Freitag, 25. Januar 2008

سینما در ایران شهر، شهر فرنگه




به روایت تاريخ، ايران در شمار اولين کشورهايي است که سينما را شناخت و با علاقه و مستمر به اين هنر پرداخت. هنوز پنج سالي از اختراع دستگاه سينماتوگراف در فرانسه و توسط برادران «لومير»، و نمايش اولين فيلم متحرک در 28 دسامبر سال 1895 ميلادي، که در زير زمين «گران کافه» پاريس نگذشته بود که «مظفرالدين شاه قاجار» در فروردين ماه سال 1279 شمسي [1900 ميلادي] در اولين سفر خارجۀ خود به فرانسه، و در ديدار از نمايشگاه جهاني که در پاريس برگزار بود، نظرش به اين دستگاه جلب شد.

چهار ماه بعد يعني دقيقا در 27 مرداد ماه سال 1279 شمسي [18 اوت 1900 ميلادي]، وقتي «ميرزا ابراهيم خان عکاسباشي» از ملتزمين رکاب همايوني، در شهر «اوستاند» بلژيک دستۀ دوربين مدل «گومون» را براي گرفتن فيلم از درشکه سواري «قبلۀ عالم» در مراسم «جشن گل» مي‌چرخاند، در ضمن اولين برگ از کتاب تاريخ سينماي ايران را هم به نوعي قلم و رقم مي‌زد.

مردم در ايران اما تا صنعت فيلم‌سازي و آشنايي ملت با اين هنر بيايد و جا بيفتد، با گونه‌ و نمونه‌اي ديگر از اين فن و صنعت که «شهرفرنگ» مي‌ناميدندش آشنا شدند. جعبه‌اي چهارگوش سوار بر چهار چرخه‌اي قابل حمل، با يکي دو دريچۀ گرد، که چشمي‌هايي براي ديدن عکس‌هايي اکثرا رنگي‌اي بود که به ترتيب از پي هم به رؤيت مي‌رسيدند. انتخاب و ترتيب آمدن عکس‌ها البته بستگي به ذوق مرد «شهر فرنگي» و ذهن داستان‌پرداز او داشت.

خوب تماشا کن، شهر فرنگه!
رنگ و وارنگه، خوب تماشا کن!
مرد ريش باريک، با رنگ تاريک
گرفته دستش، يک چوب باريک
خوب تماشا کن!
گرگ بيابون، ميون هامون
داره مي‌گرده، حيرون حيرون
خوب تماشا کن!
بازار بلخه، بادوم تلخه،
توي طبق‌ها، براي جنگه،
خوب تماشا کن!
مردم کاشون، خوشحال و خندون
با گله‌هاشون، با چوپوناشون
خوب تماشا کن!
رستم زاله، از راه رسيدش
سوار اسبه، اسب سفيدش
خوب تماشا کن!
اون جنگلارو، کوه طلارو
غار کبودو، شهر بلارو
خوب تماشا کن!
ميدون جنگه، توپ و تفنگه
آدم و اسبا، پشت اون سنگه
خوب تماشا کن!
سنگر دشمن، اون قلوه سنگه
شهر فرنگه، رنگ و وارنگه
خوب تماشا کن!
اون دسته گل‌ها، سر زده بيرون
تو خاک و خل‌ها، توي چمن‌ها
خوب تماشا کن!
باغ عمومي، خانوم رومي
اون بالا بالا، دوريش مولا
خوب تماشا کن!
گوشۀ ميدون، عنتر رقصون
اون‌ها که مي‌رن، ترسون و لرزون
خوب تماشا کن!
باغ بهشته، پر گل و کشته
قصر طلاس اين، خونۀ ماس اين
خوب تماشا کن!
شهر فرنگه،رنگ و وارنگه،
خوب تماشا کن
رنگ تموم شد.

استقبال عامه و مردم کوچه و بازار از اين نمايش و رسانۀ سمعي ـ بصري چنان بود که «شهر فرنگي» بودن براي خودش شغلي به‌حساب مي‌آمد و بودند کساني که از طريق گرداندن جعبۀ «شهر فرنگ» خود در کوي و برزن، امرار معاش مي‌کردند و شب‌ها نان به خانه مي‌بردند.

امروزه روز ديگر نه تنها نسل «شهر فرنگي»ها که مجموعه‌اي از تخيل و داستان‌پردازي، نقالي و بازي با اصوات و صدا و آشنايي به زير و بم کلام موزون و مسجع بود منقرض شده، بلکه خود «سينما» نيز با پيشرفت تکنولوژي در شکل‌هاي مختلف وئديو، (DVD) و (VSD)، حالا نگوييم شکسته، ولي عقب نشسته.

غرض از اين صحبت اينکه، داشتم در پي مطلبي شماره 285 از «ماهنامۀ فيلم»، ويژه‌نامۀ «صد سالگي سينما» را ورق مي‌زدم. در فصل «دايرۀ اطفال» که مربوط به فيلم‌هاي کودکان مي‌شد چشمم افتاد به عکس سياه و سفيدي از جعبۀ «شهر فرنگ» و در بالاي آن متن کوتاهي که به شيوه و کلام «شهر فرنگي»ها نوشته شده بود.

« اينجا شهر، شهر فرنگه، از همه رنگه، خوب سياحت کن. چه تماشايي داره. اينجا رو که مي‌بيني شهر فرنگستونه که جماعت کفار، گوش تا گوش وايسادن کنار رودخونه که کشتي بزرگي رو تموشا کنن. آقاجون خوب سياحت کن. چه تماشايي داره. اينو که مي‌بيني امير ارسلان رومي‌يه که به قمر وزير حرام‌زاده مي‌گه: من پسر خواجه طاووس هستم ولي اون حرام‌زاده قبول نمي‌کنه. خوب سياحت کن آقاجون. اينو که مي‌بيني، پسر امير ارسلان نيست، بچگي‌هاي خود منه که با مادرش داره بانک کارگشايي تا يه سيني رو به گرو بگذاره، و اينجام خيابون فردوسي‌يه که مث قلعۀ سنگ‌بارون بايد با شمشير زمرد نشون بازش کرد. شهر، شهر فرنگه، از همه رنگه، خوب تماشا کن. اينو که مي‌بيني . . .»

عکس و مطلب بالا را در آن شماره از ماهنامۀ فيلم ديدم و خواندم، فکرم کشيده شد به آن ايام و خاطرات آن روزگار، و اينکه چرا و چطور نام و موجوديت اين فن و هنر و اشتغال از خاطره‌ها رفته و فراموش شده، که يادم افتاد به دو نمونه از پاس‌داشت و به ياد آوردني که دو هنرمند به‌نام و معاصر در عرصۀ هنرهاي نمايشي، از «شهر فرنگ» و روزگار مرد نقال «شهر فرنگي»، از خود براي ما اکنونيان به‌جا و يادگار گذاشته‌اند.

يکي از اين به‌جا مانده‌ها، کار «بيژن مفيد» در نمايشنامۀ «شاپرک‌خانم» است. شعر و کلام آن نوشتۀ خود اوست، و صدا و اجرا، کار «رضا رويگري» که ايفاي نقش «کرم شب‌تاب» را به عهده دارد.

«شهر فرنگي» کار «بيژن مفيد» در نمايشنامۀ «شاپرک‌خانم» با صداي «رضا رويگري» را از اينجا بشنويد!

يادگار دوم از آن روزگار اما کار «علي حاتمي» شرقي‌ترين فيلم‌ساز ايراني‌ست در اولين کار سينمايي خود به نام «حسن کچل». نمايشنامه‌اي که در آغاز براي اجرا در تئاتر نوشته شده بود و بعدا به فيلم در آمد.
فيلم که مقدمه‌اي بر معرفي و حکايت قصۀ قديمي و فولکلور «حسن کچل» است، با لحن و کلام معروف و خاص شهرفرنگي‌ها، و تصاويري از همان‌دست که از چشمي‌هاي جعبۀ «شهرفرنگ» ديده‌ايم شروع مي‌شود. روايت اين مقدمه را «مرتضي احمدي» هنرمند ارزنده و شاخص‌ترين نام در اجراي ترانه‌هاي مردمي و کوچه و بازار، به عهده دارد.

«شهر فرنگي» کار «علي حاتمي» در فيلم «حسن کچل» با صداي «مرتضي احمدي» را از اينجا بشنويد!


!

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen