Freitag, 20. Juni 2008

نشانی

















نشانی

خانه دوست کجاست ؟

در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت

نرسیده به درخت کوچه باغیست که از خواب خدا سبز تر است

و در آن عشق

به اندازه ی پر های صداقت آبیست

می دوی تا در ان کوچه که از پشت بلوغ

سربدر می آرد پس به سمت گل تنهایی می پیچی

دوقدم مانده به گل

پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا

جوجه بردارد از لانه ی نور

و از او می پرسی خانه ی دوست کجاست؟
سهراب سپهری

دوستت دارم اما
















دوستت دارم اما ...
دوستت دارم اما
عطر گل شب بویت را حس می کنم
جای پایم را می گذارم تا گلت هم مرا ببوید

دوستت دارم اما
قلبم را زنده به گور میکنم
دلیلش؟
خب چون قطار زندگیم باید همچنان بتازد!