat am 29. März dreißig gegeben hat, erklären Tage im Iran, um zu einer Gesamtsuspension der Aktivitäten der Urananreicherung, Teheran zurückzukommen, seine Aktivitäten zu verfolgen und keine neuen Sanktionen zu befürchten. Savonarole des Islams davon hält sich nicht dort. Seit Monaten geht er gegen Israel, "ständige gegen Bedrohung" an, leugnet die "historische Wirklichkeit der Massenvernichtung". In seiner Rede des Haßes beschließt er den anti- islamischen hebräischen Staat "von Natur aus", löst 50 Millionen Dollar, um Hamas an der Spitze der palästinischen Autorität zu unterstützen und geht, bis zu die israelischen Partisanen von Kriegsverbrechern zu qualifizieren. Wird Mahmoud Ahmadinejad es gelingen, das Feuer im Mittleren Osten zu stellen? Er gebraucht sich dort im Rahmen einer zusammenhängenden Strategie. Der D-Zug hat diesen gefährlichen Hexerlehrling untersucht
ist die Geschichte eines unbekannten râblé und stur, wie durch Einbruch auf der Planetenszene, einer Uranstange unter dem Arm hineingegangen. Mit seinem winkligen Gesicht seine billigen Blousons, sein populisme und seine Anatheme hat sich iranischer Präsident Mahmoud Ahmadinejad an 49 Jahren eine Rolle nach Maß geschnitten: jener des grindigen das universelle. Kommt so die alten Trugbilder der islamischen Republik der Erstarrung heraus, wo das zivilisierte Verb ihres Vorgängers getaucht hatte, Mohammad Khatami. Er wird ausgereicht haben, um die Welt zittern zu lassen, daß diese Fäden Schmiedes, sofortigen die Massenvernichtung auf die Mythosreihe "" zu verweisen, wenn er nicht davon träumt, gestrichenes Israel "der Karte" zu sehen, herausfordert die Vereinten Nationen auf der nuklearen Vorderseite. Zum Punkt von claironner am 11. April bis heiliges vom extremen Nordosten des Landes erwähntes Machhad, daß der Iran "den Klub der Länder wieder getroffen hat, die die Atomtechnologie beherrschen". Am Vorabend ist es wahr, man lernte das online erfolgreich gewesene Setzen von 164 Zentrifugen auf dem Standort von Natanz (Zentrum), Präambel an der Produktion angereicherten Urans. Täuschung oder Geständnis? Technisch zufallsbedingt ist die Verfahrensweise diplomatisch unfehlbar. Hier, daß das lang entlegene Szenario gezielter amerikanischer Überfälle Oberfläche in Washington wiedermacht, wo man die UNO auffordert, Sanktionen zu auferlegen, wenn Teheran nicht vor dem 28. April läßt. Von, was die Risse zu graben, die zwischen dem sino- russischen Tandem, das gegenüber der Strafe eines alten Verbündeten feindselig ist und der américano- europäischen Allianz erschienen sind. Wenn er den Okzident auf seine Amnesien verweist, hat Ahmadinejad, das der Autorität des ayatollah Ali Khamenei vorgelegt wurde, der höchste Führer, jedoch nicht die Macht, die man ihm leiht. Er ist im Grunde nur der gewählte Rechtsberater - betrügt an der Unterstützung - eines konservierenden theokratischen Systems, das zwischen gegnerischen Clans hin- und herziehen. Eifriger Muselman, der ex- Bürgermeister von Teheran tragen den Turban der mollahs nicht zur Schau. Und wegen: der Wahlgang vom Juni 2005 hat an den Vorsitz einen wenig nachsichtigen Laien gegenüber den Abweichungen Spekulanten des chiitischen Klerus getragen. Sein deutlicher Sieg an der zweiten Umdrehung angesichts des Veteranen Ali Akbar Hachemi Rafsandjani, Urtyp des religiösen das gerissene und das vermögende, machte die Wirkung eines Erdbebens. Einschließlich am Land. "Ich hatte sogar nicht für nützlich gehalten, es in mein blog aufzunadeln", gestehe den ehemaligen Vizepräsidenten réformiste Mohammad Ali Abtahi, Verfasser einer sehr besuchten elektronischen Zeitung. Dépité durch die unnützen Anstrengungen zur Öffnung von Khatami, Inkarnation der navrée Machtlosigkeit, hat die Wählerschaft mangels in Spielraum des Serails einen Neuling gewählt, der gekommen ist, von, anderswo. Im übrigen, aber nicht nirgends. Viertes von fratrie von sieben, Mahmoud ist im Jahre 1956 an Aradan, Dorf aufgekommen, das an 125 Kilometern im Osten von Teheran, im zu Fuß der Kette Alborz und am Rand der Wüste gelindert wurde. Aradan, seine 10.000 Seelen, seine Gerstenfelder, seine Gewächshäuser, seine Ziegelstein- oder Strohlehmhäuser. Dort, improvisiert Taghi, leutseliger Lehrer an der Pension, den geführten Besuch. Hier das von der Großmutter hinterlassene Stück in Brachland. Dann an den 85 von der Rue du Télégraphe die vom Glanz da verkaufte, Geburtsbehausung. Und hier hadj Ali an der Lenkstange seines Takro 70 antikes Moped. Gesprächig, theatralisch und hart vom Blatt sagt dieser Vetter durch Allianz den Stolz, den hier bei allem Schicksal von jenem hervorruft, das noch Kleinkind Aradan als Folge seiner armen und frommen Familienmitglieder verließ. Die Familie gibt dann ihre bescheidenen Eisenwaren und ihren Familiennamen auf: in Teheran werden Sabarian Ahmadinejad, und der Vater wählt die Feuer der Schmiede. Es kommt ihm sogar an, am jungen Mahmoud die Kunst des Beschlages auf der Baustelle einer Moschee zu lehren, die ein französischer Architekt belebt. Von Cyrus II bis Ahmadinejad 550 av. J.-C.: Achéménide Cyrus II zerstört das mède Imperium und schmilzt das Imperium Perser. 490-479: die durch Darius Ier unternommenen, médiques Kriege (522-486), dann durch Xerxès Ier (486-465), gegen die Griechen enden mit défaites.330: nach dem Tod von Darius III der Mazedonier Alexandre wird das große Meister des Imperiums Perser. 224-651 apr. J.-C.: das stark zentralisierte sassanidische Imperium dehnt sich vom äußersten Rand Indiens an jenen Arabiens aus. 642: arabische Eroberung. 661: der Iran wird ins muselmanische Imperium Omeyyades integriert, dann (in 750) an jenem von Abbassides. Er wird islamisiert. 1073-1092: der seldjoukide Iran ist an seinem Höhepunkt unter Malik Chah. 1501: Séfévide Ismaïl Ier (1501-1524), läßt sich verkünden chah. Er richtet das chiisme duodécimain in Religion von Etat.1813-1828 auf: der Iran verliert die Provinzen des kaspischen, die vom russischen Imperium beigefügt wurden. 1925: Reza Khan verkündet sich chah und schmilzt die Pahlavi-Dynastie. 1941: Sowjetrussen und Briten besetzen einen Teil des Irans. Reza Chah dankt zugunsten seiner Fäden Mohammad Reza ab. 1951: Mossadegh Premierminister verstaatlicht das Erdöl, bevor er durch das chah in 1953..1963 abgesetzt wird: das chah führt ein benanntes Modernisierungsprogramm ein die weiße Revolution. 1979: die Opposition zwingt es, das Land zu verlassen. Eine islamische Republik wird errichtet, wird durch das ayatollah Khomeini und wird von der Miliz der Wärter der Revolution gelenkt verteidigt (pasdaran).1980: Beginn des Krieges mit Irak, der durch die Invasion der irakischen Truppen ausgelöst wurde. 1988: Waffenstillstand zwischen Irak und dem Iran. Der Krieg machte 1 Million Tote. 1989: Tod des ayatollah Khomeini. Ali Khamenei folgt ihm als Führer der Revolution. Ali Akbar Hachemi Rafsandjani wird Präsidenten der Republik gewählt. 1997: der Reformator Mohammad Khatami wird Präsidenten der Republik gewählt. Er wird in 2001..2005 wiedergewählt: Präsidentschaftswahl. Mahmoud Ahmadinejad nimmt es auf ehemaligem Präsidenten Hachemi Rafsandjani mit. Eine Einfachheit einer nichts ostentativ erwachsen wird die Fäden nie die Strenge einer frugalen Kindheit leugnen. Für Beweis, sein bescheidenes Haus von 70 Quadratmetern Brut tief in einer Sackgasse des Narmak-Viertels im Osten der Hauptstadt. "Er wird die Nacht manchmal dazu verbringen", rückt einen der zwei Polizeibeamten in Drillichen vor, die der Überwachung der Orte zugewiesen wurden. "Das unbestechliche" hat im übrigen den Palast von Saad Abad verlassen, wo die islamische Republik dann bis ihre Zeichengastgeber empfing. Ebenso wären die wertvollen Teppiche des Vorsitzes einem Museum anvertraut worden, bevor man dahin zurückkam. "Ich glaube weder in Gott noch in diesem Regime, aber ich bewundere den Menschen, gestehe einen Nachbar zu. Ein normales Wesen, das man auf seinem Fahrrad oder am Lenkrad seines made Peugeot in Iran kreuzte; ein strikter Bürger, der an der Axt die Repräsentationskosten des Rathauses auslichten konnte." Seinerzeit nahm der bärtige Asket im Büro es Zerschlagen-Kruste mit, der von seiner Ehefrau vorbereitet wurde, außerdem diplomiert in Mechanik und in Wissenschaften der Erziehung. Und er hatte auf seine Vertreterzuschüsse verzichtet, die ausreichend seine Behandlung von Professor für Planung beurteilen. Natürlich hat der Chorleiter der mostazafin - enterbt - die Einfachheit einer nichts ostentativ. Wenn er ein Straßenkehrerverhalten anzieht, ist es vor allem, um seinen Willen anzuschlagen, "die Straßen der Nation zu fegen". Aber man sah auch diesen Vater von drei Kindern ein Abfluß weit weg von den Kameras wieder frei machen. Als er über die Provinz von Ardebil (Nordwesten) herrschte, kuppelte der dunkle Fußsoldat der Revolution den Titel besseren Gouverneurs des Landes los, um den von Tausend Unterstände orchestriert zu haben am Tag nach einem Erdbeben forcierten Ablaufwiederaufbau.

قتل فجیع یک زرتشتی در اسپانیا











جمهوری اسلامی ترور مخالفان خود در خارج را از سر گرفت. در آستانهء نوروز باستانی۱۳۸۷،یکی از بهترین و شریف ترین فرزندان ایران زمین،منوچهر فرهنگی، توسط مزدوران جمهوری اسلامی با کارد و دشنه بقتل رسید.این جنایت هولناک، دیروز در حومهء شهر مادرید(اسپانیا) به وقوع پیوست و پلیس اسپانیا در جستجوی عامل یا عاملان این جنایت است.

دالاهو















ارتفاعات دالاهو دارای قلل بسار بلندی است که بلندترین قله آن 2250 متر ارتفاع دارد . قسمت اعظم این ارتفاعات دارای پوشش جنگلی و مراتع سر سبز در دامنه آن می‌باشد و اکثر مدت سال به وسیله برف پوشیده شده است . این رشته کوه از یکسو بر دشت بین‌النهرین مسلط است و از سوی دیگر به جنگل های کرند و آباد دید ممتدی دارد .
کوه‌های سر به فلک کشیده با قله‌های پر برف، رودخانه‌های خروشان و رقصان، جنگلهای سرسبز و طبیعت بکر و با صفا با مردمانی ساده و صمیمی اولین جایی را که در ذهن گردشگران زنده می‌کند منطقه دالاهو ، بهشت زمینی این دیار است. مهمترین ارتفاعات منطقه کوهستانی دالاهو کوه نوا است که آب و هوای معتدل و سرد کوهستانی را برای این منطقه به ارمغان آورده است. مهمترین رودخانه‌های دالاهو رودخانه کرند است و از دیگر رودخانه- های آن می‌توان به زمکان، هورو و بریشاه اشاره کرد. به جرات می‌توان گفت دالاهو دیدنی بیشتر زیبایی توصیف ناپذیرش را مدیون سرابها و رودخانه‌های خروشان است که از مهمترین آنها می‌توان سراب خروشان شالان یا همان ریجاب را نام برد. وجود طبیعت بکر و جلوه‌های طبیعی منطقه ریجاب ازجمله جنگلها، کوهستانهای مرتفع ، کوه دالاهو ، رودخانه‌ها ، دره‌ها و چشمه‌ها این منطقه را از سایر مناطق استان متمایز کرده است. مردمان ساکن دالاهو از اقوام کرد هستند که به زبان کردی و گویشهای جافی ، کلهری و قلخانی تکلم می‌کنند. مردم ساده و صمیمی این منطقه همچنان لباسهای محلی خود را می‌پوشند که صفا و صمیمیت آنها را در چشم مسافران دو چندان می‌کند.
مهمترین سوغات این شهرستان به دلیل وجود باغهای پر بار انگور ، گردو است. همچنین گردشگران می‌توانند از نخود و روغن حیوانی مرغوب این دیار تهیه و به عنوان سوغاتی با خود به همراه ببرند. اکنون در آستانه بهار طبیعت و نوروز مسافران و گردشگران بسیاری به سیر و سیاحت در منطقه دالاهو مشغولند تا دمی دور از هیاهوی زندگی شهری، آرامش و آسایش را از لابه‌لای زیباییهای بی‌شمار و بکر این بهشت زمینی هدیه بگیرند.
یکی دیگر از جاذبه‌های دالاهو یادگار در نزدیکی قلعه یزدگرد است .این بنا از نظر معماری به صورت فضای مربعی شکل است بر روی آن گنبد مخروطی شکلی قرار گرفته و سطوح داخلی و خارجی بنا به وسیله ملات گچ اندود شده است. از مهمترین صنایع دستی شهرستان دالاهو می‌توان به قالی بافی ، چاقوسازی ، فلز کاری ، ساخت ادوات موسیقی ، موج (چادر شب) گلیم ، گیوه و سبد اشاره کرد که در نهایت چیره‌دستی توسط هنرمندان این دیار تهیه می‌شود. در زمان شاه فیلم زیبا و دیدنی بنام دالاهو در کوهای دالاهو ساخته شد که جالب بود٠
دالاهوی کنونی طبق مستندات تاریخی نزدیک به یقین دگرگون شده ی(بالاهوته) یا(بالاهوتا)ی باستانی است که شیلهاک- اینشوشیناک، پادشاه عیلام باستان(حدود1151- 1165 ق.م) از آن یاد می کند.
در کتاب"ایران در سپیده دم تاریخ"در شرح گروه ششم شهرها و محلهایی که فتح نموده یکباره چهل و نه محل در نواحی"بالاهوتا"،ایالمان(سرپل زهاب) وآ... زاهایا نام می برد، حتی این نامها نیز نشانه هایی از ناحیه حلوان بدست می دهند. بار دیگر در صفحه 92 چنین آمده:که وی(شیلهاک اینشوشیناک) برای پس گرفتن ظروف بسرقت رفته ی خود از افراد قبیله ی"بالاهوته" که در زاگرس مرکزی سکونت داشته،به این ناحیه لشکر کشید.
هوتهHUTE در زبان عیلامی باستان تنها به معنی جا ومکان می باشد.اگر فرض کنیم که بالا در زبان عیلامی باستان به معنی امروزی آن بکار رفته بنابراینبالا+پسوند هوته(بالاهوتا) می تواند به معنی جای بلند یا کوهستان معنی و تعبیر شود،که نامی مناسب و با مسما برای دالاهو بوده است.در این راستا کوهستان شاهو را نیز می توان مکان شاه معنی نمود.

Donnerstag, 10. April 2008

چرا تغذيه خوب براي بيمار اهميت دارد؟










همواره شنيده ايم که تغذيه خوب براي هر فردي اهميت دارد. ولي تغذيه خوب به خصوص براي فردي که بيمار است اهميت بيشتري دارد. آيا علت آن را مي دانيد؟
پزشکان و محققين علم تغذيه دريافته اند بيماراني که در طول دوران درمان از تغذيه مناسبي برخوردارند، به خصوص بيماراني که رژيم غذايي آنها داراي کالري و پروتئين کافي بوده و از نظر ويتامين ها و مواد معدني ضروري غني باشد در مقابل عوارض جانبي بيماري و روشهاي مختلف درماني مانند مصرف داروها، اشعه درماني، شيمي درماني، ايمني درماني، جراحي و غيره از مقاومت بيشتري برخوردارند و سريع تر بهبودي مي يابند.
رژيم غذايي مناسب به حفظ قدرت بدني بيمار کمک مي کند و از متلاشي شدن بافتهاي او جلوگيري نموده، و به بازسازي بافتهايي که تحت تاثير عوامل درماني قرار گرفته اند کمک مي نمايد.عادات غذايي خوب در بيماران مي تواند موجب پيشگيري از ابتلاء آنها به بيماريهاي عفوني گردد و در صورت بيماري کمک ميکند که سريع تر بهبود يابند و عمر طولاني تر داشته باشند.

زماني که يک بيمار به هر دليل کمتر از نياز واقعي خود غذا مي خورد، ذخاير چربي، پروتئين و ساير مواد غذايي بدن مانند آهن کاهش مي يابد و لذا موجب کمبود وزن، کم خوني و ضعف شديد مي گردد. بعضي از بيماران به علت وجود درد، افسردگي و کاهش اشتها تمايلي به خوردن غذا ندارند، براي رفع اين مشکلات بايد به طور جدي اقدام لازم توسط خود بيمار و اطرافيان او به عمل آيد، البته براي کاهش درد لازم است از پزشک معالج بيمار کمک گرفته شود.

تغذيه خوب چه فايده اي دارد؟

براي درک تغذيه خوب بايد ابتدا بدانيم که بدن ما از نظر غذايي چه نيازهايي دارد، نيازهاي تغذيه اي بدن ما شامل کالري، پروتئين، مواد قندي، چربي، ويتامينها، مواد معدني و آب مي باشد.

کدام يک از نيازهاي تغذيه اي ما مهم تر هستند؟

تمام نيازهاي تغذيه اي ما مهم هستند. اما بعضي از اين نيازها ساده تر تامين مي شود و بعضي ها مشکل تر ، در شرايطي که سالم هستيم بدون توجه به نيازهاي غذايي خود از انواع مواد خوراکي که در دسترس داريم مصرف مي کنيم. اتفاقا همين انتخاب غذاهاي متنوع نيازهاي تغذيه اي بدن مارا تامين مي کند.

تغذيه يک بيمار با يک فرد سالم چه تفاوتي دارد؟
يک فرد بيمار معمولا همان نيازهاي غذايي يک فرد سالم را دارد. اما گاهي بيماريها تغييراتي در بدن ما ايجاد مي کنند که تعادل تغذيه اي بدن ما به هم مي خورد، ممکن است در اثر بيماري قسمتي از بدن ما نتواند وظيفه خود را به خوبي انجام دهد در اين شرايط ما بايد سعي کنيم علاوه بر درمان، رژيم و برنامه غذايي مناسبي داشته باشيم تا به بهبود عضو بيمار کمک نمايد و اگر عضو بيمار در اين رابطه با هضم، جذب غذا يا سوخت و ساز بدن ما انجام وظيفه مي کند در اين حالت لازمست از رژيم و برنامه غذايي مناسبي استفاده کنيم تا فشار زيادي بر اين عضو بيمار وارد نگردد اگر بيماري با تب همراه باشد نياز بدن ما به غذا به خصوص کالري، پروتئين و ويتامين ها بيشتر مي شود.

چرا اکثر بيماران لاغر مي شوند؟
لاغري بيماران مي تواند به علل زير باشد :

غذا کمتر از حد نياز بدن خود مصرف مي نمايند.

در بيماريهايي که تب وجود دارد مصرف انرژي در بدن بيشتر از حد عادي است و معمولا افرادي که تب دارند بي اشتها مي شوند ولذا اگر دوران تب طولاني باشد در بيمار لاغري و سوء تغذيه ظاهر مي شود.

برخي از بيماران در حد نياز غذا مي خورند ولي اين غذا در روده هاي آنها جذب نمي شود و ادامه اين وضعيت موجب لاغري و سوءتغذيه آنها مي شود.

اگر وزن بدن شما نسبت به سابق کم شده است و احساس لاغر شدن مي کنيد بايد از پزشک کمک بگيريد تا علت لاغري شما مشخص گردد. در اين حالت علاوه بر درمان نياز به رژيم و برنامه غذايي مناسب داريد.

آيا بيماران به پروتئين بيشتر احتياج دارند؟
بيماران به خصوص آنها که به بيماريهاي سخت و مزمن مبتلا هستند و يا عمل جراحي شده اند به پروتئين بيشتري احتياج دارند، اگر شما به اينگونه بيماريها مبتلا هستيد سعي کنيد هر روز در هر وعده، از غذاهاي پروتئيني مصزف نمائيد.

اگر قادر به تحمل غذاهاي پرحجم نيستيد، موقتا از غذاهاي پروتئيني حيواني مانند گوشت، تخم مرغ، جگر، پنير بيشتر استفاده نمائيد. اگر از يک نوع گوشت خوشتان نمي آيد از انواع ديگر آن مصرف نمائيد. شير غذاي پروتئيني خوبي است، اگر در مصرف شير مشکلي نداريد و اگر پزشک شما را از مصرف آن منع ننموده، مي توانيد آن را گرم يا سرد بنوشيد و يا در تهيه خوراکي ها از آن استفاده نمائيد.

به ندرت لازم است، برخي از بيماران از مصرف پروتئين به خصوص پروتئين حيواني پرهيز نمايند و يا رعايت مصرف کم آنها را بنمايند، حتما در اين موارد پزشک تذکر لازم را به بيمار خود خواهد داد.

Mittwoch, 9. April 2008

سيستم عامل









سيستم عامل بدون شک مهمترين نرم افزار در کامپيوتر است . پس از روشن کردن کامپيوتر اولين نرم افزاري که مشاهده مي گردد سيستم عامل بوده و آخرين نرم افزاري که قبل از خاموش کردن کامپيوتر مشاهده خواهد شد، نيز سيستم عامل است . سيستم عامل نرم افزاري است که امکان اجراي تمامي برنامه هاي کامپيوتري را فراهم مي آورد. سيستم عامل با سازماندهي ، مديريت و کنترل منابع سخت افزاري امکان استفاده بهينه و هدفمند آنها را فراهم مي آورد. سيتم عامل فلسفه بودن سخت افزار را بدرستي تفسير و در اين راستا امکانات متعدد و ضروري جهت حيات ساير برنامه هاي کامپيوتري را فراهم مي آورد.

Montag, 7. April 2008

شاهزاده رضا پهلوی: دوم خردادی‌ها با ما همراه شوند



























شاهزاده رضا پهلوی گفت: ما خواهان ایجاد یک حکومت سکولار و دموکراسی خواه در ایران هستیم و در این راستا از همه گروهها می خواهیم با ما همراه شوند.

شاهزاده رضا پهلوی طی مقاله ای در روزنامه واشنگتن پست نوشت: ما در این زمینه از همه گروهها نیز برای ایجاد این حکومت جدید استفاده می کنیم و حتی دوم خردادی داخل ایران نیز می توانند با ما و ملت همراه شوند.
وی گفت: دوم خردادیها باید تکلیف خود را هر چه زودتر با نظام ایران روشن کنند.
رضا پهلوی در ادامه این مطلب از جهانیان خواست تا کمک کنند در ایران یک کودتای مخملی رخ دهد.
طی ماههای اخیر تحرکات داخلی و خارجی برای هدایت یک کودتای مخملین در ایران شدت بیشتری به خود گرفته است. طی مطلبی در یک پایگاه اینترنتی اپوزوسیون خارج نوشت: به نظر می رسد با توجه به قرائن و شواهد سال جدید سال اپوزوسیون شدن برخی دیگر از چهره های جبهه اصلاحات است.
وی با ادعای خارج شدن برخی دوم خردادیها از ایران طی هفته های اخیر گفت: این کار اشتباه است طرفداران کودتا باید در ایران نیز بمانند تا بتوانند نیرو جذب کنند و پلی ارتباطی بین ما و مردم ایران برقرار کنند.

انقلاب




























انقلاب مثل یک ماجرای عشقی است، اولش یک فرشته است اما هر ماجرای عشقی یک دشمن دارد… زمان ... زمان این فرشته را به یک فاحشه تبدیل می کند … می فهمی که آنقدرها هم پاک نبوده است.

من فقط یکی هستم









من فقط يكي هستم،ولي باز همان يكي هم هستم.

من نمي توانم هر كاري را بكنم،ولي باز همان بعضي

كارها را كه مي توانم و چون نمي توانم هر كاري را بكنم

از انجام بعضي كارهايي كه مي توانم طفره نمي روم.



ادوارد.ا.هيل

منشا آیین شام آخر









منشا آیین شام آخر در میان مسیحیان است و به طور ویژه به وعده شامی اطلاق می‌گردد که عیسی مسیح در شبی که یهودا او را تسلیم نمود و به عنوان آخرین «غذای زمینی» خورد.چنانکه بر اساس انجیل عیسی مسیح به حواریان گفت: دیگر از این محصول مو(انگور) نخواهم نوشید تا به پدرم در آسمان بپیوندم»

اهمیت این اتفاق در مسیحیت به خاطر تعالیم خاصی است که مسیح در آن به شاگردان داد.از آن جمله‌است:- یاد آوری بسیاری از تعلیمی که پیشتر به شاگردان داده بود- تاکید بر محبت بی قید و شرط- خبر دادن از قیام او از مردگان در روز سوم پس از مرگش- مژده آمدن و نزول روح القدس بر عیسی مسیح

لئوناردو داوینچی موقع کشیدن این تابلو [شام آخر]، دچار مشکل بزرگی شد: می بایست نیکی را به شکل عیسا، و بدی را به شکل یهودا – یکی از یاران عیسا که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند- تصویر می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند.

روزی، در یک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره ی یک از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت.سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریبا تمام شده بود؛ اما مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند.

نقاش پس از روزها جستجو، جوان شکسته و ژنده پوش و مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت.گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است، به کلیسا آوردند: دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع، داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خود پرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.

وقتی کارش تمام شد، گدا – که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود - چشم هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: من این تابلو را قبلا دیده ام!

داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟

- سه سال قبل، پیش از آن که همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم، زندگی پر از رویایی داشتم، و هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره ی عیسا بشوم. »

می توان گفت نیکی و بدی یک چهره دارند؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار بگیرند.این قسمت شاید معروف ترین بخش کتاب «شیطان و دوشیزه پریم» اثر کوئلیو باشه. این کتاب کشمکش وجدان مثبت و منفی یک آدمه که اون رو به اهالی یک دهکده منتقل می کنه. هنوز تا ته نخوندمش. دو سال طول کشیده تا به وسط کتاب برسم. گمونم دو سال دیگه طول می کشه تا این کتاب رو تموم کنم.

داوینچی (از 1452 تا 1519) نقاش و مهندس ایتالیایی عهد رنسانس و صاحب گرانقیمت ترین تابلوی دنیا یعنی «لبخند مونالیزا» است. داوینچی در رشته‌های معماری، موسیقی، کالبدشناسی، اختراع، مهندسی، تندیسگری، نقاشی و هندسه نیز شخصی برجسته بود.

اثر معروف دیگر او «شام آخر» نام دارد که بر روی دیوار صومعه میلان نقاشی شده است و صحنه‌ای از انجیل را نشان می‌دهد که در آن عیسی مسیح و حواریون به هنگام صرف شام در روز پیش از مصلوب شدن مسیح هستند. داوینچی در این نقاشی از فن ژرفا نمایی (پرسپکتیو) به منظور جلب توجه بیننده به چهره مسیح استفاده کرده است.