Donnerstag, 28. Februar 2008
کمونیسم
کمونیسم یک ساختار اجتماعی-اقتصادی است که تأسیس یک جامعهی بدون طبقه، بدون دولت (هیئت حاکمه) بر اساس مالکیت اشتراکی بر ابزار تولید را ترویج می کند. معمولاً کمونیسم به عنوان شاخهای از جنبشی بزرگتر به نام سوسیالیسم مطرح میشود که خط مشی جنبشهای سیاسی و روشنفکری گوناگونی است که خاستگاه خود را به آثار مارکس بر میگردانند. مخالفان میگویند که کمونیسم یک ایدئولوژی است در حالی که مروجان کاملاً برعکس میگویند که تنها نظام سیاسیِ بدون ایدئولوژی است، چرا که نتیجه منطقی ماتریالیسم تاریخی و انقلاب پرولتاریا است.در واقع نوع دیگری از دیکتاتوری است.
تعداد قربانیان در شوروی کمونیسم ، با سقوط اتحاد شوروی در ۱۹۹۱ بایگانی اسناد شوروی بالاخره در اختیار عموم قرار گرفت و ارقام متفاوتی منتشر یافت. در این ارقام صحبت از ۸۰۰ هزار اعدامی (سیاسی و غیر سیاسی) در زمان استالین بود که با قربانیان عملی کلکتیوازیسیون و تبعید کولاکها و غیره به ۳ میلیون نفر میرسید.اما ناظران سیاسی تعداد قربانیان در شوروی کمونیسم را بیش از 60 میلیون به بالا میدانند٠
«کمونیستها از یکسو، یعنی در عمل، پیشرفته ترین و عزم جزم کرده ترین بخش احزاب طبقه کارگر هر کشور را تشکیل میدهند، و درواقع آن بخشی هستند که همهی آن بخش دیگر را به حرکت در میآورند؛ و از سوی دیگر، یعنی از دیدگاه نظری آنان نسبت به تودهی عظیم پرولتاریا این امتیاز را دارند که به روشنی مسیر حرکت، شرایط و نتایج نهایی نهضت پرولتاریا را درک میکنند. هدف فوتی و فوری پرولتاریا همان است که همه احزاب پرولتاریایی دیگر نیز دارند: متشکل کردن پرولتاریا در قالب یک طبقه، سرنگون کردن سیادت بورژوازی و تسخیر قدرت سیاسی به وسیه ی پرولتاریا. نتیجه گیریهای نظری کمونیستها به هیچوجه مبتنی بر عقاید و اصولی نیست که این یا آن به اصطلاح مصلح جهانی کشف یا اختراع کرده باشد.»
—کارل مارکس، مانیفست کمونیست
اگرچه مارکسیسم شالودهی فرمهای گوناگون کمونیسم مانند لنینیسم، تروتسکیسم، و لوکزامبورگیسم است و مارکس اغلب به عنوان پدر کمونیسم شناخته میشود، اما کمونیسمهای غیرمارکسی هم وجود دارد. مارکس تفاوت کمونیسم خود را با واژهی علمی متمایز می کند. کمونیسم مارکس کمونیسمی است که بر مبنای آزادی طبقهی کارگر بنا شده است. طبقه کارگر بنا بر نقشی که در مناسبات تولید اشغال کرده است، مجبور است نیروی کارش را بفروشد. این فروش نیروی کار کارگر را تبدیل به ماشین می کند و او را از ماهیت انسانیاش تهی می سازد. این استثمار برای استمرار خویش دولت را می آفریند، نهادی به نام خانواده (در مفهوم مدرن آن) را بنیان می نهد که پدرسالار است. این روابط حتی در یک خانوادهی لزبین هم در این جامعهی پدرسالار بازتولید میشود. این روابط پدرسالارانه به زن به چشم جنس دوم نگاه میکند و طبعاً چون پدر در راس خانواده قرار دارد، کودکان و زنان همگی جزیی از مایملک پدر محسوب میشوند. مارکس در مانیفست می گوید:
«آیا به ما حمله می کنید که می خواهیم به استثمار کودکان توسط پدران و مادران خاتمه دهیم؟ درست است ما به این جنایت اعتراف می کنیم.»
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen