Dienstag, 1. Januar 2008
دیگه حوصله ندارم
دیگه حوصله ی هیچ کس و ندارم دلم می خواد تنها باشم.بیام برم ...اصلا با خودم حال کنم
آخه این زور نداره به ایکس می گی طرف بیا بریم بیرون می گه مامانم نمی ذاره!!!!!!!!(با توجه به این که همه عالم می دونن بی عرضه تر و ببوتر از تو تو این دنیا پیدا نمی شه!!!)
بعد که زنگ می زنی بهش:
-کجایی فلانی؟
-دارم می رم خونه یکی از فامیلامون....با صغرام!
-اااا به سلامتی.....راستی تنهایی؟(صدای چندتا آقای متشخصم میاد!!!!!!!!
-(هرهر)نه
به خدا...به خدا...به خدا.......نمی گم من اینم ها ولی نجابت ..خانومی...سربه زیری...انسانیت.....درک متقابل(که همیشه از نوع یه طرفس!!!!!) پشیزی ارزش نداره!
طبیعتا نداره...چون وقتی کسی که دوسش داشتی 4 تا.......رو به تو ترجیح میده بخون تو این دنیا چه خبره!
دارم بالا میارم....از این همه ریا و کثافتی که دورمو گرفته...
کاش اندازه ی یه بچه 5 ساله می فهمیدم.چه دنیایی می شد!
نمی خوام روزای دانشگام خراب بشه.نمی خوام درسی که این همه خوندش لذت بخشه گند زده بشه توش ولی داره میشه و من نگرانم!
نگرانم از این که صبرم تموم شه!
می ترسم مجبور شم چیزایی رو بگم که حتی طرفای مقابلم لایق شنیدن اینا هم نیستن!
همه ی عمرم از آدمای حسود بیزار بودم.چون بدترین خاطراتم مربوط به همین آدم هاست!
حالا در کمال خوش شانسی چندتا اوریجینالش نصیبم شده!!!!!
یه بار تو عمرم حساسیتو ظاهرا گذاشتم کنار میدون واسه هر کس و ناکسی خالی شد!!!!!
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen