Montag, 10. März 2008

لنگستون هيوز














جيمز لنگستن هيوز اول فوريه 1902 در شهر جاپلين- ميسوري به دنيا آمد. در كودكي، والدينش از يكديگر طلاق گرفتند و پدرش به مكزيك رفت. تا سيزده سالگي تحت نظر مادربزرگش زندگي كرد و سپس براي زندگي با مادر و شوهر مادرش كه در واقع ساكن كلولند- اوهايو بودند راهي لينكلن-ايلي نويز شد. در لينكلن-ايلي نويز بود كه هيوز شروع به نوشتن شعر كرد. در طي اين سالها او مشاغل عجيبي نظير شاگرد آشپزي، اتوشوئي و شوفري اتوبوس را تجربه كرد و به عنوان جاشوي كشتي به اروپا و آفريقا سفر كرد. در نوامبر 1924 به واشنگتن رفت.اولين كتاب هيوز به نام “The Weary Blues” توسط آلفرد.آ. كنوپف در سال 1926 منتشر شد. سه سال بعد وي تحصيلات دانشگاهي خود را در دانشگاه لينكلن- پنسيلوانيا به اتمام رساند. در 1930 اولين رمان وي “Not Without Laughter” مدال طلاي ادبيات را به خود اختصاص داد.

هيوز؛ كه خود را تحت تاثير پل لاورنس دونبار، كارل سند بورگ و والت ويتمن مي دانست؛ مشخصا به دليل ترسيم تصاوير هوشمندانه و رنگارنگ از زندگي سياهپوستان آمريكا در دهه هاي 20 تا 60 ، مشهور است. او رمان، داستان كوتاه و نمايشنامه مي نوشت و به علت تاثير دنياي جاز بر نوشته هايش ؛ مثلا در”Montage of a Dream Deferred “ ؛ معروف بود.زندگي و آثار او سهم به سزائي در شكل گيري رنسانس هارلم در دهه 20 داشتند. برخلاف ديگر شاعران سياهپوست آن زمان؛ نظير كلاود مك كي، جين تومر و كانتي كولن؛ هيوز هيچگونه تمايزي بين تجربه هاي شخصي خود و تجربيات مشترك آمريكاي سياه قائل نمي شد. او مي خواست داستانهاي مردم خويش را به نحوي بازگو كند كه فرهنگ واقعي آنها شامل دردهايشان و عشقشان به موسيقي، خنده و زبانشان را منعكس سازد.

لنگستن هيوزدر تاريخ 22 مي 1967در اثر سرطان پروستات در نيويورك درگذشت. كميته حراست شهر نيويورك به ياد او محل زندگيش در خيابان 127 هارلم را به عنوان “منطقه لنگستن هيوز“ نامگذاري كرد.


وطن
بگذاریداین وطن دوباره وطن شود
بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیش‌آهنگ دشت شود
و در آن‌جا که آزاد است منزل‌گاهی بجوید.

(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)
بگذار سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود
....
آری، هر ناسزایی را که به دل دارید نثار من کنید
پولاد آزادی زنگار ندارد.
از آن کسان که زالووار به حیات مردم چسبیده‌اند
ما می‌باید سرزمین‌مان را بار دیگر باز پس بستانیم.
آه، آری
آشکارا می‌گویم،
این وطن برای من هرگز وطن نبود،
با وصف این سوگند یاد می‌‌کنم که وطن من، خواهد بود!
رؤیای آن
هم‌چون بذری جاودانه
در اعماق جان من نهفته است.
ما مردم می‌باید
سرزمین‌مان، معادن‌مان، گیاهان‌مان، رودخانه‌هامان،
کوهستان‌ها و دشت‌های بی‌پایان‌مان را آزاد کنیم:
همه جا را، سراسر گستره‌ی این ایالات سرسبز بزرگ را-
و بار دیگر وطن را بسازیم!
---------------------------------------------------------------------

زندگي خوش است!
به سمت رودخونه رفتم،

لب آب نشستم.

سعي كردم فكر كنم ولي نتونستم،

واسه همين پريدم تو آب و فرو رفتم.

دفعه اول كه بالا اومدم فرياد زدم!

دفعه دوم كه بالا اومدم گريه كردم!

اگه آب اونقدر سرد نبود

احتمالا غرق مي شدم و مي مردم.

اما آب سرد بود ! سرد بود!

سوار آسانسور شدم

رفتم طبقه شونزدهم.

به معشوقه ام فكر كردم

و فكر كردم كه مي پرم پايين.

اونجا ايستادم و فرياد زدم!

اونجا ايستادم و گريه كردم!

اگه اونقدر بلند نبود

احتمالا مي پريدم و مي مردم.

اما اونجا بلند بود! بلند بود!

چون هنوز دارم زندگي مي كنم،

حدس مي زنم بازم زنده بمونم.

مي تونستم واسه خاطر عشق بميرم

اما واسه زندگي كردنه كه زاده شدم.

گفتم شايد صداي فريادم رو شنيده باشي،

و شايد گريه ام رو ديده باشي.

من سرسخت خواهم بود، عزيز دلم،

اگه خيال داري مردن منو ببيني [اينو بدون].

زندگي خوش است! خوش عينهو شراب! زندگي خوش است!

Keine Kommentare: