Donnerstag, 13. März 2008

چه بی مقدمه هیچ می شوی
























چه بی مقدمه هیچ می شوی

بی مقدمه هیچ می شوی

دلم می خواهد باشی

بی آنکه بمانی

آخر تو تفسیر و تعبیر تمام معانی ذهنی منی

از ازل تا ابد.

دریغ که

قلب تنگم تاب این همه تو

تاب این همه تو را ندارد

پس بگو

بگو

که این قلب بی نوا

نبودنت را

جای خالیت را

آوار تنهاییم را چه کند؟

چه کند اگر نباشی؟

چه کنم اگر نباشی؟

...

گاهی می آیی

جانم را با حقیقت وجودت به آتش می کشی

و می روی

نیستم می کنی با قداست روحت

جان من،

می دانم که قدرت ادراک بودنت را ندارم

اما

با بی نهایت چشم هایت چه کنم؟!

چه کنم اگر نباشی؟

...

چه کنم اگر نباشی

آخر من

محتاج نوازش های روزانه ات هستم

عادت به معجزه های زیبایت دارم

به بوی خوشت

به طلوع های عظیمت

به دست های مهربانت

و این همه کفایت انتظار مرا نمی کند

دلم شعشعه های سیمایت را می خواهد


...


ای آنکه بی ریا نفس ساده می کشی! شتاب کن!

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen