Dienstag, 29. Januar 2008

نگاهی اجمالی به زندگی محمدرضا پهلوی و پدرش




























بيست و پنج سال پس از مرگ محمد رضا پهلوی پادشاه ايران در غربت و آوارگی، پرده های بسياری بکنار رفته و صحنه های روشنی از واقعييّت های موجود ميهنمان در برابر ديدگان ما نمايان شده است. بيش از ربع قرن پس از سقوط نظام پادشاهی در ايران و نتايج حاصله از انقلاب ضد شاه، که اکثريت قريب به اتفاق متفکرين ما آن را تنها سد و مانع دستيابی به رفاه و آزادی می پنداشتند، امروز بهتر قادر هستيم که ميزان حقانيت و يا باطل بودن اين نظر را مورد ارزيابی قرار داده و در مورد آن داوری کنيم. حال که نزديک به بيست و هفت سال است ديگر شاهی در ميان نيست، خيلی آسان تر می شود در مورد کارنامه او و همينطور دشمنان کمر بسته اش نظر داد. نه تنها در باره سود و زيان بود و نبود شاه برای ملت و کشور ايران سخن گفت، بلکه از اين رهگذر می توان به ميزان خرد سياسی مخالفين وی، و ارزش برآيند نظری و اعتبار تحليل و عملکرد آنها نيز پی برد. بيست و هفت سال زمان کوتاهی نيست، اگر بپذيريم که شاه علت تمامی مصائب و مشکلات ما بود، امروز بايد پاسخی برای اين سئوال بيابيم که پس چگونه است که بعد از گذشته اينهمه سال نه تنها به دموکراسی دست نيافتيم و مرفه تر نشديم بلکه دستکم دو قرن نيز عقبگرد کرده و به يکی از فقير ترين ملتهای جهان بدل شديم؟
راستی اين است که اگر شاه خود نيز در سقوط رژيمش مقصر بود، گناه کسانی که وی را برکنار کردند هزاران بار نابخشودنی تر از او بود. دست بيعت به پست ترين و عقبمانده ترين قشر جامعه دادن و نظامی عرفی را با يک نظام مجهول و قرون وسطايی جايگزين کردن، آنهم بی هيچ برنامه روشنی، هر توجيحی هم که بياورم باز هم نشانه خردمندی نخواهد بود، ولو آن نظام عرفی ترقی خواه ديکتاتوری ترين نظام عالم نيز بوده باشد. چرا که ما را اصلآ نيازی به آن انقلاب لعنتی نبود، انقلابی کور و بی هدف که کمرمان را شکست و خود و فرزاندانمان حالا حالا ها بايد تاوان آن نادانی را بپردازيم. نه کشورمان نسبت به تاريخ مبارزات مدنی مردم خود کشور عقبمانده ای بود، نه نسبت به هيچيک از ملتهای مشابه خودمان فقير تر و گرفتار تر بوديم، و نه شاهمان آنگونه ديو و دد بود که تبليغ می کردند و نه اصلآ مخالفينش شعور سياسی و برنامه ای بهتر از او برای اداره کشور داشتند. شاه ايران کجا بد تر از شيخ زائد آل نهيان و ملک فيصل و ملک حسن و ملک حسين و شيخ کويت... بود که هر کدام بيش از ده حرمسرا و دويست زن و يکصد بچه و چند هزار تخم و ترکه پدری (شاهزاده) طفيلی وغارتگر دارند. لابد خواهند پرسيد چرا ايران را با اين کشور ها مقايسه می کنم، نه؟ اگر پنجاه سال از انقلاب پنجاه و هفت به عقب برگرديم و با کمی وجدان تاريخ خودی و منطقه را مطالعه کنيم، اين حقيقت را در خواهيم يافت که تا قبل از برآمدن سلسله پهلوی وضع ايران نه تنها از اين ممالک بهتر نبود که به مراتب هم فلکزده تر از همه ی آنها بود

وقتی رضا شاه آمد ايران کشوری در قعر چاه خرافه، کاملآ فقير، عقبمانده و بی صاحبی بود که حتی اختيار کامل اداره پايتخت خود را هم نداشت. شيخ خزعل با پاسپورت انگليسی در جيب خوزستان، تنها محل در آمد ايران را در قبضه داشت، آن ديگری آذربايجان و آن دگر کردستان را. نه امنيتی وجود داشت، نه آسايشی، نه دادگستری بود و نه حتی يک مدرسه درست و حسابی. نه در زمينه اقتصادی از جيبوتی و بورکيناسفو و سومالی و بيافرا مرفه تر بوديم و نه از لحاظ مدنيّت از سعودی و زنگبار و سومالی و اوگاندا پيشرفته تر. اينکه می گويند پول نفت باعث پيشرفت مدنيّت در ايران شد از کم آگاهی است. سعودی و کويت و عراق و تمامی شيخ نشين ها نسبت به جمعيت خود بيش از سه برابر ما عايدات نفتی داشتند، جمهوری اسلامی نيز در مقابل يکصد و هفت ميليارد در آمد نفتی شصت ساله قبل از خود بيست و پنجساله ششصد ميليارد دلار نفت فروخته است، پس چرا چند قرن هم پست رفت داشتيم. گفته اند و می گويند شاه ديکتاتور بود، بلی، درست است، نويسنده قصد توجيح ديکتاتوری را ندارم اما اينان چرا اولآ وسعت آزادی را فقط به چريکبازی و مجاهد بازی و جاسوسی برای اتحاد شوروی محدود می کنند؟

چرا نمی گويند که مردم ما در حسرت آنروز ها می سوزند و برای کسب يکدهم هر کدام از آن آزادی های اجتماعی که در دوران شاه داشتند امروزه بايد متحمل اينهمه زجر و شکنجه و توهين و قربانی کردن عزيزانشان باشند، و تازه دستشان هم به جايی بند نشود، و بيست و پنج سال پس از مرگ آن به اصطلاح ديکتاتور رسيدن دوباره به آنچنان دورانی را حتی در صد سال آينده نيز محتمل ندانند . اينها که يک سره شاه را آزادی کش می خوانند آيا کور هستند و نمی بينند در نظامی که خود با جهالت بر سر کار آوردند، آزادی سياسی که پيشکش، حتی آستين کوتاه و لباس روشن و توالت کردن و موسيقی گوش دادن و خوردن آبجو و رفتن با خانواده به پارک و حتی سوار اتوبوس و آسانسور شدن با همسر نيز قدغن شده است. گر چه نويسنده هر اعدام و کشتاری را محکوم می کنم، ليکن برويد از مردم عادی کوچه و بازار سئوال کنيد و ببينيد چند در صد از آنها اصلآ نامی از تقی ارانی مجهول الموت و صمد بهرنگی شنا نادان و بيژن جزنی بگوششان خورده است؟ از همان مردم شاد و سرزنده ای که امنيت کامل اجتماعی و اميد به آينده و صمد و بهروز وثوقی و مراد برقی و مسافرت مشهد و کنار دريا و پيکان قسطی هژده هزار تومانی و مشروب بطری ده تومان و ... خود را در آن دوران داشتند

چرا نمی گويند که شاه آزادی همين اراذلی که امروز در زندانهای ايران جوانان را شکنجه می کنند راهم محدود کرده بود. اسد الله لاجوردی معدوم که بنا به گفته خود مجاهدين مسئول تجاوز به بيش از پانزده هزار دختر ايرانی در زندانها بود از مشهور ترين زندانيان سياسی! دوران شاه محسوب می گرديد، و بسياری از اين ملا های دزد و جنايتکار که شما آنها را بر سرنوشت ملت ما حاکم کرديد. شاه نه قديس و نه حتی انسانی خارق العاده بود. هر چه بود اما در ميهن دوستی و ترقی خواهی وی نمی توان ترديد کرد. در يک داوری غير مغرضانه خواهيم ديد که خدمات اين انسان بزرگ هزاران بار از لغزش هايش بيشتر است. آری، بنده نيز بعنوان يک مشروطه خواه می پذيرم که در دوران گذشته قانون شکنی ها و خطا هايی هم وجود داشته، امااين واقعييّت را نيز نمی توانم نا ديده انگارم که سلسه جنبانان مخالفت با شاه نيز يا مشتی خائن وطنفروش بودند يا عده ای انگل پسمانده تر از القاعده و طالبان و يا مشتی هپروتی مريض الاحوال با لقب دهان پرکن روشنفکر که اصلآ هيچ قابليتی بجز ضديّت هيستريک با شاه و تخريب کشور نداشتند. آنهم با مباشرت و کمک های بيدريغ و مستقيم دشمنان تاريخی ملت ايران، دشمن هايی که عداوت تاريخی و قومی آنها اصلآ ارتباطی به شخص شاه نداشت

اگر ليبی و سوريه و عراق و حتی اردن بظاهر دوست ايران هم از شاه نفرت داشتند، اين خشم و بيزاری به نقش وی در پيشی گرفتن ايران از تمامی کشورهای عربی و اسلامی از همه مهم تر به استقلال ايران غير عرب و معرب مربوط ميگرديد. دشمنی آنها با هويٌت ما بود و هست نه شاه و وزير. هر آنکس که در راه سر افرازی و بويژه حفظ هويٌت و استقلال ايران کوشيد مورد خشم و غضب آنان قرار گرفت، و هرآنکس که ميتوانست به تضعيف و نابودی ميهن ما کمک کند ازحمايت های بيدريغ مالی و لجستيکی آنان برخوردار شد

مانند توده ايها که از عبد الناصر مستمری دريافت ميکردند و در مصر راديو داشتند و چند کشور ديگر عربی هم امکانات برپايی پايگاه و تشکيلات در اختيارشان گذارده بودند، و يا همانند گروه 4 نفره يزدی و چمران و آن 2 ديگر که درمصر تعليمات خرابکاری گرفتند، و فدائيان اسلام و نهضت آزادی و رجوی و دارو دسته اش و آن جهانوطنان بی وطنی که در اردوگاههای ليبيايی و فلسطينی دوره های بانک زنی و تخريب و انفجار در ايران را گذراندند. آنچه بر سر محمدرضا شاه آمد يک انتقام اسلامی بود نه انقلاب اسلامی! وی اولين قربانی حفظ هويٌت مستقل ايرانی نبود. ما برای استقلال خود از اعراب و ساير مسلمان و حفظ ايرانيٌت و فرهنگمان هزينه های سنگينی پرداخته ايم. اعراب در همين يک و نيم قرن اخير يکبار ديگر هم در ايران شاه کشی کرده بودند

ناصر الدين شاه نيز عليرغم تمامی ولنگاريها و لاابا ليگری هايی که داشت، جانش را بر سر استقلال ايران از امپراتوری عثمانی گذارد. فرمان قتل شاه قاجار آنگاه صادر شد که وی به دعوت سيد جمال برای پيوستن ايران به خليفه گری عثمانی جواب رد داد. باروت گلوله ای که سينه شاه ايران را در شاه عبدالعظيم دريد بوسيله سيد جمال به نمايندگی از خليفه مسلمين تدارک ديده شده و در مغز و تپانچه ميرزا رضای کرمانی قرار داده شده بود. ايران تنها کشوری بود که با ضرب شمشير خون چکان سرداران اسلام دين آنها را پذيرا شد، ليکن هرگز عرب و يا حتی معرب نيز نگرديد. مسلمان، بويژه اعراب مسلمان ايران را متعلق به خود می دانند. برای همين است که ملا ها تمامی حکومت های غير اسلامی ايران را غصبی می دانند. بقول علامه اقبال لاهوری ايرانيان تنها ملت شکست خورده ای بودند که استقلال ملی خود را حفظ کرده و در بعد فرهنگی اعراب را به خواری مغلوب کردند

تمدن کهن غير عربی مانند تمدن درخشان مصر آنچنان در کوره اعراب بيابانگرد ذوب شد که ديگر نشانی ازآن باقی نيست. تا جاييکه امروز بزرگترين و قوی ترين کشورعربی همين کشور مصر است که اصلآ عربی نيست! اگر زنده ياد انورالسادات ناسيوناليست آگاه و با شرافت به پادشاه ناسيوناليست ايران پناه داد و بهای آنرا با خون خود پرداخت، اين کار شايسته وی از آشنايی او بتاريخ کشورش و پيوند آن با ايران و صدماتی که اين دو تمدن کهن از اعراب خورده بودند ناشی ميگرديد. حتی رضا شاه نيز در پيوند اول فرزندش با شاهزاده فوزيه بخوبی اين ملاحظات را در نظرداشت. رفتاری که سادات در روزهای سرگردانی و بيماری پادشاه ايران با وی و خانواده اش کرد، تا ابد بعنوان يکی از بزرگترين افتخارات آنکشور در صفحه زرين تاريخ طولانی آن سرزمين ثبت خواهد بود. زمانيکه آتش اين جنجالها و غرض ورزيها فرو نشيند، بهتر و بيشتر مشخص خواهد شد که محمد رضا شاه پهلوی ايران را به کجا رسانده بود

او در سال پنجاه و هفت کشوری را با چشمانی گريان ترک کرد که بجز آنچه ما در تاريخ باستان آن خوانده ايم هرگز و هرگز آن مجد و عظمت و شوکت و آبرو را نداشت. اگر نسل ما و پدرانمان بعد از عصر بيداری بدليل وجود کوروش و داريوش و خشايار در تاريخشان و شوکت ميهنشان در دوران آن پادشاهان نازيده اند، ترديد نکنيم که بعد از ما نسلهای آينده به دوران محمد رضا شاه و اقتدار و شوکت ميهنشان در عصر اين پادشاه مباهات خواهند کرد، عصری درخشان که شايد ديگر هرگز تکرار نگردد. ما اگر از هم امروز هم با سقوط رژيم ايرانکش جمهوری اسلامی به کار و کوشش و سازندگی بپردازيم باز هم برای رسيدن به اقتدار و اعتبار دوران محمد رضا شاه پهلوی دستکم يک قرن زمان نياز خواهيم داشت. روانش شاد و يادش گرامی باد

Montag, 28. Januar 2008

شراب شیراز



















شرکت شراب سازی استرالیا اعلام کرد میزان صادرات شراب این کشور در سپتامبر سال ٢۰۰۷ رکورد تازه ای را به خود اختصاص داده است.آمار و ارقام در پی کسب دو جایزه کشور استرالیا در رقابتهای بین المللی تولید شراب که در شهر لندن برگزار شد، ارائه شده است.همچنین میزان تولید شراب نیز نسبت به سال گذشته نه درصد افزایش داشته و به ۸۰۴ میلیون لیتر در سال رسیده است.

کشور انگلستان با دریافت ٢۹۰ میلیون لیتر به ارزش ۹۷۷ میلیون دلار، همچنان عنوان بالاترین متقاضی شراب استرالیا را در اختیار دارد.پس از آن کشورهای آمریکا با ٢۱۷ میلیون لیتر و کانادا با ۵۲ میلیون لیتر به ترتیب در رده های بعدی قرار دارند.

در این رقابتها، شرکت شراب سازی Clare Valley با تولید شراب Kilikanoon و شرکت شراب سازی Taylors با تولید شراب شیراز (Eighty Acres cabernet shiraz merlot ) به عنوان بهترین تولید کننده شراب قرمز برنده این رقابتها شدند.

انگوری به نام شیراز که ماده اصلی تهیه شراب شیراز است٬ برای نخستین بار توسط یکی از سربازان مسیحی اروپایی به نام Guy De'Sterimberg از شهر شیراز خارج شد و به جنوب فرانسه و بعد به استرالیابرده شد. این انگور هم اکنون اصلی ترین نوع انگور کشت شده در این منطقه برای استخراج شراب است.

این شراب امروزه یکی از پرطرفدارترین انواع شراب در دنیا است و بهترین انواع آن با گذشت زمان ۱۰-۱۵ سال از زمان تولید شراب حاصل میشود. هم اینک استرالیا بزرگترین تولید کننده شراب شیراز در جهان است

شراب سرخ یا شراب قرمز رایج‌ترین نوع شراب انگور است. رنگ سرخ این شراب در جریان تخمیر از حل شدن مواد رنگی پوست انگور در الکل میآید. اگر پوست انگور را قبل از تخمیر جدا کنند شراب سفید به دست می‌آید. از بهترین نوع انگورها برای شراب قرمز، انگور شانی است. از انار نیز شرابی قرمز و عالی تهیه می‌شود.

اثرات كافئین


























كافئین ماده اى موجود در قهوه، برخى نوشابه ها و به مقدار کمتری در چاى است كه تاكنون اثرات زیانبارى براى آن شناخته شده است. كافئین باعث تحریك سیستم عصبى مى شود و از سوى سازمان بهداشت جهانى به عنوان ماده اى اعتیادآور شناخته شده است. از طرفى اثراتى هم روى سیستم قلبى عروقى دارد. هر چند میزان كافئین موجود در یك فنجان چاى یا قهوه براساس نوع و طرز تهیه آن ها فرق مى كند حداكثر میزان مصرف مجاز شناخته شده روزانه آن 150 میلى گرم تعیین شده است. اخیراً شواهدى از احتمال بروز اختلالاتى در جنین مادران باردار و حتى سقط جنین در زنانى كه حین باردارى زیاد كافئین مصرف كرده اند گزارش شده است و پزشكان توصیه مى كنند كه مادران باردار حتى الامكان از مصرف بیش از حد چاى و قهوه خوددارى كنند.

Freitag, 25. Januar 2008

اهميت پيش نوازي در رابطه جنسي و ازدواج












اهميت پيش نوازي در رابطه جنسي و ازدواج


آيا شما و همسرتان احساس مي كنيد كه زندگي مشتركتان ميل و رغبت و گرما و انرژي خود را از دست داده است؟ آيا اشتياق و فضاي رمانتيك رابطه ي خود را از دست رفته تصور مي كنيد؟ تصور بر اين است كه وقتي چند سال از زندگي مشترك دو نفر مي گذرد، يك چنين حالتي بوجود مي آيد. اكثر زوج ها مي گويند كه در ابتدا رابطه ي آنها خيلي گرم و پر شور بوده است؛ اما چه اتفاقي افتاده؟ چه چيزي شور و هيجان ابتدايي را از آنها گرفته؟ پاسخ اين سوال كاملاً ساده و قابل درك است.


در ابتداي رابطه طرفين در حال درك و يافتن خصوصيات يكديگر هستند. آنها تمايل دارند كه مرزها و محدوده هاي يكديگر را شناسايي كنند. بيشتر زوج ها از زماني كه با يكديگر آشنا مي شوند، تا وقتي كه با هم ازدواج مي كنند، هيچ گونه رابطه ي جنسي با هم برقرار نمي كنند؛ اما آيا اين امر بدان معناست كه در دروران عقد هم نمي توانند به هيچ وجه يكديگر را لمس كنند؟ اصلاً؛ اين دقيقاً همان كاري است كه در اين دوران بايد انجام دهند. آنها بايد يكديگر را لمس كرده و نوازش كنند. يكديگر را در آغوش بگيرند و ببوسند. ميل خود را نسبت به ديگري ابراز كنند، و به طرف مقابل نشان دهند كه احساس زيادي نسبت به او دارند.


زمانيكه زوجين به مرحله ي معاشقه برسند، از تحريك پذيري بالايي نسبت به هم برخوردار خواهند بود. اين مسئله به دليل امري فراي شيمي مطلوب في ما بين بوجود مي آيد و مي توان گفت كه بخش اعظمي از آن به دليل نوازش كردن ها و در آغوش گرفتن ها بوجود مي آيد. دوران ابتدايي ازدواج سرشار است از حمام هاي آب گرم دو نفره و معاشقه هاي طولاني مدت. اما چرا پس از مدتي همه چيز ناپديد مي شود؟


من تصور مي كنم كه دليل اصلي اين امر كه ميل و اشتياق براي ارتباط جنسي پس از چندي در ميان زوجين از بين مي رود اين است كه شركاي جنسي ديگر براي هم جديد و باروح و پرنشاط نيستند.


زوجين ديگر مانند گذشته همديگر را لمس نمي كنند، در آغوش نمي گيرند، و ناز و نوازش نمي كنند. به نظر مي رسد كه فقط به اين خاطر به رختخواب مي روند كه ارضا شوند و هيچ چيز ديگر برايشان مهم نيست. آيا آنها فراموش كرده اند كه ارگاسم تنها بخش ناچيزي از ارتباط جنسي است؟


رابطه ي جنسي به اين دليل در ابتداي آشنايي از جذابيت بالايي برخوردار است چرا كه در آن نوازش و لمس كردن و در آغوش گرفتن زيادي وجود دارد. به اين امور به طور كلي "پيش نوازي" اطلاق مي شود؛ اما چقدر اتفاق مي افتد كه زوج هايي كه براي 10 سال يا بيشتر با هم ازدواج كرده اند، چنين كارهايي را براي هم انجام دهند؟ اگر بخواهيم صادقانه به اين پرسش پاسخ دهيم، بايد بگوييم كه به ندرت چنين اتفاقي روي ميدهد. چقدر اتفاق مي افتد كه يكديگر را در آغوش بگيرند و شيطنتت به خرج دهند؟ متاسفانه به ندرت.


اما جاي هيچ گونه نگراني وجود ندارد؛ شما اگر بيستمين سال زندگي مشتركتان را نيز مي گذارانيد اين توانايي را داريد كه اشتياق و تمايلي كه در ماه عسل داشتيد را به زندگي خود بازگردانيد! تنها چيزي كه به آن نيازداريد قدري پيش نوازي است.


در حقيقت پيش نوازي بخش مهمي از يك ارتباط جنسي موفقيت آميز را تشكيل ميدهد. چيزي است كه سبب مي شود طرف مقابل بيش از پيش تحريك شود. حركت كوچكي است كه سبب مي شود ميل طرف مقابل به شما دو چندان شود. زمانيكه فقط به بستر رفته و همه چيز را با مقاربت شروع كنيم، نبايد انتظار باشيم كه تحريك شويم و به اوج لذت جنسي دست پيدا كنيم. اين امكان وجود دارد كه برخي از افراد حتي موفق شوند به ارگاسم نيز برسند، اما بايد نيمي از وقت خود را صرف تحريك كردن خود و طرف مقابل بكنند.اين كار فاصله زيادي با يك معاشقه ي رمانتيك دارد.


اما اگر ارتباط جنسي خود را با قدري پيش نوازي بياميزيد، آنوقت پيش از مقاربت هر دو نفر به مرحله ي تحريك شدگي مي رسند. هر دو نفر آماده هستند، تمايل دارند و به اندازه ي كافي برانگيخته شده اند. اين امر سبب مي شود رابطه بهتري را برقرار كرده و هر دو نفر رضايت بيشتري را از ارتباط خود احساس كنند.


پيش نوازي چيزي نيست كه حتماً لازم باشد آنرا قبل از ارتباط جنسي شروع كنيد. پيش نوازي را حتي مي توانيد صبح شروع كنيد، حتي اگر تا پايان شب نتوانيد رابطه ي جنسي برقرار كنيد. به خاطر داشته باشيد كه همان نوازش ها، در آغوش گرفتن ها و بوسه هاي كوچك هستند كه تمايل و برانگيختگي زيادي در طرف مقابل ايجاد مي كنند. خوب شروع كنيد و حتي زمانيكه در حال تماشاي فيلم هستيد دستتان را بر روي پاي معشوقه تان بگذاريد. بوسه هاي آرام و لطيف از او بگيريد و كمي شيطنت كنيد و يا حتي خيلي زياد... فقط فراموش نكنيد كه مهمترين قسمت يك رابطه جنسي رضايت بخش، چيزي نيست جز.... پيش نوازي! .

ماجرای اتومبیل در ایران


















ماجرای اتومبیل در ایران از آنجا آغاز شد که مظفرالدین شاه در سفر خود به اروپا در سال 1278 با مشاهده اتومبیل، به وزیر مختار ایران در بلژیک دستور داد که اتومبیلی برای وی خریداری کند و با راننده مخصوص به کشور بفرستد.
شاید مظفرالدین شاه هرگز تصور نمی‌کرد ورود اتومبیل به کشور باعث شود شهرهای زیبا یکی پس از دیگری همه چیز خود را از دست بدهند و تهران روزی به عنوان یکی از آلوده ترین و پرترافیک ترین پایتخت های جهان مشهور و نام آور شود و با هزاران معضل ریز و درشت دست و پنجه نرم کند.
در این مورد هم می توان گفت ما به وسیله ناصرالدین شاه اتومبیل را به کشورمان آوردیم اما فرهنگ آن را در کشورهای تولید کننده جا گذاشتیم.

سینما در ایران شهر، شهر فرنگه




به روایت تاريخ، ايران در شمار اولين کشورهايي است که سينما را شناخت و با علاقه و مستمر به اين هنر پرداخت. هنوز پنج سالي از اختراع دستگاه سينماتوگراف در فرانسه و توسط برادران «لومير»، و نمايش اولين فيلم متحرک در 28 دسامبر سال 1895 ميلادي، که در زير زمين «گران کافه» پاريس نگذشته بود که «مظفرالدين شاه قاجار» در فروردين ماه سال 1279 شمسي [1900 ميلادي] در اولين سفر خارجۀ خود به فرانسه، و در ديدار از نمايشگاه جهاني که در پاريس برگزار بود، نظرش به اين دستگاه جلب شد.

چهار ماه بعد يعني دقيقا در 27 مرداد ماه سال 1279 شمسي [18 اوت 1900 ميلادي]، وقتي «ميرزا ابراهيم خان عکاسباشي» از ملتزمين رکاب همايوني، در شهر «اوستاند» بلژيک دستۀ دوربين مدل «گومون» را براي گرفتن فيلم از درشکه سواري «قبلۀ عالم» در مراسم «جشن گل» مي‌چرخاند، در ضمن اولين برگ از کتاب تاريخ سينماي ايران را هم به نوعي قلم و رقم مي‌زد.

مردم در ايران اما تا صنعت فيلم‌سازي و آشنايي ملت با اين هنر بيايد و جا بيفتد، با گونه‌ و نمونه‌اي ديگر از اين فن و صنعت که «شهرفرنگ» مي‌ناميدندش آشنا شدند. جعبه‌اي چهارگوش سوار بر چهار چرخه‌اي قابل حمل، با يکي دو دريچۀ گرد، که چشمي‌هايي براي ديدن عکس‌هايي اکثرا رنگي‌اي بود که به ترتيب از پي هم به رؤيت مي‌رسيدند. انتخاب و ترتيب آمدن عکس‌ها البته بستگي به ذوق مرد «شهر فرنگي» و ذهن داستان‌پرداز او داشت.

خوب تماشا کن، شهر فرنگه!
رنگ و وارنگه، خوب تماشا کن!
مرد ريش باريک، با رنگ تاريک
گرفته دستش، يک چوب باريک
خوب تماشا کن!
گرگ بيابون، ميون هامون
داره مي‌گرده، حيرون حيرون
خوب تماشا کن!
بازار بلخه، بادوم تلخه،
توي طبق‌ها، براي جنگه،
خوب تماشا کن!
مردم کاشون، خوشحال و خندون
با گله‌هاشون، با چوپوناشون
خوب تماشا کن!
رستم زاله، از راه رسيدش
سوار اسبه، اسب سفيدش
خوب تماشا کن!
اون جنگلارو، کوه طلارو
غار کبودو، شهر بلارو
خوب تماشا کن!
ميدون جنگه، توپ و تفنگه
آدم و اسبا، پشت اون سنگه
خوب تماشا کن!
سنگر دشمن، اون قلوه سنگه
شهر فرنگه، رنگ و وارنگه
خوب تماشا کن!
اون دسته گل‌ها، سر زده بيرون
تو خاک و خل‌ها، توي چمن‌ها
خوب تماشا کن!
باغ عمومي، خانوم رومي
اون بالا بالا، دوريش مولا
خوب تماشا کن!
گوشۀ ميدون، عنتر رقصون
اون‌ها که مي‌رن، ترسون و لرزون
خوب تماشا کن!
باغ بهشته، پر گل و کشته
قصر طلاس اين، خونۀ ماس اين
خوب تماشا کن!
شهر فرنگه،رنگ و وارنگه،
خوب تماشا کن
رنگ تموم شد.

استقبال عامه و مردم کوچه و بازار از اين نمايش و رسانۀ سمعي ـ بصري چنان بود که «شهر فرنگي» بودن براي خودش شغلي به‌حساب مي‌آمد و بودند کساني که از طريق گرداندن جعبۀ «شهر فرنگ» خود در کوي و برزن، امرار معاش مي‌کردند و شب‌ها نان به خانه مي‌بردند.

امروزه روز ديگر نه تنها نسل «شهر فرنگي»ها که مجموعه‌اي از تخيل و داستان‌پردازي، نقالي و بازي با اصوات و صدا و آشنايي به زير و بم کلام موزون و مسجع بود منقرض شده، بلکه خود «سينما» نيز با پيشرفت تکنولوژي در شکل‌هاي مختلف وئديو، (DVD) و (VSD)، حالا نگوييم شکسته، ولي عقب نشسته.

غرض از اين صحبت اينکه، داشتم در پي مطلبي شماره 285 از «ماهنامۀ فيلم»، ويژه‌نامۀ «صد سالگي سينما» را ورق مي‌زدم. در فصل «دايرۀ اطفال» که مربوط به فيلم‌هاي کودکان مي‌شد چشمم افتاد به عکس سياه و سفيدي از جعبۀ «شهر فرنگ» و در بالاي آن متن کوتاهي که به شيوه و کلام «شهر فرنگي»ها نوشته شده بود.

« اينجا شهر، شهر فرنگه، از همه رنگه، خوب سياحت کن. چه تماشايي داره. اينجا رو که مي‌بيني شهر فرنگستونه که جماعت کفار، گوش تا گوش وايسادن کنار رودخونه که کشتي بزرگي رو تموشا کنن. آقاجون خوب سياحت کن. چه تماشايي داره. اينو که مي‌بيني امير ارسلان رومي‌يه که به قمر وزير حرام‌زاده مي‌گه: من پسر خواجه طاووس هستم ولي اون حرام‌زاده قبول نمي‌کنه. خوب سياحت کن آقاجون. اينو که مي‌بيني، پسر امير ارسلان نيست، بچگي‌هاي خود منه که با مادرش داره بانک کارگشايي تا يه سيني رو به گرو بگذاره، و اينجام خيابون فردوسي‌يه که مث قلعۀ سنگ‌بارون بايد با شمشير زمرد نشون بازش کرد. شهر، شهر فرنگه، از همه رنگه، خوب تماشا کن. اينو که مي‌بيني . . .»

عکس و مطلب بالا را در آن شماره از ماهنامۀ فيلم ديدم و خواندم، فکرم کشيده شد به آن ايام و خاطرات آن روزگار، و اينکه چرا و چطور نام و موجوديت اين فن و هنر و اشتغال از خاطره‌ها رفته و فراموش شده، که يادم افتاد به دو نمونه از پاس‌داشت و به ياد آوردني که دو هنرمند به‌نام و معاصر در عرصۀ هنرهاي نمايشي، از «شهر فرنگ» و روزگار مرد نقال «شهر فرنگي»، از خود براي ما اکنونيان به‌جا و يادگار گذاشته‌اند.

يکي از اين به‌جا مانده‌ها، کار «بيژن مفيد» در نمايشنامۀ «شاپرک‌خانم» است. شعر و کلام آن نوشتۀ خود اوست، و صدا و اجرا، کار «رضا رويگري» که ايفاي نقش «کرم شب‌تاب» را به عهده دارد.

«شهر فرنگي» کار «بيژن مفيد» در نمايشنامۀ «شاپرک‌خانم» با صداي «رضا رويگري» را از اينجا بشنويد!

يادگار دوم از آن روزگار اما کار «علي حاتمي» شرقي‌ترين فيلم‌ساز ايراني‌ست در اولين کار سينمايي خود به نام «حسن کچل». نمايشنامه‌اي که در آغاز براي اجرا در تئاتر نوشته شده بود و بعدا به فيلم در آمد.
فيلم که مقدمه‌اي بر معرفي و حکايت قصۀ قديمي و فولکلور «حسن کچل» است، با لحن و کلام معروف و خاص شهرفرنگي‌ها، و تصاويري از همان‌دست که از چشمي‌هاي جعبۀ «شهرفرنگ» ديده‌ايم شروع مي‌شود. روايت اين مقدمه را «مرتضي احمدي» هنرمند ارزنده و شاخص‌ترين نام در اجراي ترانه‌هاي مردمي و کوچه و بازار، به عهده دارد.

«شهر فرنگي» کار «علي حاتمي» در فيلم «حسن کچل» با صداي «مرتضي احمدي» را از اينجا بشنويد!


!

دلايل عاشق شدن از نظر علم






















چه زماني متوجه حضور كسي در قلب خود ميشويد؟ عشق در كيمياي ذهنتان باعث چه رويدادي ميگردد؟ و آيا عاشق شدن صرفاً طريقه اي طبيعي براي حفظ بقاي نوع بشر است؟

ما نام عشق را بر آن مي نهيم. عشق به مانند روشناي آفتاب حس ميگردد. اما روح بخش ترين احساسات انسانها شايد همين راه حل زيباي طبيعت براي بقاي نسل آدميان و توليد مثل آنها باشد.

مغر توسط مجموعه اي از مواد شيميايي اثر بخش، ما را در دام عشق گرفتار مي آورد. تـصور بر اين است كه در حال گزينش شريكي براي خود هستيم، در حالي كه ممكن است طعمه اي دلباخته براي دام دوست داشتني طبيعت بيش نباشيم.

آنگونه كه شما تصور ميكنيد نيست...روان پژوهان نشان داده اند در حدود 90 ثانيه تا 4 دقيقه زمان لازم است تا شما درباره عشق كسي تصميم گيري نماييد.


تحقيقات گوياي اين مطلب ميباشند:

%55 از طريق زبان جسماني علاقه پديد مي آيد
%38 از طريق لحن صدا و سرعت سخن گفتن
فقط %8 از طريق گفتگو عاشق ميشوند
3 مرحله عشق

روانشناسان براي عشق سه مرحله پيشنهاد نموده اند: شهوت، مجذوبيت و تعلق. هر كدام از اين مراحل بدليل وجود هورمونها و مواد شيميايي خاصي ايجاد ميشوند.

مرحله 1: شهوت

اين اولين مرحله عشق بوده و در هر دو جنس زن و مرد بدليل وجود هورمونهاي جنسي استروژن و تستسترون پديد مي آيد.

مرحله 2: مجذوبيت

زماني شگفت انگيز، هنگاميكه به عشقي حقيقي مبتلا شده ايد و بسختي ميتوانيد به ديگران فكر كنيد. دانشمندان بر اين باورند كه سه انتقال دهنده عصبي اصلي در اين مرحله دخيل ميباشند: آدرنالين، دوپامين و سروتونين

آدرنالين

مراحل ابتدايي علاقمندي به يك فرد باعث فعال شدن واكنشهاي استرس زا و افزايش سطح آدرنالين و كرتيزول در خون مي گردد. اين فرآيند تاثير فريبنده اي در فرد ايجاد ميكند: وقتي او را براي اولين بار مي بينيد بدنتان عرق مي كند، قلبتان سريعتر ميتپد و دهانتان خشك ميگردد.

دوپامين

يك زوج تازه ازدواج كرده تحت معاينه مغزي قرار گرفتند و مشخص گرديد كه ميزان سطح دوپامين كه نوعي انتقال دهنده عصبي بشمار ميرود در آنها بالا است. اين هورمون از طريق رهاسازي حس شديدي از لذت، باعث تحريك ميل و رغبت در شخص ميگردد. اين دقيقاً همان تاثيري است كه بعد از مصرف كوكائين در مغز بوجود مي آيد!نتايج آزمايشات دال بر وجود مقدار قابل توجهي از دوپامين در اغلب زوجين ميباشد: افزايش انرژي، كاهش نياز به خواب و غذا، حواس متمركز و لذتي مطبوع در كوچكترين جزئيات رابطه.

سروتونين

و در انتها سروتونين، يكي از مهمترين هورمونها، كه باعث ميگردد بسيار زياد به معشوقتان فكر كنيد.

آيا عشق شيوه تفكرتان را تغيير مي دهد؟

در يك بررسي علمي مشخص شد كه در مراحل اوليه ايجاد عشق ( مرحله مجذوبيت ) نحوه فكر كردن دچار دگرگوني شگرفي مي شود. از بيست زوج جوان كه ابراز علاقه بسيار شديدي نسبت به هم مي نمودند، دعوت بعمل آمد تا مشخص گردد كه آيا مكانيزم تفكر دائمي به معشوق در مغز با مكانيزمي كه باعث بروز اختلال وسواس فكري-عملي ميشود ارتباطي دارد يا خير.با تحليل نمونه هاي خوني گرفته شده معلوم گرديد كه ميزان هورمون سروتونين در زوجهاي جوان با سطوح پايين اين هورمون در بيماران وسواس فكري-عملي برابري ميكند.

عشق نياز به ناپيدايي دارد

افرادي كه بتازگي عاشق هم شده اند صورتي خيالي، شاعرانه و ايده آل به شريك زندگيشان مي بخشند، محاسنشان را بزرگ نمايي نموده و عيوبشان را مي پوشانند. همچنين زوجهاي جوان، خودِ رابطه را نيز متعالي جلوه مي دهند و تصور ميكنند كه رابطه شان از هر زوج ديگري صميمي تر و زيباتر است. روانشناسان معتقدند كه ما به چنين نگرش خالصانه اي نيازمنديم. اين نگرش باعث ميگردد، تا زمان وارد شدن به مرحله بعدي عشق، يعني تعلق، در كنار يكديگر باقي بمانيم.

مرحله 3: تعلق

تعلق ضمانتي است كه زوجين را متعهد ميكند براي بچه دار شدن و پرورش آنها به اندازه كافي در كنار هم زندگي كنند. دانشمندان تصور ميكنند كه دو هورمون اصلي در رابطه با ايجاد حس تعلق دخيل هستند: اكسيتوسن و واسوپرسين.

اكسيتوسين - هورمون نوازش

اكسيتوسين هورموني قدرتمند است كه توسط زنان و مردان در حيم ارگاسم ترشح ميشود. اين هورمون احتمالاً حس تعلق را عميق تر نموده و باعث ميگردد زوجين بعد از اتمام رابطه جنسي بيش از پيش نسبت به هم احساس نزديكي كنند. مطابق با اين نظريه، هر قدر زوجين بيشتر رابطه جنسي برقرار كنند، پيوستگي و صميميت بين آنها نيز بيشتر خواهد شد. اكسيتوسين هنگام زايمان نيز ترشح شده و به ايجاد پيوند عاطفي قوي بين مادر و كودك، كمك شاياني مي نمايد. يكي ديگر از وظايف اين هورمون خروج اتوماتيك شير از سينه مادر در هنگام گرسنگي كودك است.

يك استاد روانشناسي نشان داد كه اگر ترشح طبيعي هورمون اكسيتوسين در گوسفندان و موشها متوقف شود، آنها تازه متولدين خود را پس خواهند زد.

بطور عكس، تزريق اكستوسين به موشهاي ماده اي كه هيچگاه رابطه جنسي نداشتند، باعث دوستي كردن آنها با نوزادان موشهاي ديگر گرديد. موشهاي ماده اين نوزادان را گونه اي مراقبت ميكردند كه گويي متعلق به خودشان است.

واسوپرسين

واسوپرسين يكي ديگر از هورمونهاي مهم در مرحله تعهد بلند مدت است و بعد از رابطه جنسي ترشح ميگردد.واسوپرسين (هورمون ضد ادرار) به همراه كليه ها جهت كنترل تشنگي كار ميكند. نقش بالقوه اين هورمون در روابط بلند مدت زماني كه محققان مشغول مشاهده رفتارهاي موشهاي صحرايي بودند مشخص گرديد.

موش هاي صحرايي در روابط جنسي كه لزوماً براي توليد مثل نبود، بيشتر شركت ميكردند. آنها همچنين - همانند انسانها - رابطه زوجيت مستحكم تر و پايدارتري را بنا مينمودند.زمانيكه به اين موشها داروي متوقف كننده اثر واسوپرسين خورانده مي شد، بدليل از بين رفتن صميميت و عدم مراقبت احساسي از جفت، ارتباط آنها با جفتشان بسرعت قطع ميگشت.

و در نهايت... چگونه عاشق شويم

شخصي كاملاً غريبه را بيابيد.
به مدت نيم ساعت اطلاعاتي صميمي درباره زندگيتان در اختيار يكديگر قرار دهيد.
سپس به مدت چهار دقيقه بدون اينكه حرفي بزنيد عميقاً به چشم هاي هم خيره شويد.
يك روانشناس مشهور كه در حال مطالعه دلايل عاشق شدن انسانها ميباشد، از چندين زن و مرد درخواست كرد تا سه مرحله بالا را انجام دهند و متوجه گرديد كه بسياري از زوج ها بعد از يك آزمون 34 دقيقه اي عميقاً احساس مجذوبيت مي نمودند. دو زوج مورد مطالعه وي بعدها با يكديگر ازدواج كردند.

کشتی تفریحی امریکا در جزیره کیش






Mittwoch, 23. Januar 2008

نقش ماهی در كاهش افسردگی



















روغن ماهی و بیماری افسردگی حاد
افسردگی حاد یك بیماری شناخته شده و وخیم روحی است كه مربوط به تكرار دفعات بروز افسردگی، جنون( تغییرات سریع رفتاری، تحرك بیش از حد و شادمانی فوق العاده) یا هر دو می باشد. برای این بیماری معمولاً داروهایی استفاده می شود كه متأسفانه چندان مؤثر نیستند و احتمال بروز مجدد بیماری بسیار زیاد است. دانشمندان عموماً بر این باور هستند كه این مشكل ناشی از فعالیت بیش از اندازه، در مسیر عبور سیگنال های ( پیام های) عصبی می باشد. اسیدهای چرب امگا-3 موجود در روغن ماهی قادرند از این فعالیت فوق العاده بكاهند و ثابت كنند كه در درمان این اختلالات سودمند هستند. مصرف ماهی و افسردگی :یكی از محققان در یكی از مقالات خود چنین اظهار می كند كه به ارتباط متقاعدكننده ای میان مصرف ماهی و بروز افسردگی حاد دست یافته است. وی بر روی بروز سالیانه افسردگی حاد در بین 100 نفر در 9 كشور و ارتباط آن با مصرف ماهی مطالعه كرد و طبق تحقیقات خود متوجه شد ، بروز افسردگی در كشورهایی كه میزان مصرف ماهی در آن ها كم است، بالا می باشد. در نیوزیلند با مصرف تنها 20 كیلوگرم ماهی در سال، میزان بروز افسردگی 8/5 درصد بود، در حالی كه این میزان در كشور كره با مصرف سالانه بیش از 50 كیلوگرم ماهی تنها 3/2 درصد بود و در نهایت ژاپن با مصرف سالانه تقریباً 75 كیلوگرم ماهی دارای پایین ترین میزان( 12/0 درصد) بروز افسردگی می باشد. این محقق خاطرنشان كرد كه ممكن است عوامل متعدد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و دیگر عوامل بر نتایج به دست آمده از تحقیقات او تأثیرگذار بوده باشد، اما به این مطلب نیز اشاره كرد كه تراكم بالای اسید دكوزاهگزانوئیك ( یك اسید چرب مهم و اساسی موجود در ماهی) در پلاسمای خون، موجب افزایش سروتونین و در نهایت كاهش بروز افسردگی و خودكشی شده است. شیزوفرنی یك بیماری حاد روحی است كه علائم آن شامل هذیان گویی، نابهنجاری های روانی و روگردانی ازاجتماع می باشد. شواهد بسیار زیادی نشان می دهند كه غیرطبیعی بودن تركیبات اسید چرب درغشای سلولی با بروز این بیماری درارتباط است. پژوهشگران در یكی از مطالعات خود به ارزیابی تأثیر مصرف روغن ماهی بر شدت یا كاهش علایم بیماری شیزوفرنی در یك گروه 24 نفره از بیماران شیزوفرنیك پرداختند. آن ها در یك دوره 6 ماهه، روزانه 10 گرم كنسانتره روغن ماهی برای این بیماران تجویز كردند كه به میزان زیادی از شدت علایم این بیماری در طول این دوره كاسته شد. نكته جالب توجه اینجاست كه هیچ یك از این بیماران در زمان قبل از این دوره درمان، دچار نقص در جذب اسیدهای چرب نبودند. محققان به این نتیجه رسیده اند كه بیماری شیزوفرنی به طریقی با یك متابولیسم غیرطبیعی اسید چرب در ارتباط می باشد و همواره بر روی آزمایش های كلینیكی برای شناسایی فواید نهفته در تجویز اسید چرب امگا-3 به منظور درمان این ناهنجاری، تأكید فراوان دارند.

مغز انسان به اسید دكوزاهگزانوئیك (DHA) نیاز دارد. DHA) ( اسید دكوزاهگزانوئیك) یكی از اركان اساسی بافت مغزی انسان را تشكیل می دهد و به ویژه در قشر خاكستری مغز و شبكیه چشم به میزان زیاد یافت می شود. اخیراً دانشمندان به ارتباط كمبود این اسید چرب مهم با افسردگی، از دست دادن حافظه، جنون و مشكلات بینایی پی برده اند. این اسید چرب برای جنین و نوزاد انسان، از درجه اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. محتوایDHA در مغز نوزاد انسان در طول سه ماهه اول زندگی سه برابر می شود. از این رو، دریافت آن به میزان كافی برای مادر در زمان بارداری وشیردهی الزامی است. متأسفانه، میانگین محتوایDHA در شیرمادران در كشور آمریكا دارای كمترین میزان در سراسر جهان می باشد. احتمالاً دلیل آن این است كه آمریكایی ها، ماهی كم مصرف می كنند. برخی از پزشكان معتقد هستند كه بیماری هایی نظیر افسردگی پس از زایمان و ضریب هوشی پایین همه ناشی از جذب ناقص DHA است كه به وفور در كشورهای آمریكایی دیده می شود. این پزشكان همچنین اظهار می كنند كه مقادیر پایینDHA مربوط به میزان اندك سروتونین در مغز می باشد كه باز هم موجب افزایش گرایش به افسردگی، خودكشی و ستیزه جویی می شود.DHA به میزان زیاد در فیتوپلانكتون ها و ماهی های آب های سرد یافت می شود. كارشناسان تغذیه توصیه می كنند كه جهت تامینDHA كافی دو تا سه وعده در هفته ماهی مصرف شود و اگر هم امكان آن نباشد، حداقل روزانه 100 میلی گرمDHA مصرف كنند. بسیار دیده شده است كه برای پایین آوردن كلسترول ، كاهش وزن بدن و نیز جهت جلوگیری از انواع حاد سرطان ، رژیم هایی با محتوای چربی بسیار پایین تجویز می شود ، اما اگرچه كاهش كلسترول، احتمال خطر مرگ از بیماری قلبی را كم می كند ، در مقابل ، می تواند موجب افزایش احتمال بروز مرگ و میرهای غیر طبیعی ، خودكشی و افسردگی شود. همچنین دارو های كنترل چربی و كاهنده ی كلسترول ممكن است منجر به كاهش تراكم اسیدهای چرب غیر اشباع در بافت عصبی شوند. رژیم های مهار چربی عموماً منجر به افزایش جذب اسیدهای چرب غیر اشباع امگا-6 و كاهش جذب اسیدهای چرب امگا-3 می شود. اسیدهای چرب امگا-3 موجود در روغن ماهی برای فعالیت درست سیستم عصبی، مهم و حیاتی هستند و در رژیم هایی كه جهت كاهش كلسترول ، كاهش وزن و جلوگیری از سرطان تجویز می شوند، باید حتماً اهمیت جذب كافی اسیدهای چرب امگا-3 را در نظر باید گرفت.

با مصرف میگوهم از بیماری های قلبی – عروقی و سرطان پیشگیری کنیم

ارزش تغذیه ای میگو

میگو منبع عالی ویتامین B12، ویتامین D، سلنیوم و چربی های غیراشباع است. میگو یک منبع پروتئین با کالری کم محسوب می گردد که حاوی آهن و نیاسین (یکی از ویتامین های گروه B) نیز هست. با توجه به اینکه میگو یک منبع عالی از اسید آمینه تریپتوفان می باشد(اسید آمینه تریپتوفان در بدن به نیاسین تبدیل می شود)؛ بنابراین میگو در کل دارای نیاسین فوق العاده بالایی است (نیاسین موجود در میگو + نیاسین به دست آمده از تریپتوفان در بدن).

میگو حاوی مقادیرزیادی تریپتوفان و سلنیوم است. سلنیوم به علت دارا بودن اثر آنتی اکسیدانی به پیشگیری از سرطان کمک می کند. سلنیوم یکی از مواد معدنی است که با اثر آنتی اکسیدانی خود به پیشگیری از سرطان کمک می کند. این ماده در میگو به مقدار بسیار زیادی وجود دارد.

کباب میگو

مواد لازم:
یک کیلوگرم
میگوی بدون سر
نصف استکان
روغن مایع
4 قاشق غذاخوری
آب پیاز
2 قاشق غذاخوری
زعفران آب شده
یک قاشق چای خوری
فلفل
به مقدار لازم
نمک
مقداری
کره

طرز تهیه:

میگو را پوست کنده و روده ی پشتی آن را خارج کنید. بعد از شستن، آن را در صافی بریزید تا آب آنگرفته شود. سپس آن را در ظرفی ریخته و 2 قاشق غذاخوری زعفران روی آن بریزید و خوب مخلوط کنید. روغن مایع، فلفل، آب پیاز و نمک را به میگو اضافه کرده و مخلوط نمایید. ظرف حاوی مواد را به مدت 2 الی 3 ساعت در محلی خنک قرار دهید. ابتدا سیخ ها را چرب کنید. میگوها را از قسمت خمیده به سیخ بکشید و روی ذغال قرار دهید. موقع کباب نمودن روی میگوها را با کره ی آب شده چرب نمایید تا زمانی که رنگ آن ها طلایی شود. میگوهارا در دیس بچینید و با لیموترش ، خیارشور، جعفری و نخودفرنگی تزئین نمایید.


ارزش غذايي ميگو

گوشت گوسفند، گوساله، مرغ، ماهي و ميگو جزو غذاهاي با پروتئين بالا محسوب مي شوند كه معمولا نياز پروتئيني بدن بايد توسط آنها تأمين شود.
همچنين ميزان كلسترول در 100گرم ميگو حدود دوسوم ميزان كلسترول در يك تخم مرغ 50گرمي است.


يعني در وزن مساوي، ميزان كلسترول ميگو يك سوم كلسترول تخم مرغ است. با اين تفاوت كه در ميگو، ميزان اسيد چرب اشباع كه براي سلامتي مضر است صفر است كه مي تواند به كاهش كلسترول خون كمك كند. بر اساس تحقيقاتي كه در دانشگاه راكفلر آمريكا صورت گرفته و به تأييد انجمن متخصصان قلبآمريكا رسيده و در مجله نظام پزشكي ايران نيز به ثبت رسيده است. كلسترول موجود در ميگو باعث افزايش كلسترول خون نمي شود و اصولا آن چه كه علت اصلي افزايش كلسترول خون است، اسيدهاي چرب اشباع به شمار مي روند. ميگو مقدار قابل توجهي املاح ضروري به خصوص فسفر و آهن دارد كه به ويژه براي كودكان در حال رشد و زنان باردار بسيار مفيد است. نكته قابل توجه ديگر اين كه در غذاهاي دريايي به دليل كمتر بودن بافت پيوندي به نسبت ساير غذاهاي گوشتي، گوشت آنها نرم تر بوده و اين واقعيت به خصوص پس از پخت مشخص مي شود. به همين دليل غذاهاي دريايي و از جمله ميگو براي افراد مسن كه به دليل وضعيت دهان و دندان كمتر قادر به جويدن و هضم غذا هستند بسيار مفيد است. در ارتباط با اندازه ميگو توضيح اين كه بر خلاف تصور عامه ميگوهاي درشت يا به اصطلاح شاه ميگو به دليل مسن بودن ميگو و سفت شدن عضلات آنها و به زبان ديگر پير شدن آنها در مقايسه با ميگوهاي كوچكتر، خوشمزه نيست و در ميگو نيز مانند ساير جانوران مثل مرغ، گاو و گوسفند نوع كوچكتر آن خوشمزه تر است، دليل اصلي تفاوت قيمت در ميگوهاي ريز و درشت درصد ضايعات آن است.

ارسال عکس رنگی به وسیله در گوشی های نوکیا SMS





























مسلما تیتر برای شما عجیب باید باشد ! . ارسال SMS رنگی آن هم با اپراتور اول در ظاهر کاری محال است اما با انجام دادن ترفندی که برای شما خواهم گفت شما می توانید یک عکس رنگی به وسیله SMS ارسال کنید . تنها باید گوشی های دو طرف یعنی هم ارسال کننده و هم گیرنده نوکیا باشد.ضمنا این روش هیچ ربطی به MMS ندارد و معرفی این ترفند صرفا جنبه سرگرمی و آموزشی دارد. اما روش این ارسال SMS رنگی :


۱) ابتدا به قسمت Contact رفته و یک Contact جدید با هر اسمی که دوست دارین (ترجیحا کوتاه باشه) بدون شماره بسازین (از صفحه ویرایش اسم و فامیل و شماره و… بیرون نرین)

۲) بعد از انتخاب اسم Options رو بزنید و از اونجا Add Thumbnail رو انتخاب کنین (دقت کنید که عکسی رو می خواین بفرستین به عنوان Thumbnail انتخاب کنین).

۳) وقتی Contact مورد نظر رو ساختین بیاین رو صفحه اصلی Contact (جایی که اسم ها رو مینویسه) و اسمی رو که ساختین پیدا کنین

۴) روی اسم یا همون Contact که ساختین Options رو بزنین و از اونجا Send==> Via Text Message رو انتخاب کنین

حالا همون صفحه ای که همیشه اس ام اس هاتون رو اونجا مینویسین بازمیشود و اگر به بالای همون صفحه نگاه کنید عکسی رو که به عنوان Thumbnail انتخاب کردین می بینین.
حالا می تونید اس ام اس رو به هر کس که می خواین بفرستین و اون هم عکس رو به همون صورت که شما می بینید دریافت میکند.

توجه داشته باشید که با توجه به حجم عکس این کار حدود ۱۵ تا ۱۸ پیام کوتاه برای شما خرج دارد !! پس حواستان جمع باشد

Dienstag, 22. Januar 2008

غم





























مراقب خودت باش .. نگرانم ! خوب میدانی دلم دروغ نمی گوید !

شاهنامه


























شاهنامه اثر فردوسی، یکی از بزرگ‌ترین حماسه‌های جهان، شاهکار حماسی زبان فارسی و حماسهٔ ملی ایرانیان و نیز بزرگ‌ترین سند هویت ایشان است.شاهنامه اثری است منظوم در حدود پنجاه‌هزار بیت در بحر (یا مقصور) و (فعول)). سرایش آن حدود سی‌سال به طول انجامید. فردوسی خود در این باره ‌می‌گوید:

بسی رنج بردم درین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی

آخرین ویرایشهای فردوسی در شاهنامه در سالهای ۴۰۰ و ۴۰۱ هجری قمری روی‌داد.

چو ایران نباشد تن من مباد / بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
موضوع داستان‌های شاهنامه
شاهنامه شرح احوال، پیروزیها، شکستها، ناكاميها و دلاوریهای ایرانیان از کهنترین دوران (نخستین پادشاه جهان کیومرث) تا سرنگونی دولت ساسانی به دست تازیان است (در سده هفتم میلادی).کشمکشهای خارجی ایرانیان با هندیان در شرق، تورانیان در شرق و شمال شرقی، رومیان در غرب و شمال غربی و تازیان در جنوب غربی است.

علاوه بر سیر خطی تاریخی ماجرا، در شاهنامه داستان‌های مستقل پراکنده‌ای نیز وجود دارند که مستقیماً به سیر تاریخی مربوط نمی‌شوند. از آن جمله: داستان زال و رودابه، رستم و سهراب، بیژن و منیژه، بیژن و گرازان، کرم هفتواد و جز اینها بعضی از این داستان‌ها به طور خاص چون رستم و اسفنديار و يا رستم و سهراب از شاهکارهای مسلم ادبیات جهان به شمار ‌می‌آیند.

دودمان‌های پادشاهی در شاهنامه
پیشدادیان
کیانیان
اشکانیان
ساسانیان

پیشینه داستان‌های شاهنامه
باید دانست که بن‌مایه‌های داستان‌های شاهنامه ساختهٔ فردوسی نیست و این داستان‌ها از دیرباز در میان ایرانیان رواج داشته‌اند. مثلاً در کتب پهلوی مانند بندهشن، ایاتکار زریران (که مشابهتهای بسیار با گشتاسب‌نامهٔ دقیقی دارد) و دینکرد تلمیحات و اشارات بسیاری به قهرمانان و پهلوانان شاهنامه وجود دارد. همچنین در اوستا خصوصا در نسک یشت‌ها اشارات فراوانی به بسیاری از شخصیتهای شاهنامه (پیشدادیان و کیانیان) شده است.

این قضیه در تمام آثار حماسی بزرگ به چشم می‌خورد به این معنا که در آغاز (و شاید برای مدتی مدید) داستان‌های حماسی در میان مردم دهان به دهان و از نسلی به نسلی سینه به سینه می‌گردد تا آنکه شاعر توانا و با ذوق و قریحه‌ای پدیدار شده و اثری بزرگ از روی آنها می‌آفریند.مأخذ اصلی فردوسی در به‌نظم کشیدن داستان‌ها، شاهنامهٔ منثور ابومنصوری بود که چندی پیش از آن توسط یکی از سپهداران ایران‌دوست خراسان از روی آثار و روایات موجود گردآوری شده بود.

نیز شایان ذکر است که کتاب بسیار عظیمی در اواخر روزگار ساسانی به نام خوتای ‌نامگ (خدای‌نامه) تالیف شده بود که به یک معنا کتاب تاریخ رسمی شاهنشاهی به شمار می‌آمد. روزبه پسر دادوویه یا همان ابن مقفع مترجم کلیله و دمنه آن را به عربی ترجمه کرد. این کتاب یکی از مآخذ تقریباً همهٔ تاریخنگاران سده‌های آغازین به شمار می‌آمد. از خوتای نامگ در شاهنامه با نام نامهٔ خسروان یاد شده‌است. «خوتای» برابر پهلوی «خدای» است که به معنی پادشاه به کار می‌رفته است. معنی مشابهی برای خدا هنوز هم در نامهایی چون «کدخدا» دیده می‌شود.

این نکته دارای اهمیّت است که داستان‌های شاهنامه در آن دوران نه به عنوان اسطوره بلکه به عنوان واقعیّتی تاریخی تلقی می‌شدند. یعنی فردوسی تاریخ ایرانیان و حماسه‌های ملی آنان را به نظم کشید نه اسطوره‌های آنان را.


شاهنامه‌های منظوم دیگر
فردوسی نخستین کسی نبود که به نظم حماسه‌های ملی اقدام کرد پیش از او دیگرانی نیز دست بدین کار یازیده‌ بودند. از آن میان دقیقی طوسی (همشهری فردوسی) شایستهٔ نامبردن است. وی شاعری خوش‌قریحه بود که نخست به نظم شاهنامهٔ ابومنصوری اقدام کرد ولی هنوز چندی از آغاز کارش نگذشته بود که به دست یکی از بندگانش کشته شد و کار او ناتمام ماند. فردوسی در شاهنامهٔ خود از دقیقی به نیکی نام می‌برد و هزار بیت از سروده‌های او را در کار خود می‌گنجاند (احتمالاً برای قدردانی). هزار بیت دقیقی مربوط به پادشاهی گشتاسب و برآمدن زرتشت است. ذبیح‌ صفا به این هزار بیت لقب گشتاسپ‌نامه داد که خوشبختانه امروز جاافتاده و مقبول است.ورزش به معنای حرکاتی که به قوی شدن و سالم ماندن جسم و تن انسان کمک می کند از دیرباز وجود داشته است.

شخص دیگری که پیش از آن دو به نظم حماسه‌های ملی پرداخته بود شاعری‌ بود با نام مسعودی مروزی. متاسفانه امروز بیش از چند بیت از شاهنامهٔ او در دست نیست. اما ظاهراً در زمان فردوسی شهرتی بسزا داشته‌است. جالب توجه است که شاهنامهٔ او در بحر تقارب نیست بلکه در بحر هزج است (مفاعیلن مفاعیلن فعولن).

فهرست شاهان اسطوره‌ای شاهنامه

شاهان پیشدادی
کیومرث -هوشنگ -تهمورث -جمشید- ضحاک- فریدون- ایرج -منوچهر -نوذر -زو -گرشاسپ


شاهان کیانی

کی‌قباد -کی‌کاووس -کی‌خسرو -لهراسب -گشتاسب -بهمن -هما- داراب -دارا


فرهنگ ورزش در شاهنامه



در شاهنامه جایی به کلمه" ورزش" به معنایی که امروز، از آن برداشت می کنیم برنمی خوریم. در این اثر بزرگ، چهار بار کلمه ورزش به کار برده شده که هر چهار بار معنای کشت و کار و زراعت کردن می دهد اما این به معنای آن نیست، که در آن روزگار و درشاهنامه به مسأله ورزش به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم اشاره و حتی پرداخته نشده است. ورزش به معنای حرکاتی که به قوی شدن و سالم ماندن جسم و تن انسان کمک می کند از دیرباز وجود داشته و تقریباً مترادف با حرکت است و حرکت با پیدایش هستی و انسان همزاد و قرین است. اما موضوع و عنوان مقاله ما ورزش در شاهنامه است. می خواهیم بدانیم آیا درشاهنامه اصولاً چیزی به نام ورزش وجود داشته یا خیر. آیا در کتابی که در آن به مسائل و جنبه های مختلفی از حیات فردی و اجتماعی برمی خوریم، به مسأله ورزش هم اشاره شده است و ورزش هم در آن از جایگاه و اعتباری برخوردار هست یا نه...؟


فرض ما این است که ورزش در شاهنامه وجود داشته و در آن روزگار از عمومیت و اهمیت خاص و اعتبار بالایی هم برخوردار بوده است و دارای کارکردهای مهمی هم بوده است.


در کتابی که در آغاز آن به این بیت برمی خوریم


که پژوهنده نامه باستان


که از پهلوانی زند داستان



در شاهنامه نمی تواند ورزش جایگاهی نداشته باشد. کتابی که در آن موضوعاتی چون پهلوانان و جنگ و هنرکردن و شکار عناوین داستانها و سرسلسله ماجراها را تشکیل می دهد، ورزش حتماً جای خاصی را دارد که ما در این تحقیق در جستجوی یافتن جایگاه، مشخصات و خصوصیات ورزش در این کتاب بزرگ هستیم تا با اثبات آن نشان دهیم در این سرزمین همانطور که هنر و شعر و ادبیات و علم و فرهنگ و عرفان و تکنیک و حکومت و سیاست و ... از ریشه های کهن و متکی بر هویت اصیل ملی برخوردار است، ورزش هم نه تنها وجود داشته که هویت خاص و منحصر به فرد خود را داشته و در جامعه از جایگاه بسیار معتبری برخوردار بوده است.


در شاهنامه به واژه ای که معنای ورزش کردن بدهد برنمی خوریم و حتی به طور مستقیم اشاره نمی شود که مثلاً در آن روزگار فلان پهلوان در اوقات فراغت ورزش می کرد و تن قوی می ساخت و... چگونه می توان نشان داد که ورزش حتماً وجود داشته؟ این کار از طریق نشان دادن کارکردهای ورزش در شاهنامه و همچنین بررسی نقش و کارکرد و اعتبار طبقات یا گروههایی که ورزش می کرده اند روشن می شود اگر این گروهها و طبقات از اهمیت برخوردار باشند، معلوم است که ورزش هم از جایگاه و اهمیت بالایی در شاهنامه برخوردار است و این در حالی بهتر قابل دفاع خواهد بود که بدانیم اهمیت آن حماسه‌ها به خاطر مهارتهایی است که از طریق ورزش کردن کسب شده اند و به ضرب آن مهارتها می توانند در آن طبقه و گروه قرار بگیرند و با اجرای کارکردهای منحصر به فرد نقشی را که جامعه از آن انتظار دارد به خوبی ایفا نمایند.

برای اثبات وجود ورزش در شاهنامه ابتدا به خاطر وجود طبقه پهلوانان و نقشها و وظایف اجتماعی که اصولا فلسفه وجودی این طبقه را توصیف می کند آموزشها و مهارتهایی لازم بوده است که پهلوانان با برخورداری از آن" پهلوان" می شدند. و با کسب آنها قادر به انجام نقش و وظیفه اجتماعی خود می گشتند پس اگر به طبقه ای به نام پهلوانان در شاهنامه قائل باشیم لاجرم و بدون تردید باید به وجوه و ضرورت این آموزشها و مهارتها هم در آن روزگار معتقد باشیم آموزشها و مهارتهایی که امروز به نام ورزش مشهور و نامیده می شود. در کتابی که اصولا موضوعش شرح پهلوانی ها است و سرگذشت زندگی پهلوانان و نمی توان در وجود طبقه ای به نام پهلوانان شک کرد.

برای تحکیم استدلال خود و بهتر نشان دادن وجود واقعیتی به نام ورزش و همچنین اهمیت آن در شاهنامه می توان به مسئله تعلیم و تربیت اشاره کرد وقتی که در موارد مختلف در این کتاب می بینیم که شهزادگان و شهریاران نیز همپای پهلوانان و در نزد پهلوانان نامی و کهنه کار همان آموزشها را می بینند و ملزم به کسب آن مهارتها هستند تا با طی این مراحل و کسب آن مهارتها و طی آن آموزشها برای ورود به مرحله ولایتعهدی و سپس شهریاری آبدیده و آماده شوند در واقع پی می بریم که ورزش و فعالیتهای وابسته به آن فراتر از مهارتی برای پهلوانان، یک امر تعلیم و تربیتی بوده که ضمن عمومیت آن در جامعه به ویژه درنزد دو طبقه عمده و مهم جوامع آن روز کسب مهارتها و انجام صحیح آنها یک وظیفه ضروری و حتمی بوده و شهریاران هم مثل پهلوانان و شاید مثل طبقات دیگر جامعه ملزم بودند که در دوران کودکی و نوباوگی در نزد اساتید و مربیان مخصوص آنها را طی و کسب کنند. در واقع می توان گفت اگر نه همه اما بخش عمده ای از موارد تعلیم و تربیت آن روزگار به آموزش و مهارتهایی اختصاص داشته که امروزه آن را ورزش می نامیم. یا به دیگر سخن یکی از نقشهای مهم ورزش در روزگار گذشته نقش تعلیم و تربیتی آن بوده است.

شاهنامه فردوسی مجموعه ارزشمندی است که علاوه بر ادبیات فارسی می تواند در سایر زمینه ها بعنوان مرجع مورد استفاده قرا گیرد.

قناری ها



























قناری نیز مثل سایر حیوانات خانگی از نوع و رگه ای منشعب میگردد که در طبیعت به طور وحشی زندگی می نماید . قناری وحشی ، فینچ سبز رنگ کوچکی است که ساکن جزایر قناری می باشد . این جزایر که در اقیانوس اطلس واقعند به خاطر زیبایی خاص و وضع آب وهوایی مناسب امروزه مورد استقبال توریستها قرار گرفته اند . قناری ساکن مناطق آسورن و مادیرا نیز میباشد . این مناطق همواره هوایی بهاره دارند . اولین بار شخصی بنام ک . بوله پس از سفرش به سال 1858 مشخصات جامعی از قناری ارایه نمود . قناری وحشی جزایر قناری که اصل ونسب قناریهای اهلی بدان برمی گردد از اغلب قناریهای پرورشی کوچک تر بوده و طولش از منقار تا انتهای دم حدود 13 سانتیمتر است . پرهای زرد خاص انواع اهلی در این نوع وحشی نیز یافت شده ولی شدیدا با رنگ های سبز زرد ، سبز وسیاه مخلوط میباشند . ماده ها رنگ مات تری نسبت به نرها دارند و خاکستری قهوه ای میباشند . درمورد آواز قناری وحشی و مقایسه آن با آواز نوع اهلی اختلاف عقیده وجود دارد برخی اعتقاد دارند که اهلی ها خوش آوازترند .و برخی نیز آواز قناری وحشی را بهتر میدانند .
اصولا تمامی نت های آواز قناری رولر هارتس به طور کامل در قناری وحشی وجود داشته و شنیده میشود . در آواز قناری وحشی برخی تن های نامطلوب مشاهده میشود البته از لحاظ گوش انسان چون مطلوب و نامطلوب بودن صدا برای پرنده مفهوم ندارد و اصولا این آواز برای انسان نبوده و گفتگویی با همنوعان است . هر پرنده دارای شدت صوت و نوع صدایی خاص گروه خویش است . هدفش از آواز راندن دشمنان و رقبا و جلب توجه نوع ماده میباشد .
قناری وحشی خصوصیاتی شبیه نوع فینچ وحشی اروپایی serinus serinus داشته که هلندیها آنرا قناری اروپایی نیز می نامند . مدتی هردو پرنده را یکسان و از یک گروه تلقی می کردند . اما پس از بررسی های دقیق تر اصل و نسب و ریشه آنها مشخص شد که این دو نوع پرنده یکسان نبوده بلکه دو نوع مجزای serinus میباشند . قناری سبز وحشی تا زمانیکه روی درختان جزایر قناری زندگی میکرد موجود خاصی به نظر نمی آمد تنها زمانی که توسط انسان و با جداسازی های حساب شده انواع زرد ، قرمز پرتقالی و قرمز مسی آن تکثیر و پرورش یافته . به صورت یک جانئر خانگی درآمد مورد توجه قرار گرفت .
زمان جفتگیری قناری وحشی در وطنشان در محدوده اواسط بهمن تا اواسط فروردین ماه آغاز میگردد ، در این ماهها اواز نوع نر شدت یافته و این زمان پرواز و جهش های مخصوص جفت گیری همانگونه که در قناری اهلی مشاهده میشود به چشم میخورد ( آواز لاینقطع و پرواز در بین شاخه درختان ) به محض یافتن یک ماده آماده و جفت شدن ، قناری ماده شروع به لانه سازی مینماید . برای این منظور دو شاخه ای را نزدیک بدنه درختی در ارتفاع دو تا سه متری مورد استفاده قرار میدهد . لانه از اجزا گیاهان ، علوفه ، موادنرم دیگر ساخته میشود و داخل این محیط نرم سه تا پنج تخم گذاشته خواهد شد . قناری ماده به تنهایی سیزده روز تمام روی تخم ها خواهند خوابید . نوع نر دراین موقع تغذه ماده را به عهده میگیرد . والدین هردو در پرورش جوجه ها نقشی را بهعهده میگیرند . معمولا در یکسال دو و حتی سه بار تخم گذاری و جوجه کشی خواهند داشت . با مستقل شدن جوجه های نوبت آخر قناریهای وحشی تشکیل گروههای بزرگتری را میدهند و برای پیدا کردن غذا در طول زمستان ، اطراف جزایر قناری را جستجو میکنند خوراک قناریهای وحشی انواع دانه های آردی و روغنی نظیر ارزن و تخم کتان و شاهدانه و تخم کلم و کاهو ، سیاهدانه و تخم خشخاش است علاوه برآن به دانه نیشکر علاقه فراروانی داردو لذا در گذشته آنها را پرنده نیشکری نیز می خواندند .نگهداری و تکثیر قناری وحشی را تنها به افراد با تجربه توصیه میکنند . تکثیر ونگهداری انها به سادگی قناری خانگی نیست . پرورش قناری اصیل وحشی نیز از سال 1980 امر رایجی شده و در اروپا بدان توجه خاص مبذول میشود .

قناری اروپایی ( از انواع قناری وحشی ) :

بلبل یا قناری اروپایی ( serinus serinus ) یا گیرلیتس پرنده ای است که خویشاوندی نزدیکی با قناری دارد و طول آن به یازده تا دوازده سانتی متر میرسد . موطنش کشورهای شمال آفریقا بود اما در قرن نوزدهم به سمت شمال توسعه یافت . صدایش به گونه گیرلیت به گوش میرسد که اسم آلمانی آن نیز از اینجا نشات میگیرد . امروزه این پرنده در مناطق کم درخت و کنار جنگل و پارک ها نیز اقامت میکند و نیز جنس نر آن را می توان با زردی روی سینه به خوبی تمیز داد . جنس ماده دارای رنگ ساده خاکستری سبز است . این پرنده که هلندیها آنرا قناری اروپایی می نامند را مدتی با قناری وحشی ساکن جزایر قناری ( serinus canaria ) یکسان و از یک گروه تلقی مینمودند . اما پس از بررسی های دقیق تر روی اصل و نسب و ریشه آنها مشخص شد که این دو نوع پرنده یکسان نبوده ، بلکه دو نوع مجزای serinus میباشند .


قناري آواز خوان(موقوم):

آواز خواندن قناري نر امري طبيعي است كه بوسيله آن با افراد اجتماع خود ارتباط برقرار مي كند و اين شايعه كه آواز خواندن قناري در هنگام ناراحتي و افسرد گي پرنده با آواز خواندن در زمانهاي ديگر متفاوت است نادرست ميباشد زيرا پرنده افسرده آواز نمي خواند و هيچگاه آواز غمگين و حزن آلود سر نميدهد ولي نوع آواز خواندن پرنده تحت تاثير صداي محيط اطراف و همچنين آموزش مي تواند تغيير يابد ,يعني صداهاي مختلف محيط در فراگيري و تند خواني و كند خواني و يا زير خواندن و يا بم خواندن وحتي كشش صداها موثر است حتي مي تواند لحن خواندن ( طنين يا آكوستيك ) را تغيير دهد .بيشتر اين تغييرات اكتسابي هستند . يكي از معروفترين نژادها يي كه جهت خواندن نگهداري و تربيت مي شوند ,نژاد رولر آلمان است كه تنها آواز خاصي را آموزش مي بيند .نژادهاي ديگري نيز وجود دارند كه براي اين كار آموزش مي بينند وهر يك علاقمندان خاص خود را دارند ولي در ايران هيچ يك از اين نژادها مورد پسند قرار نگرفته است .اساتيد محترم به آواز خواني گله اي و معمولي و بدون اصول (دهن رسمي )مي گويند. اين اساتيد به پرورش و آموزش نوعي آواز بنام مو قوم مشغولند و زحمت بسياري را براي تربيت يك قناري در طول يك سال متحمل مي شوند ولي پرنده هايي را كه جهت آموزش انتخاب مي كنند داراي نژاد خاصي نيستند اما ترجيح مي دهند قناري انتخاب شده داراي خصوصيات زير باشد .
۱-جثه قناري ميانه باشد نه خيلي درشت و نه خيلي ريز.
۲-داشتن مقداري فر(رگ) د ر تنه پرنده بسيار خوب است.
۳- سري گرد و بزرگ وچشماني درشت داشته باشد .
۴-بسياربهتر خواهد بود كه سابقه و استعداد يادگيري در نسل هاي گذشته را داشته باشد .
۵-رنگ پرنده تاحد امكان روشن باشد.نظير سفيد, ليمويي, پرتقالي كمرنگ, ماستي (تاكيد بر روي رنگهاي سفيد و ماستي بيشتر است ) احتمالا نام موقوم برگرفته شده از مقام يا مقام دار مي باشد كه بمرور زمان در زبان محاوره به موقوم تغيير پيدا كرده است.آواز خواندن دراين سبك داراي رديف مخصوص به خود مي باشد اگر قناري موقوم بخشهاي آواز را رديف بخواند موقوم است واگر رديف نخواند باز هم موقوم مي باشد اما از رديف خارج خوانده است ولي اگر تكه اي از آواز قناري هاي رسمي را بجاي يكي از بخشها ي رديف اضافه كند ديگرموقوم نيست و به آن دهن دار مي گويند. يك قناري موقوم ممكن است بخشي از آوازش را بر حسب طنين و بمي و لطافت صدايش بسيار زيبا تر از بخشهاي ديگر بخواند .يكي سر دهن را يكي وسط دهن را و ديگري پس دهن .اما بخش اصلي و اساسي در موقوم و رابط اتصال بخشهاي مختلف آواز در موقوم خواني وجود قسمت زنگي آن است يعني اگر درآواز قناري زنگي نباشد ديگر موقوم نيست بخش آواززنگي به سه دسته تقسيم مي شود زنگي لوله اي- زنگي نعلبكي - زنگي گيلاسي) واگر درهنگام خواندن - قناري موقوم دو زنگي مختلف را پشت سر هم بخواند به آن برگردان مي گويند .بطور كلي رديف آواز موقوم به چهار بخش تقسيم مي شود .اسامي هر يك از اين بخشها برمبناي ظرافت وبمي صدا وكشش صداي پرنده تغيير مي يابد ولي رديف اصلي يكي مي باشد دراين رديف زماني كه پرنده مشغول به خواندن بخش جام جام است اين عمل۵ باریا ۵ واحد زماني تكرار مي گردد.پرنده هايي كه جام جام را تند تر مي خوانند براي رعايت فاصله زماني صداي زيري را به انتهاي بخش اضافه مينمايند. بدين وسيله هم فاصله زماني رعايت ميشود و هم بخش جام جام به بخش لي لي لي لي بهتر و دلنشين تر اتصال مي يابد.ميتوان گفت كه هم شمارش مي دانند و هم زمان را مي شناسند .بخش لي لي لي لي نیز بهتر تيب قبل اجرا مي گردد و بعد از آن جام جام سنگين تراز نوبت اول تكرار شده و در انتها با صداي زير به زنگي تبديل مي شود به اين ترتيب يك زنگي اجرا شده است و اگر لي لي لي و جام جام و زنگي دوباره تكرار گردد دو زنگي بحساب مي آيد . اگر اين رديف را رعايت نكنداصطلاح از وسط دهان خوانده است را به كار مي برند.اسامي هر چهار بخش آوازي با تغيير لهجه و طنين و كلفتي و نازكي صدا تغيير مي يابد .سر دهن معمولا بصورت لي لام هور و بعد ازآن پيس قور و يا بدون لي لام هور و تنها با پيس قور و يا تنها با صداي بلبل آغاز مي گردد .پرنده اي كه سردهن را بم ميخواند اگر بلافاصله سردهن را تكراركند به قسمت دوم آن زير مي گويند ممكن است قناري سردهن را با زنگي اغاز كند كه آوازش را برحسب نوع زنگ نامگذاري مي كنند. جام جام را بر حسب كلفتي و نازكي صداومحل خواندن آن در طول رديف چاپ چاپ, چيا چيا نيز مي گويند. لي لي لي لي نيز به همين گونه نام گذاري مي شود و آن را لولولولو و يا ليوليو نيز مي نامند. در موقوم بازي دو اصل اساسي :آواز شناسي و آموزش آواز وجود دارد كه هر فرد با علاقه اي مي بايست با آن اشنا باشد .آواز شناسي تنها با تهيه پرنده آواز خوان و گوش دادن به صداي پرنده و يا با تهيه نوارهايي كه مخصوص اين كار وجود دارد امكان پذير است و نمي توان در چند جمله و يا با چند توصيه كوتاه آن را آموخت ,اما براي آموزش آواز موقوم به قناري مي توان از جزوه ها و توصيه هاي اساتيد اهل فن استفاده نمود و از آن سود جست .بخشي از نكات مورد توجه اساتيد به شرح زير مي باشد . براي آغاز كار ابتدا بايد يك تا دو جوجه كه تازه شروع به خوردن تخم مرغ كرده اند تهيه نمود.سن جوجه ها در اين زمان بين۲۲ تا۲۵ روز ميباشدانها را به محيطي كوچك و خلوت و بدون سروصدا كه صداي هيچ پرنده ديگري شنيده نشود برده و توسط نوار كاست آموزش را آغاز كرده و يا اينكه آنها به يك قناري موقوم ديگركه به استاد معروف است سپرده شوند و سراسر سال را توسط استاد آموزش ببينند,اگراز نوار كاست استفاده ميشود بايد صداي پخش صوت بسيار كم باشد معمولا از پخش صوت هاي دولبه براي اين كار استفاده مي شود . روزانه بين ۲ الي ۳ ساعت آموزش كافي است اما قبلا لازم است كه دور موتور پخش صوت را كمي پايين آورده تا سرعت خواندن مقداري كند تر از حالت معمولي شده باشد .اگر قناري موقوم در اختيار نداريد و قصد استفاده از پخش صوت را داريد حداقل به دو عدد نوار كاست نياز خواهيد داشت كه يكي بصورت ريزه خواني و بزوار كپي شده باشد و نوار ديگر آواز اصلي پرنده را در خود جاي داده باشد .جوجه ها را ميبايست حدودا تا ۴ ماهگي با نوار ريزه خواني و از ۴ماهگي به بعد با نوار اصلي آموزش داد . اساتيد فن در همان ۳يا۴ ماه اول از روي ريزه خواني جوجه ها پي ميبرند كه آنها آواز موقوم را فرا ميگيرند و يا براي اين كار مناسب نيستند.همين نكته تفاوت بين حرفه اي ها و افراد آماتور را مشخص مي كند بنا براين سعي كنيد با مراجعه به اين اساتيد و استفاده از تجربيات آنها نسبت به پرورش موقوم اقدام نماييد تا نتيجه كاري را كه يكسال تمام وقت شما را خواهد گرفت به درستي ببينيد .بخاطر داشته باشيد كه جوجه هاي شما ممكن است موقوم را بخوانند اما بدليل زير بودن صدايشان مورد پسند واقع نگردند پس سعي كنيد جوجه هاي انتخاب شده با مشخصاتي كه مورد نظر موقوم بازان است تطبيق داشته باشند, به اين روش آموزش روش چسبنده مي گويند .روش آموزش ديگري نيز وجود دارد كه به روش چكيده معروف است .منظوراز چكيده اين است كه جوجه ها متعلق به پدري باشند كه موقوم مي خواند وهمان پرنده خودعهده دار بزرگ كردن جوجه ها شده باشد و هنگاميكه جوجه ها تخم مرغ خور شد ند با پرنده نر به مكاني ديگر منتقل شوند و يا ماده را ازآن محل دور كرده باشند تا جوجه ها صداي جيك مادر را نشنوند .معمولا براي اين كار از ماده هايي استفاده مي كنند كه سروصداي زيادي ندارند اساتيد اعتقاد دارند كه در روش چسبنده جوجه ها قبل از تولد يعني حتي درون تخم هم نبايد صداي قناری بيگانه اي راغيراز قناري موقوم بشنوند تا آواز دلنشين و مسحور كننده موقوم بوجود آيد .

عشق و شهوت



















عشق و شهوت

آیا تا کنون هیچ شی را عاشقانه نگریسته ای ؟

شاید بگویی آری ، چرا که نمی دانی که نگریستن عاشقانه به یک شی یعنی چه . شاید با شهوت به اشیا نگاه کرده ای ، این چیز دیگری است . کاملا فرق دارد ، درست نقطه مقابل آن است . نخست ... سعی کن تفاوت را درک کنی .

چهره ای زیبا ، بدنی زیبا ، تو به آن نگاه می کنی و احساس می کنی که عاشقانه به آن می نگری ولی چرا به آن نگاه می کنی ؟ آیا مایلی از آن چیزی به دست آوری ؟ آن عشق نیست و شهوت است . آیا می خواهی از آن بهره بکشی ؟ آن گاه شهوت است و عشق نیست . آن هنگام در واقع ، تو فکر می کنی که چگونه از آن استفاده ببری ، چگونه آن را تصاحب کنی ، چگونه از آن بدن وسیله ای بسازی برای خوشوقتی خودت .

شهوت یعنی : چگونه از چیزی برای خوشوقتی خودت استفاده کنی و عشق یعنی ، خوشوقتی تو ابدا مطرح نیست . در واقع ، شهوت یعنی چگونه چیزی به دست آوری و عشق یعنی چگونه چیزی ببخشی . این دو درست نقطه مقابل هم هستند .

اگر چهره ای زیبا ببینی و به آن عشق احساس کنی ، احساس بی درنگ تو در آگاهی ات این خواهد بود که چگونه می توانی این چهره را خشنود کنی ، چگونه این مرد یا این زن را خوشحال کنی . در این جا خودت اهمیتی نداری .

در عشق دیگری مهم است اما در شهوت مهم تو هستی . در شهوت تو فکر می کنی دیگری را وسیله خوشحالی خودت قرار دهی ، در عشق فکر می کنی که خودت چگونه وسیله شوی .

عشق تسلیم است و شهوت یک تهاجم .

تو حتی در شهوت نیز از عشق سخن می گویی . پس فریب نخور !!!!!!!!! به درون بنگر ، آن گاه به این ادراک خواهی رسید که در زندگی حتی یک بار نیز به کسی یا چیزی عاشقانه نگاه نکرده ای .

دومین تفاوتی که باید درک شود این است ... اگر عاشقانه به چیزی مادی یا بی جان نگاه کنی ، آن شی به یک شخص تبدیل می شود . اگر به آن عاشقانه نگاه کنی ، آن گاه عشق تو کلیدی می شود تا هر چیزی را به شخص تبدیل سازد . اگر به یک درخت عاشقانه بنگری ، درخت یک شخص می گردد .

هر گاه عاشقانه به چیزی نگاه کنی ، آن چیز یک شخص می شود و برعکس . هر گاه با چشمانی شهوانی به شخصی نگاه کنی ، آن شخص به یک شی تبدیل می شود . برای همین است که چشمان شهوانی دافعه دارند . چرا که هیچ کس نمی خواهد شی شود . وقتی به همسرت با چشمان شهوانی می نگری او احساس ازردگی می کند . در واقع تو چه می کنی ؟ تو یک شخص را ، یک شخص زنده را به وسیله ای بی جان تغییر می دهی . تو می پنداری که چگونه استفاده کنی و آن شخص کشته می شود .

چشمان شهوانی دافعه دارند و زشت هستند .

وقتی با عشق به کسی نگاه کنی ، او والا می گردد . یگانه می گردد . ناگهان او یک شخص می شود . یک شخص را نمی توان با دیگری جایگزین کرد ولی یک اشیا را می توان جایگزین کرد . یک شی قابل جایگزینی است ولی یک شخص جایگزینی ندارد . او یکتا و یگانه است .

عشق همه چیز را یگانه می کند . به همین سبب تو بدون عشق ، هرگز احساس نمی کنی که شخص هستی . تا زمانی که کسی عمیقا دوستت ندارد ، هرگز احساس نخواهی کرد که موجودی یگانه هستی و به راحتی می توان تو را تغییر داد و جایگزین کرد .

در رابطه شهوانی ، همه چیز شی هست و این غیر انسانی ترین کارهایی است که انسان می تواند انجام دهد : تبدیل شخصی به شی .

وقتی عاشقانه می نگری ، خودت را فراموش کن . خودت را کاملا فراموش کن . برای امتحان یه یک گل نگاه کن و خودت را به تمامی از یاد ببر . بگذار گل باشد و خودت کاملا غایب باشی . گل را احساس کن ، آن گاه عشقی عمیق از آگاهی تو به سمت گل روانه می گردد . تو به وجد می آیی و آن گل ، یک شخص می گردد .

به موضوع دیگری نپرداز . با یک گل سرخ یا با چهره معشوقت باقی بمان . تنها با قلبت بمان . با این احساس که چه کنم تا معشوق شادتر و معشوق تر باشد ؟ و وقتی چنین باشد ، تو غایب خواهی بود ، هرگز به خودت توجه نخواهی کرد .

وقتی به خودت توجه نداری ، خالی می گردی ، فضایی درونت آفریده می شود . وقتی ذهنت کاملا به دیگری متوجه می گردد ، آن گاه درونت خلا ایجاد می شود .

با معشوق ، انسان به تمامی ناتوان می گردد ، این را به یاد بسپار . هر گاه عاشق کسی باشی ، احساس عجز کامل می کنی . درد عشق همین است : فرد نمی تواند احساس کند که چه بکند . او مایل است همه کار بکند ، می خواهد تمامی کائنات را به معشوق ببخشد ، ولی چه می تواند بکند ؟

تو تهی هستی و به همین سبب عشق به یک مراقبه عميق تبدیل می گردد . در حقیقت ، اگر کسی را دوست داشته باشی ، به هیچ مراقبه دیگری نیازی نیست ولی چون در واقع کسی عاشق نیست ، به 112 تکنیک نیاز دارد و حتی شاید این ها هم کافی نباشد . خود عشق بزرگ ترین تکنیک است ولی عشق مشکل است و حتی ناممکن .

عشق یعنی خود را آگاهی رها کردن و در همان مکان ، جایی که نفس تو وجود داشته ، دیگری را جای دادن . جایگزینی خودت با دیگری یعنی عشق . گویی که اینک تو نیستی و فقط دیگری هست .

سارتر می گوید که دیگری جهنم است و حق با اوست . او درست می گوید زیرا که دیگری فقط برای تو جهنم می آفریند ولی همچنین او اشتباه می کند ، زیرا اگر دیگری بتواند جهنم باشد ، می تواند بهشت هم باشد ، کافی است با عشق نگاه کنیم . هر زن و شوهر برای یکدیگر جهنم می سازند زیرا هر یک می کوشد تا دیگری را تصاحب کند . غافل از اینکه تنها تصاحب اشیا ممکن است ، نه تصاحب اشخاص !

اگر عاشق باشی ، حتی نگاه خیره بسیار زیباست ، زیرا خیره شدن تو ، او را یک شی نمی سازد . آن گاه می توانی مستقیم به چشمان او نگاه کنی . آن گاه می توانی عمیقا وارد چشمان دیگری شوی . تو او را به یک شی تبدیل نمی کنی ، بلکه نگاه تو از راه عشق ، از او یک شخص می سازد . برای همین است که تنها نگاه خیره عاشقان زیباست و گرنه خیره نگریستن زشت است .

هرگاه شخصی را به یک شی تبدیل کنی ، عملی غیراخلاقی مرتکب شده ای ولی اگر سرشار از عشق باشی ، در آن لحظه سرشار از عشق ، این پدیده ، این برکت با هر موضوعی روی خواهد داد و تو زندگی می بخشی .

هنگامی که معشوق به تصاحب در آید ، عشق رفته است . آن گاه معشوق تنها یک شی خواهد بود . می توانی از او استفاده کنی ، ولی عشق هرگز برنمی گردد ، زیرا آن عشق فقط زمانی می آمد که او یک انسان بود ، دیگری آفریده شده بود ، شخص را در دیگری آفریده بودی و دیگری نیز ، شخص را در تو آفریده بود . هیچ کدام شی نبودید . هر دو ذهنیت هایی بودید که با هم تلاقی کرده بودند دو انسان که ملاقات کرده اند ، نه یک انسان و یک شی .

اگر بدانی که تو نیستی و آگاهی ات با عشقی عمیق به سوی دیگری حرکت کرده باشد به درختان ، به آسمان ، به ستارگان ، به هر کس ، وقتی که تمام آگاهی ات تو را ترک گفته و به سوی دیگری رفته باشد در آن غیبت، عشق نازل می شود .

پشت صحنه فيلم تنگسير با بهروز وثوقي


تنگسير















كارگردان: امير نادري

فيلمنامه: امير نادري (بر اساس داستان «تنگسير» اثر صادق چوبك)

مدير فيلمبرداري: نعمت حقيقي

تدوين: مهدي رجائيان

موسيقي: لوريس چكناواريان

عكاس: كيومرث درمبخش

بازيگران: بهروز وثوقي، پرويز فني زاده، جعفر والي، عنايت بخشي، نوري كسرايي، مهري وداديان، حسين اميرفضلي، عباس ناظريان، رضا رخشاني، روح الله مفيدي، علي اكبر مهدوي فر، نعمت الله گرجي

سال ساخت: 1352



خلاصه داستان :
زائرمحمد سعي مي كند ورزاي سكينه را رام كند؛ اما گاو صدمه مي بيند. اين حادثه، و پرخاش سكينه نسبت به زائرمحمد، باعث مي شود تا او براي گرفتن طلبش از آقا علي وكيل ، عبدالكريم حاج حمزه، ابول گنده رجب و شيخ ابوتراب برازجاني اقدام كند. آنها زائر محمد را با تمسخر از خود مي رانند و مي گويند كه سرمايه اش در معامله سوخت شده است. زائر محمد تفنگ قديمي و تبر زنگ زده اش را از زير خاك بيرون مي آورد و پس از خداحافظي از همسرش شهرو درصدد انتقام بر مي آيد. او پس از كشتن عبدالكريم حاج حمزه و شيخ ابوتراب از دست امنيه ها به اغذيه فروشي بارون آساتور پناه مي برد و از اسماعيل ، شاگرد بارون آساتور، مي خواهد كه با برادر همسرش تماس بگيرد و شهرو و فرزندانش را براي سفر آماده كند. به دستور نايب امينه ها در اطراف خانه ي ابول گنده رجب كشيك مي كشند؛ اما زائر محمد با همكاري مردم او را از خانه بيرون مي كشد و با شليك گلوله از پا در مي آورد، و سرانجام به آب مي زند تا به همسر و فرزندانش در آن سوي ساحل ملحق شود.


اميرنادری پس ازشکست تجاری "تنگنا"، "تنگسير" را با گوشه چشمی به بازارساخت (هنرپيشه پولساز، رنگ و پرده عريض). نادری درمورد گزينش اين قصه چنين گفته است: "دلبستگی من به تنگسير فقط ازنوشته "صادق چوبک" ريشه نمی گيرد. من از کودکی ماجرای زندگی "زارمحمد" قهرمان اين قصه را شنيده بودم و ازهمان زمان حس کردم که او را درست می شناسم و به اوعلاقمند شده بودم- آنچه براو گذشته بود، برای من آشنا بود و اگرغيرازاين بود، رمان را فيلم نمی کردم." جدا از اين موضوع، اصولا کتاب تنگسيرمحتوا و ساختنانی مناسب برای سينمای حادثه پردازدارد. زيرا درآن رويدادها با سرعت و تحرک اتفاق می افتد، و مخاطب را برعليه آدم های منفی قصه برمی انگيزد. تماشاچيان فيلم با خوانندگان کتاب با "زارمحمد" احساس همدلی می کنند، زيرا بهانه هايی که برای عصيان او عنوان می شوند، همه قوی و غيرقابل ترديد هستند.

"زارمحمد"، نه فقط همه اندوخته اش مورد تجاوزو سوء استفاده عده ای متقلب قرار گرفته، بلکه خود اوهم تحقير و رانده می شود. آنهايی که درمقابل "زارمحمد" قراردارند از جمله آدمهای سرشناس شهرهستند که به چپاول کسانی نظير "زارمحمد" می پردازند. اهالی شهرازاين ظلم آگاه هستند، اما جرات اعتراض و مقاومت دربرابرآنها را ندارند. با اين حال زارمحمد درمقابل آنها می ايستد و طی مبارزه اش ديگرفقط در فکربازپس گرفتن اندوخته اش نيست، بلکه می خواهد نسبت به خود اعاده حيثيت کند و دراين رهگذربه ساير محرومان می آموزد که می توان عليه بيدادگری قيام کرد.

"اميرنادری» دراين فيلم، خود را بيشتردرگيرماجرا می سازد تا تحليل شخصيت آدمها،، از همين رو، کاراو مورد خرده گيری پاره ای ازمنتقدين قرارگرفت و گفته شد که تمايل فيلم سازی برای حادثه پردازی، او را از واقعيت گرايی و نزديک شدن به آدمهای کوچه و خيابان بازداشته است و حتی گفته شد که اين فيلم اوشباهت زيادی به وسترن های ايتاليائی دارد.


میگویند تنگسير بهترين فيلم اقتباسي تاريخ سينماي ايران است

بهروز برادري داشته يک سال کوچک تر از خودش بنام فيروز، و دو خواهر کوچک که آنها هم با يکديگر يک سال اختلاف سن داشتند به نام هاي گلدون و مهين. خانواده ي وي بعدها به تهران مي روند. اوايل اقامت در تهران، زندگي دشواري داشتند. خواهرانش حصبه مي گيرند و مي ميرند. پدرش در بهداري کار مي کند...



ساعت پنج صبح روز بيستم اسفند ماه ۱۳۱۶ خورشيدي، در شهرستان خوي آذربايجان، پسري به دنيا آمد که اولين فرزند خانواده بود. پدربزرگ مادري اش – "جعفرزاده چهراقي" - که روحاني بود و امام جمعه ي تبريز، اسم او را گذاشت "خليل"، و به رسم آن زمان، نام و ساعت و روز تولدش را پشت قرآن نوشت. چون مي گفتند در روز خوبي متولد شده، او را "بهروز" ناميدند. خانواده ي پدري از خان ها و مالکان آن روزگار در آن خطه بودند. اصلاً اهل مرند بودند و بيشتر خويشاوندان پدري اش در آن شهر زندگي مي کردند.
"بهروز" برادري داشته يک سال کوچک تر از خودش بنام "فيروز"، و دو خواهر کوچک که آنها هم با يکديگر يک سال اختلاف سن داشتند به نام هاي "گلدون" و "مهين". خانواده ي وي بعدها به تهران مي روند. اوايل اقامت در تهران، زندگي دشواري داشتند. خواهرانش حصبه مي گيرند و مي ميرند. پدرش در بهداري کار مي کند. اولين فيلم ايراني که "بهروز" مي بيند «ولگرد» است با بازيگري "ناصر ملک مطيعي". "بهروز" شبيه "ناصر" گريم مي کند و لباس مي پوشد و جرقه ي هنرپيشگي در وجودش شعله مي کشد.
زندگينامه ي "بهروز وثوقي" را "ناصر زراعتي"، نويسنده ي معروف سينماي ايران و با همياري "مرتضا نگاهي" (روزنامه‌نگار)، "پرويز شفا"، دکتر "کمال آذري"، "فرامرز خداياري" و "اکبر صديق"، توسط نشر «آران پرس» در سانفرانسيسکو (در 5000 نسخه در ماه آگوست سال 2004) نوشته و از زمان تصميم "بهروز" به انتشار خاطراتش تا چاپ آن چهار سال طول کشيده است. طولاني شدن اين مدت يکي به علت فاصله ي مکاني "زراعتي" (شهر گوتنبرگِ سوئد) و "بهروز وثوقي" (سان فرانسيسکو - امريکا) بوده و حدود يک سال هم منتظر کسب مجوز از وزارت ارشاد بودند که تا به حال بي نتيجه مانده. "ناصر زراعتي" در وبلاگش نوشته: «براي انجام کار اين کتاب، من در سه سال متوالي، سه سفر (دو اقامت يک‌ ماهه و يک‌ بار هم 45 روز) از سوئد به سانفرانسيسکو کاليفرنيا رفتم که البته هر بار به بهانه‌ي نمايش فيلم يا سخنراني و داستان‌خواني و از اين جور کارها بود تا انجمن‌هاي ايراني و دوستان دست‌اندرکار بليت رفت و برگشت مرا تقبل کنند و در تمام مدت هم مهمان دوست قديمي‌ام "مرتضا نگاهي" بودم و در خلوت خانه‌ي او و با استفاده از کامپيوتر او بود که کار مي‌کردم. در سفر اول، يکي دو هفته هر روز ساعت‌ها با "بهروز" نشستم و پرسيدم و او گفت و حرف‌هامان را ضبط کرديم که حدود 40 نوار يک و يک ساعته و نيمه شد. (گمان مي‌کنم اين نوارها موجود باشد). بعد، تمام حرف‌هاي "بهروز" را عيناً روي کاغذ آوردم. اين دستنوشته‌ها حدود 1000 صفحه شد. آن‌گاه بود که شروع کردم به نگارش کتاب روي برنامه ي واژه ‌نگارِ فارسي در کامپيوتر. پس از نوشتن، به دو سه شکل و شيوه، سرانجام روي همين شکل و شمايل فعلي کتاب، توافق کرديم و من بخش به بخش که کار آماده مي‌شد، پرينت مي‌گرفتم و به "بهروز" مي‌دادم تا بخواند. و اين کار در فاصله‌ي آن سه سال ادامه يافت؛ چه زماني که در سوئد بودم و چه آن روزها که به سانفرانسيسکو مي‌رفتم. شرح جزئيات بيش‌تر موجب کسالت خواننده خواهد شد. فقط اين را بگويم که تا کار به انجام برسد، کل کتاب را که در واژه‌نگار بيش از 600 صفحه بود، من هفت بار پرينت گرفتم و متن‌ها را پُست کردم براي "بهروز".... دراين بازخواني‌ها، دوستان ديگري هم گاه شرکت مي‌کردند و نظر مي‌دادند که من در مقدمه ي کتاب از آنان تشکر کرده‌ام و البته هميشه "مرتضا نگاهي" هم بود که کار را دنبال مي‌کرد و به نوعي مشوق من بود و همين همياري او دراين زمينه، براي من مفيد بود. اغراق نکرده‌ام اگر بگويم که براي اين کتاب، من به اندازه‌ي نوشتن پنج، شش رمان زحمت کشيدم».
انتشارات «معين» در تهران قرار بوده که آن را منتشر کند. "صالح رامسري"، مديريت توليد انتشارات «معين»، در گفت و گو با خبرگزاري ايلنا، گفته است: «اين کتاب شامل زندگي نامه ي کامل "بهروز وثوقي"، بازيگر شاخص سينماي پيش از انقلاب ايران است که در 600 صفحه و در قطع وزيري تهيه شده. اين کتاب اصلاً سياسي نيست و نماينده ي "بهروز وثوقي" در ايران براي انتشار کتاب، برادرش "بهزاد وثوقي " است.
*******
"نادري" که تا آن زمان يکي دو فيلم ساخته و «تنگنا» و «خداحافظ رفيق» او از جمله فيلم هاي قابل توجه و مورد بحث بوده است، مي رود سراغ رمان "چوبک" و بر اساس آن، فيلمنامه اي مي نويسد. سپس براي گرفتن اجازه ي ساختن فيلم مي رود پيش نويسنده.
- "صادق چوبک" پرسيده بود: «کي قرار است نقش زايرمحمد را بازي کند؟ براي من مهم است بدانم چه کسي اين نقش را بازي مي کند». "نادري" اسم مرا مي برد. "چوبک" مي گويد: «اگر فلاني بازي کند، اشکالي ندارد». بعد هم که مي رود سراغ "علي عباسي" که فيلم را تهيه کند، او هم مي گويد: «اگر بهروز بازي کند من حاضرم، باهات قرارداد ببندم».
البته بعدها "ابراهيم گلستان" در نامه اي که برايم نوشته بود و موجود است، متذکر شده بود که به "صادق چوبک" دو هزار تومان پول داد که داستان «تنگسير» را بنويسد و بعد هم آن را بخشيده به "امير نادري". در صورتي که "علي عباسي" تهيه کننده ي فيلم مي گفت پنجاه هزار تومان بابت خريد کتاب داستان «تنگسير» براي ساختن فيلم، به "صادق چوبک" پرداخته است. من نمي دانم کدام يک از اين دو روايت درست است.
"بهروز" رمان را مي خواند. طبيعي است که آن را و نيز نقشي را که بايد بازي کند، مي پسندد. اما داستان طولاني است. در فيلمنامه و فيلم، داستان کوتاه تر مي شود و اين يکي از موارد چندگانه اي است که بعدها، مورد اعتراض "چوبک" قرار مي گيرد. هر چند که با اين همه، فيلم «تنگسير» به نسبت فيلم هاي معمول سينمايي ايران زمانِ طولاني تري دارد.
قرار است فيلم رنگي تهيه شود و چون فيلم برداري هم در شهرستان است، يکي از فيلم هاي پر خرج سينماي آن زمان ايران مي شود.
- به "علي عباسي" گفتم: «من در قرارداد، اختيار تام مي خواهم». آن زمان به مرحله اي رسيده بودم که حق انتخاب خيي چيزها را داشتم. ديگر هر داستاني را قبول نمي کردم. حق انتخاب آدم ها و همکارها را هم داشتم.
"عباسي" مي گويد: «باشد».
با گرفتن «اختيار تام» از تهيه کننده، "بهروز" مي شود «مسئول فيلم» و در واقع «نماينده ي تام الاختيار» او که مي تواند بر همه چيز نظارت داشته باشد و همه ي افراد گروه بايد حرفش را بخوانند. البته براي تهيه کننده هم خيلي مهم است که يک نفر مسئول دل سوز از طرف او، بر صحنه ها و جريان کار نظارت داشته باشد تا مبادا سرمايه اش حيف و ميل شود.
تهيه کننده به "امير نادري" مي گويد: «بهروز در اين فيلم اختيار تام دارد».
کارگردان مي گويد: «براي من اصلاً اين چيزها مهم نيست، فقط تو فيلم بازي کند، بقيه اش برام مهم نيست. هر کاري دوست دارد بکند، اشکالي ندارد از نظر من».
"پرويز فني زاده" هم در اين فيلم قرار است نقشي بازي کند.
- خدا بيامرز "پرويز" دوست خيلي خوب من بود. يکي از بهترين بازيگران تئاتر و سينماي ما بود، من هميشه افتخار مي کنم که در چند فيلم با او هم بازي بودم.
"فني زاده" آن زمان، دچار مشکل اعتياد است. "بهروز" از او خواهش مي کند که يک ماه زودتر برود بوشهر و در آن جا استراحت کند تا مشکلش برطرف شود و بتواند خوب کار کند.
"بهروز" در بوشهر، دوستي دارد؛ تيمسار "روحاني" فرمانده ي نيروي هوايي بوشهر. او به توصيه ي "بهروز"، از "فني زاده" پذيرايي مي کند و او را در بيمارستان مي خواباند و هر کاري که از دستش ساخته است انجام مي دهد.
وقتي "بهروز" و گروه فيلم برداري مي رسند بوشهر، "پرويز فني زاده" حالش کاملاً خوب شده است.
"بهروز" با ديدن "پرويز" مي گويد: «خوشحالم که حالت خوب شده ... آخر حيف از تو نيست؟! بازيگر به اين خوبي ... چرا؟»
- خدابيامرز دست خودش نبود. اصلاً دلش نمي خواست و دوست نداشت بيافتد تو مخمصه ي اعتياد... روحيه ي عجيبي داشت. مهربان بود و حساس. بي غل و غش بود... ول مي کرد، مدتي حالش خوب بود، اما دوباره شروع مي کرد... بالاخره دليلي براي شروع دوباره پيدا مي شد.
"فني زاده" مي خندد: «آره... الان حالم خوب است اما مي دانم از اين جا برگردم، باز شروع مي شود».
فيلمبرداري در بوشهر شروع مي شود.
روز اول، صحنه اي را مي گيرند که "زايرمحمد" رفته سراغ يکي از آن هايي که پولش را خورده اند و به او التماس مي کنند که پولش را پس بدهد. داخل يک اتاق دارند فيلمبرداري مي کنند؛ نمايي است طولاني که دو سه دقيقه طول مي کشد. همه چيز خوب پيش مي رود.
"نادري" مي گويد: «يک بار ديگر اين صحنه را تکرار مي کنيم». بعد دستور مي دهد جا و زاويه ي دوربين را عوض کنند.
يک بار ديگر همان نما را مي گيرند. اين بار هم همه چيز خوب است. "نادري" باز مي گويد که محل دوربين را عوض کنند.
- من ديدم همان يک شات است که هِي دارد آن را تکرار مي کند. خراب هم نشده بود که بگوييم لازم است تکرار شود. بعد هم اين مي خواهد يک شات را از چند زاويه بگيرد... گفتم: «امروز کار تعطيل ... برويم هُتل».
"نادري" مي پرسد: «چي شده؟ براي چي؟»
"بهروز" مي گويد: «هيچي ...برويم هُتل...».
"بهروز" در مهمانسراي نيروي هوايي، نزد دوستش است و افراد گروه در هتلي در بوشهر اقامت دارند.
- کار را تعطيل کرديم و رفتيم هتل. من و "نعمت حقيقي" فيلمبردار و "نادري" نشستيم تو يک اتاق صحبت کنيم.
"بهروز" مي گويد: «نادري! به من بگو اين فيلم چند تا شات دارد؟»
"نادري" مي گويد: «الان دقيق نمي دانم».
"بهروز" مي گويد: «تقريبي بگو... حدوداً چند تا؟»
"نعمت حقيقي" از "بهروز" مي پرسد: «براي چي مي پرسي؟»
"بهروز" مي گويد: «تو صبر کن، نعمت جان! مي خواهم بدانم...»
"نادري" فکري مي کند و مي گويد: «حالا مي گيريم هزار تا...»
"بهروز" مي پرسد: «فکر مي کني هر کدام از اين شات ها چند ثانيه است؟ 30 ثانيه؟ 45 ثانيه؟ يک دقيقه؟...»
"نادري" مي گويد: «فرض کن يک دقيقه...»
"نعمت حقيقي" حساب مي کند و مي گويد: «اي بابا! يعني تو مي خواهي پانزده شانزده ساعت فيلم بگيري که از توش دو ساعت در آري؟!»
"نادري" مي گويد: «خُب، هر فيلمسازي يک شيوه اي دارد...»
"بهروز" مي گويد: «ببين امير جان! درست است که هر کارگرداني براي خودش شيوه اي دارد، اما چون من در اين فيلم يک اختيارات و تعهداتي دارم و فيلم هم رنگي است، دلم نمي خواهد به تهيه کننده لطمه بخورد. ما منشي صحنه هم که نداريم... حتماً بايد هر چه فيلم مي گيريم چاپ کنيم، نه؟»
"نادري" مي گويد: «آره ديگر، پس چي؟ من تو اتاق مونتاژ بايد تمام شات هايي را که گرفته ام ببينم. ببينم کدام را دوست دارم، آن را بگذارم».
"بهروز" مي گويد: «پس الان نمي داني کدام شات را دوست داري؟! مگر تو دکوپاژ ِ دقيق نداري؟»
"نادري" مي گويد: « نه، شيوه ي کار من اين جوري ست».
"بهروز" مي گويد: « ببين اميرجان! تو عکاس درجه يکي هستي، قبول... ولي اين کار را نمي داني... من متأسفانه نمي توانم باهات کار کنم. من در اين فيلم يک مسئوليتي را قبول کرده ام، نمي توانم بهش عمل نکنم. به تهيه کننده لطمه بزنم، به خودم لطمه بزنم، که چي؟ که تو شيوه کارت اين جوري ست...؟! نه، خواهش مي کنم شما بفرماييد برگرديد!»
"امير نادري" بهش بر مي خورد، ناراحت مي شود و مي رود تو اتاق خودش.
"نعمت حقيقي" به "بهروز" مي گويد: «اين چه کاري بود تو کردي؟ اگر اين برگردد که خيلي بد مي شود. آبرو و حيثيتش مي رود... به هر حال، کارگردان اين فيلم است».
"بهروز" مي گويد: «نه نعمت جان! اين جوري نمي شود کار کنيم».
"بهروز" تلفن مي کند به "علي عباسي" و قضيه را مي گويد.
"عباسي" مي پرسد: «چه کنيم؟»
"بهروز" مي گويد: «شما با آقاي تقوايي صحبت کن، ببين مي تواند بيايد».
- قضيه بالاخره حل شد البته... "عباسي" گفت "تقوايي" گرفتار است، بعد به "منفردزاده" تلفن کرد و او را فرستاد بوشهر براي حل مسئله. "عباسي" مي دانست که "اسفند" رفيق صميمي ما است... "منفردزاده" هم آمد و وساطت کرد و تصميم گرفتيم به يک شرط کار با "نادري" را ادامه بدهيم که دکوپاژهاي او را "نعمت حقيقي" تأييد کند تا شات زيادي نگيريم. خلاصه برگشتيم سر کار و فيلم را ادامه داديم.
پس از اين همه سال، از "بهروز" مي پرسم: «چرا با افراد گروه فيلمبرداري نمي رفتي يک جا؟ چرا خودت را از آن ها جدا کرده بودي، رفته بودي مهمانسراي نيروي هوايي؟!»
مي گويد: «من بيش تر وقت ها با گروه بودم، اما گاهي نمي شد. مثلاً سر همين تنگسير، رفيقم مرا برد به مهمانسراي نيروي هوايي. دوست داشت با من باشد، همديگر را بيش تر ببينيم. خُب نمي شد که تمام افراد گروه را هم بردارم ببرم مهمانسرايي که مال ارتش بود... باور کن وقتي اين تيمسار مي گفت مرا با هلي کوپتر ببرند سر صحنه، خودم ناراحت مي شدم... من آدم اين طوري نبودم. در تمام طول کارم، کارگرهاي فيلم عاشق من بودند، چون تا مطمئن نمي شدم غذايشان را خورده اند، لب به غذا نمي زدم. حتا در يکي دو تا از فيلم ها، با مدير تهيه دعوام شد که چرا براي ماها مثلاً چلوکباب و براي گروه کارگر فني که از همه بيشتر زحمت مي کشند، ساندويچ؟!... حتا چلوکبابم را مي بردم مي دادم به آن ها. چون معتقد بودم در يک کار گروهي، نبايد اختلاف و اجحاف باشد. اما يک جاهايي ديگر نمي شد کاريش کرد... خُب رفيقم مرا دوست داشت، دلش مي خواست به من محبت کند. مرا سوار هلي کوپتر مي کرد، من نمي توانستم بگويم: «نه اين کار را نکن؟ يا حالا که مرا سوار مي کني، بايد تمام افراد گروه را هم سوار کني! مسايلي هم البته پيش مي آمد... مثلاً سر صحنه هاي فيلمبرداري، مردم جمع مي شدند، مرا مي شناختند، دوستم داشتند، برايم ابراز احساسات مي کردند. اين طبيعي بود. اما براي بعضي کارگردان ها يک خُرده سنگين بود... کارگردان مي گفت: «من دارم اين فيلم را مي سازم، آن وقت اين بهره برداري مي کند!» توجه نمي کرد که در تمام دنيا همين جوري است؛ براي مردم، بازيگر بيش تر از کارگردان محبوب و مطرح است. همان طور که براي اهل فن و هنر و منتقدان، اين کارگردان است که اهميت بيش تري دارد. البته اين قضيه هم برمي گشت به درک و فهم کارگردان... من هيچ وقت با "جلال مقدم" اين مسأله را نداشتم، با "ناصر تقوايي" چنين مسأله اي را نداشتم. براي اين که آن ها مي فهميدند که خُب اين بابا مشهور و مطرح است، محبوب است و مردم دوستش دارند، مي آيند، جمع مي شوند پشت صحنه و تماشايش مي کنند، يا ابراز احساسات مي کنند برايش. اين که اشکالي ندارد؟ چيزي از شخصيت کارگردان کم نمي کند. اما در مورد همه اين جوري نبود».
در تمام طول فيلمبرداري، "بهروز" در بوشهر است. فقط يک بار که يکي از برادرهايش ازدواج مي کند، مجبور مي شود يک شب برود تهران و در مراسم عروسي او شرکت کند و فرداي آن شب هم باز برگردد بوشهر، سرِ کارِ فيلم.
هنگام فيلمبرداري «تنگسير»، به دليل ضعيف بودن امکانات، مشکلاتي پيش مي آيد. در صحنه ي دويدن دنبال گاو، چون نتوانسته اند براي "بهروز" کفش مخصوص تهيه کنند، ناخن پايش کَنده مي شود و مدت ها مايه ي عذابش است.
يکي از روزها، "نادري" مي گويد: «اين جا پيرمردي است نود و چند ساله که زايرمحمد را از نزديک مي شناخته».
با هم مي روند ديدن پيرمرد. "بهروز" با همان لباس ِ سَر ِ صحنه مي رود.
- پيرمرده تا چشمش افتاد به من، گفت: «خودشه... خودشه...!» هيأت "زايرمحمد" را در من ديده بود انگار.
کار تمام شد و فيلم‌ آماده ي نمايش است.
به نظر "بهروز"، يکي از اشکالات «تنگسير» همخواني نداشتن تصوير و موسيقي آن است. آهنگساز اين فيلم "چکناواريان"، هنرمند سرشناسي است، تحصيل کرده ي موسيقي و اداره کننده ي ارکستر فيلارمونيک، اما آشنايي کامل و درستي با «تصوير» و «سينما» ندارد.
"بهروز" اما "منفردزاده" را نمونه ي خوبي از آهنگسازان مسلط در زمينه ي سينما مي شناسد و فيلم هايي را که با هم کار کرده اند (به خصوص «قيصر») را مثال مي زند. در اين جا ياد حرفي از "منفردزاده" مي افتد که هيچ گاه يادش نمي رود: «در دنيا هزاران موسيقي دان و آهنگساز هستند که مي توانند براي هزاران موضوع، موسيقي و آهنگ بسازند و کارشان هم خوب باشد. اما در دنيا، انگشت شمارند آهنگ سازاني که فيلم و سينما را مي شناسند و مي توانند موسيقي را درست روي تصوير جا بياندازند».
بخشي از نامه ي "گلستان" به "بهروز وثوقي":
...«تنگسير» به سفارش من نوشته شد، چون دوست بسيار عزيزم "صادق چوبک" به من گفت گوشه اي از اين حادثه را خودش ديده بوده است، گفتم: «بنويس» گفت: «سفارش بده» گفتم: «چقدر؟» گفت: «دو هزار تومان». در همان لحظه چک نوشتم و به شوخي و خنده قراردادي نوشت و من امضاء کردم. بعد از آن، قصه را نوشت.
و اي کاش آن را که به من داد همان را به چاپ مي رساند که شسته رفته تر بود. به هر حال براي همين قرار هم بود که وقتي "علي عباسي" به او رجوع کرد، "چوبک" گفت: « برو پيش گلستان» و او که نزد من آمد گفتم: «به شرط آن که امير نادري آن را کارگرداني کند.» هر چه اصرار کرد که کسان ديگر، گفتم: «هيچ کس به جز امير نادري» درست هم مي گفتم. وقتي هم او به ناچار قبول کرد، قصه را من بلاعوض به او دادم. و يک شب هم تا نزديک صبح، "امير نادري" پهلوي من نشسته بود و من تمام طرح هاي خودم را براي سکانس هاي فيلم برايش گفتم و به او دادم! يکي يکي و با جزييات، ولي افسوس که تقريباً همه ي آن ها را اصلاً به کار نبرد، که مي گفت مسئوليت اين به کار نبردن به گردن او نيست، و تقصير را روي شانه ي "عباسي" و خود شما – "بهروز وثوقي" - مي گذاشت که البته ديگر مهم نيست. مهم اين بود که «تنگسير» مي شد فيلم خوبي باشد، که نشد و روحيه ي احمقانه ي بازاري مرسوم و فکر بازاري تهيه کننده آن را به حدهاي بي بخار پايين آورد و قدرتي را که "نادري" در فيلم هاي کوتاه و بعد «دونده» نشان داد، از اين اثر دريغ بدارد. (جمعه، 11 مه 2001)
"شاهرخ گلستان": «...چوبک نخست کتابش را به بهترين فيلم سازي که مي شناخت واگذار کرد، اما پنج سال گذشت و توانايي ساختن نبود و مدت امتياز سر آمد... قبلاً دو سه فيلم نامه بر مبناي تنگسير نوشته شده بود که چوبک آن ها را چندان هم بد نيافت. اما جدي ترين علاقه مند علي عباسي بود...».
"علي عباسي": «تنگسير قبل از اين که کارگردانش مشخص شود، قصه اي بود که من حدود يک سال در پي اش بودم، فيلم نامه اي بود که آقاي ابراهيم وحيد زاده نوشته بودند و يک شرکتي آن را خريده بود. قبل از اين يا همزمان با آن، من فيلم نامه را از روي داستان کوتاهي که آقاي رسول پرويزي نوشته بودند، انتخاب کرده بودم. موقعي که در تلاش تدوين و تنظيم اين داستان کوتاه بودم، من مراجعه کردم و آن فيلم نامه که به وسيله آقاي وحيد زاده نوشته شده بود، آن را هم امتيازش را گرفتم» .
"صادق چوبک: «...من به علي عباسي گفتم: ببينيد، اين کتاب چاپ شده و اکثر مردم اين را خوانده اند، حالا اگر شما اين را فيلم مي کنيد، مي خواهيد فيلم درست کنيد ازش، اگر بهتر درست کنيد که خوب شما موفقيد. ولي اين کار را نکنيد که شما ببازيد. و مدت ها ديگر من خبر نداشتم که اين ها چه کار مي کنند. فقط شنيدم که آن کسي که آن فيلم را درست مي کند، ديگر آن شخصي که پيش من آمد نيست، يک شخصي است به نام امير نادري که شنيدم خيلي اظهار تمايل کرده و گفته من مثل جان فورد اين فيلم را درست مي کنم. من جان فورد را مي شناختم از لحاظ فيلم هايي که درست کرده بود، ولي ايشان را نمي شناختم. و نمي شناختم کسي را در ايران که بتونه اين ادعا را بکنه...».
"امير نادري": «...من براي ساختن تنگسير به کتاب اکتفا نکردم چند بار رفتم بوشهر و در آن جا با خيلي از آدم هاي پير که ماجراي زارمحمد را به چشم ديده بودند، حرف زدم و يک تنگسير جدا نوشتم و از روي آن سناريوي فيلم را تنظيم کردم... من قصه ي چوبک را از صافي ايده ها، افکار، ذهنيات و يافته هاي خودم عبور داده ام».

Donnerstag, 3. Januar 2008

دوستت دارم

ایرج میرزا

















ایرج میرزا (زادهٔ .۱۲۹۱ه. ق ./ ۱۸۷۴ م. در شهر تبریز درگذشتهٔ .۱۳۴۳ ه. ق /.۱۹۲۴ م .) ملقب به «جلال‌الملک» و فخرالشعرا، شاعر ایرانی اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی بود.
زندگی
او فرزند صدرالشعرا غلامحسین میرزای قاجار و از طریق پدر بزرگش ملک ایرج بن فتحعلی شاه، نتیجه فتحعلی شاه قاجار بود. در فارسی و عربی و فرانسوی مهارت داشت و روسی و ترکی نیز می‌دانست و خط را خوب می‌نوشت. تحصیلاتش در مدرسه دارالفنون تبریز صورت گرفت و در نوزده‌سالگی هنگام ولیعهدی مظفر الدین میرزای قاجار لقب «صدرالشعرا» یافت. لیکن بزودی از شاعری دربار کناره گرفت و به مشاغل دولتی مختلفی پرداخت که از میان آنان کار در وزارت فرهنگ (معارف آن‌زمان) بود.

شعر ایرج به خاطر طنز سنگین، و در برداشتن نکاتی که در عرف جامعه بعضاً غیراخلاقی تلقی می‌شود معروف است. سبک شعری او ساده و روان و دربرگیرنده واژگان و گفتارهای عامیانه‌ و رکیک است. شعر "داشت عباسقلی خان پسری..." از ایرج میرزا را نخستین شعر با ادبیات کودک در فارسی می دانند.
افکار و اشعار
وی پس از مدتی سبک قدیم را که در آن توانا بود رها کرد و خود سبکی ویژه پدید آورد. درین سبک اندیشه‌های نو و مضامینی که گاه از ادبیات خارجی اقتباس شده و گاه مخلوق اندیشه شاعر است و نیز مسایل گوناگون اجتماعی و هزلیات و شوخیهای نیش دار و ریشخندها و تمثیلاتی که شاعر از غالب آنها نتایج اجتماعی را در نظر دارد بزبانی بسیار ساده و گاه نزدیک بزبان مخاطب و همراه با الفاظ جنسی بیان شده‌است.

بلی كی‍ر است و چیز خوش خوراكست ز عشق اوست كاین كُ‍س سینه چاكست
ایرج به مانند میرزاده عشقی موضع سختی در برابر حجاب و برخی از روحانیون داشته‌است. این موضع را می توان به راحتی در قطعه کاروانسرا مشاهده نمود. این شاعر همچنین غزل معروفی در هجو شیخ فضل الله نوری دارد.

در سردر کاروانسرایی تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمایم این خبر را از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که واشریعتا، خلق روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق می‌رفت که مومنین رسیدند
این آب آورد و آن یکی خاک یک پیچه ز گل بر او بریدند
ناموس به باد رفته‌ای را با یک دو سه مشت گل خریدند
چون شرع نبی از این خطر جست رفتند و به خانه آرمیدند
با این علما هنوز مردم از رونق ملک ناامیدند