Dienstag, 1. Januar 2008
شبی که بوسیدیم و بوسیده شدیم .
سال 1355 سالی بود که تقویم شمسی به تقویم شاهنشاهی تغییر یافت و ادارات و سازمان های دولتی نمیدانم همزمان با سالگرد تولد یا تاجگذاری شاه بود که مراسم جشن های 2500 ساله شاهنشاهی برپامی کردند و طی آن جشن از کارکنان و کارمندان خود پذیرایی نموده و درعین حال بساط عیش و نوشی برای آنها فراهم می آوردند .
در آن سال "کارخانه تلویزیون سازی بلر که تقریبا در نزدیکی ما قرار داشت ،نیزچنین جشنی برگذار نموده و از خوانندگان و آوازه خوانان بنام آنزمان نیز دعوت کرده بود تا آن بزم شبانه را رونق بخشند و روح شادی و شادمانی را در فضای کارخانه پراکنده سازند .
در حیاط بزرگ کارخانه بلر میز وصندلی در گروههای چهارنفره وشش نفره چیده بودند و برسر میز پرتقال های درشت و سیب های لبنانی و موزهای چکیتا در ظرف هایی بلوری قرار گرفته بودند و برسر بهضی از میزها بطری های شراب و ویسکی به اهل دل چشمک می زد .
من چون سینما رفته بودم با یکساعت تاخیر به محل جشن رسیده بودم .البته مامورین کلانتری جلوی درها ایستاده بودند و از حضور افراد متفرقه جلوگیری می کردند و کارکنان وخانواده هایشان را فقط با دعوتنامه و کارت شناسایی به درون راه میدادند و من و خواهرم پروین بقیه دخترپسرهای محل مجبور بودیم از پشت نرده ها نظاره گر این عیش و نوش باشیم .
زمانی که من رسیدم خانم "رامش "خواننده معروف آن زمان مشغول اجرای برنامه بود .غالب آهنگ هایی که میخواند شاد بود و وسوسه انگیز !. وقتی شروع به اجرای ترانه کردی "اسمن یاروم جانم ،اسمن بی تو مانم " دیگر غوغا کرده بود . این آهنگ کردی رقص مخصوص و تامل برانگیزی داشت و از خانمها و آقایانی که برای رقص به بالای سکو رفته بودند .فقط یک خانوم خوشگله که دامنی کرم رنگ و بلوزسفیدرنگی داشت با این اهنگ رقص مخصوص کردی راخوب انجام میداد و بقیه خانمها و آقایان چون رقص مخصوص این آهنگ را بلد نبودند ،با این آهنگ کردی بابا کرم می رقصیدند !!!!!!
خلاصه گفتم اگر کسی این رقص را بلد باشد و بصورت حرفه ای اجرا نماید رقصی بسیار دشوار ودرعین حال تامل برانگیز است و با رقص های باباکرمی وبشکن وبالا بنداز های متداول خیلی توفیر دارد .
بعد از آن خانم ،امسال که به دوبی رفته بودم ،دردیسکو پسرکرد جوانی بنام "حمید " توانست با اجرای حرفه ای این رقص یاد آن خانم را در ذهنم تداعی سازد بایک فاصله تقریبا سی ساله !.
رامش در آن شب بلوز و شورت دامن مشکی پوشیده بود و دامنش هم بشکل نوارهایی رشته مانند بود و مانند کاغذهایی که برش میدهند ،شبیه نوارهای باریکی تا بالای زانوانش ریخته بود .
خیلی سعی کردم از سد مامورین کلانتری عبورکنم ،ولی موفق نمیشدم .با توجه به اینکه یک مقدارریزه میزه بودم دوسه بار از لابلای دست آنها در رفتم ولی ناکس ها زود متوجه شدند وسریع چرخیدند ومارا گرفتند وبه بیرون انداختند .
وقتی رامش برنامه اش تمام شده بود و با ارکسترش مشغول ترک سالن شد ؛من وچندتن از بچه های محل ا و گروه نوازنده اش را تا اتومبیلش همراهی نمودیم .وقتی داشت سوار اتومبیل میشد گفتم :خانم رامش شما خیلی قشنگ خوندید .لبخندی زد و نیم خیزشد و صورتم را بوسید و من هم نقد را به نسیه نگذاشتم و مقابله به مثل نمودم و صورتش را بوسیدم .بوی عطر و پودر نشئه آوری در بینی ام پیچید . با بوسیدن من بقیه بچه های محل هم جلو آمدند تا از قافله عقب نمانند .رامش عجولانه دوسه نفر از آنها را بوسید وسریع سوار اتومبیلش شد تا احتمالا خودش را به برنامه بعدی برساند .
بعد از "رامش "هنگام اجرای برنامه توسط "جمال وفایی "فرا رسید . او هم ترانه های شادی اجرا کرد و شادترین اش همان آهنگ معروف :
دخترشیرازی ،نازتوبنازم
گل ناز باغ شیرازتو بنازم .
که هر وقت این بیت را می خواند یاد معشوقه کذایی مان را در اذهان من مجسم می ساخت .البته معشوقه من شیرازی نبود .ولی بخاطر این آهنگ هم که شده بود ،من دوست داشتم او شیرازی باشد .!
البته بعدها رندان بیت دوم شعر را بشکل دیگری ساختند که اینجا جای بازگویی آن نیست .(چراکه هرچند بهمن خوشش می آید !!ولی رضا بردستانی ناراحت میشود )
دراین فاصله یکی از بچه محل ها و رفقایم بنام "مهرداد " که چندسال از من بزرگتر بود سعی کرد از دست مامورین کلانتری در رفته بداخل برود که آنها اورا گرفتند و داخل ماشین کلانتری انداختند .البته میخواستند اورا بترسانند ،قصد بازداشت اورا نداشتند .مهردادهم داخل ماشین زد زیرگریه ،مامورین کلانتری دلشان سوخت و او را از ماشین پیاده کردند و برای دلجویی از او وی را داخل مراسم نمودند . ما خیلی افسوس خوردیم ،باخودمان اندیشیدیم که ماهم درگیر شویم وگریه کنیم شاید ماراهم به داخل مجلس بفرستند .اما هرچه به خودم فشار آوردم دیدم نمی توانم گریه کنم ،این بود که به تماشای مراسم از پشت همان نرده ها اکتفا نمودیم .
بعد هم که جمال وفایی برنامه اش تمام شد وآهنگ رفتن نمود ،اورانیز تا اتومبیلش بدرقه نمودیم و وی را صمیمانه تر بوسیدیم تا رندان خیال نکنند ارادت ما به اهل هنر مختص به جنس لطیف است .اما خودمانیم بوسه رامش مزه دیگری می داد .!!!.در این هنگام شروع به پخش شام در قالب مرغ های کنتاکی بسته بندی شده پرداختند که ما نیز از آن بی بهره نماندیم (دریا که دلش هوای سوسیس و کالباس آن دوره را کرده .باید آن مرغ کنتاکی را میخورد تا بداند چه لطفی داشته است و من بعدها دیگر مرغ سوخاری شده به این خوشمزگی هرگز نوشی جان نکردم )
واما بعد از اجرای برنامه نوبت به "برادران طلایی "رسید که شروع کردند به خواندن ترانه های سکسی و جوک های آنچنانی (الان که می اندیشم باخود می گویم خدا رحم کرد آن موقع "رضابردستانی "آنجا نبود وگرنه مانند یکه بزن های فیلم های قدیمی با شنیدن این آهنگ ها و جوک ها کافه را بهم می ریخت !!!و مدیر بیچاره کارخانه بلر باید دربدر دنبال "ثمره "و "سید رضا صائمی "می گشت تا اورا آرام سازند !!!).
وقتی در انتهای ساعات شب برنامه بپایان رسید من و خواهرم وبقیه دختر پسرهای محل راهی خانه شدیم .من هنوز باورم نمی شد که این توفیق نصیب من گشته که رامش را که فقط از طریق شوهای تلویزیونی می شناختم با او روبرو شده و بوسه یی از لب او ستانده باشم .از اینرو وقتی به خانه رسیدم با شور واشتیاق مشغول تعریف قضیه نمودم . بعد از تعریف قضیه برای مادرم او درپاسخ گفت :باریکلا ! به بابات بگو کلاهشو بگذاره بالاتر .
دوان دوان پیش پدرم رفتم و مثل همیشه دست در گردنش انداختم و گفتم :
آقاجون .آقاجون . من رامشو بوس کردم .
پدرم چون با موسیقی مخالف بود وتلویزیون نگاه نمی کرد طبعا رامش را نمی شناخت .از اینرو با همان لحن ادیبانه بمن گفت :
_رامش دیگرکیست ؟
گفتم :آقاجون شما نمی شناسیدش .همون خانومه هست که بیستر موقع ها تو تلویزیون میخونه
پدرم لبانش را گاز گرفت و با تعجب گفت : تورفتی خواننده زن را بوسیدی .شرم نکردی ؟
بعد هم رو به مادرم کرد وگفت :
- عجب جانوریست .این از کوچکی اش .این هم از حالا که قدری بزرگ شده .خدا عاقبت مارا بخیر کند با او .!
خلاصه که آنشب نیز یکی از شب های خاطره انگیز من در دوران قبل از انقلاب بود که بقول شاعر :
امشب از دولت می دفع ملالی کردیم
آن هم از عمر شبی بود که حالی کردیم .
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen